ارسالها: 23327
#521
Posted: 5 Feb 2014 00:38
دموستن
نیمتنه دموستنس در موزه لوور پاریس
دموستن، دموستنس، دموستنی، یا دیموستنیس (به یونانی: Δημοσθένης؛ به فرانسوی: Démosthène؛ ۳۸۴ – ۳۲۲ پیش از میلاد) دولتمردی برجسته و سخنرانی توانا در آتن در یونان باستان بود. او لکنت زبان داشته و برای رفع آن هنگام سخن گفتن دانهٔ شنی در دهان نگه میداشتهاست.
او که در چهار سده پیش از میلاد میزیست دانا به علم بدیع بود. سخنرانیهای وی را خردمندانه و دلاورانه میدانند. نخستین سخنرانی وی در بیستسالگی ایراد شد. او در آغاز به خوانش سخنرانیهای سخنرانان برجسته پیشین و پیشهٔ وکیلی پرداخت.
او در کنار پیشه حقوقیاش گرایش به دانش سیاست داشت. نخستین سخنرانی سیاسی او در ۳۵۴ پیش از میلاد انجام شد. وی پربارترین سالهای زندگی خود را وقف ایستادگی و پدافند در برابر چیرگیجویی مقدونیه نمود. او کوشید تا سرافرازی را به آتن بازگرداند و همشهریانش را در برابر فیلیپ دوم مقدونی، پادشاه مقدونیه، همبسته نماید. ولی در این راه ناکام ماند و فیلیپ در راستای گرایش به گسترش مرزهای جنوبی کشورش همهٔ دولتشهرهای یونانی را رام خود ساخت. با مرگ فیلیپ دموستن کوشش نمود تا آتنیان را بر مقدونیه بشوراند، ولی این شورش با واکنش تند اسکندر سوم، فرزند و جانشین فیلیپ، همراه بود. پس از اسکندر جانشین او آنتیپاتر با شورشی همانند شورشهای پیشین دموستن روبروشد و سپاهیانش را برای سرکوبی این شورش گسیل داشت و این بار دموستن دست به خودکشی زد.
در آینده او را یکی از ده سخنران و لوگوگراف شبهجزیره آتیکا دانستند. لونگینوس بر این باور بود که دموستن به آهنگ سخنان بزرگ، شور زندگی، گستردگی، آمادگی و تندی رسیده بود. سیسرو او را سخنرانی تمامعیار میداند که هیچ کاستیای ندارد. و کینتیلیان او را استاندارد سخنرانی و سخنرانی به تنهایی برخاسته در میان همه سخنرانان میداند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#522
Posted: 5 Feb 2014 00:40
آتیا
آتیا یا آتئاس (۴۲۹-۳۳۹ (پیش از میلاد)) برپایهٔ بنمایههای یونانی و رومی بزرگترین پادشاه سکائیه بود که در نبرد با فیلیپ دوم مقدونی در ۳۳۹ پیش از زایش مسیح جان باخت و امپراتوریش نیز از میانرفت.
مینماید که آتیا در نزدیک به ۴۰۰ پیش از زایش پادشاهان سهگوشهٔ سرزمین سکاها را کنارزده و خود نیروی یکهٔ سراسر سرزمین سکاستان شده باشد. تا دههٔ ۳۴۰ پیش از میلاد او همه قبیلههای سکایی را از دانوب تا مردابهای میوتی همپیمان نمودهبود. پایتخت او در نزدیکی شهر امروزی کامیانکا در کنار دنیپر از سوی باستانشناسان شوروی یافت شدهاست.
پلوتارخ داستانهای چندی را از آتیا نوشتهاست. از آن جرگه داستان فلوتزنی که به بند او افتاد و آتیا وی را ناچار کردهبود که برای سربازان و اسبانش بنوازد. و همچنین نامهای که آتیا به فیلیپ نوشت و خود را تشنهٔ جنگ با او خواند.
آتیا در سالهای پایانی زندگیش به بالکان رخنهکرده و دست به مرزهای مقدونی-یونانی مییازید. از بنمایههای یونانی برمیآید که او در تراکیه به نبرد با قبیلهٔ هیستریانها پرداختهاست. در روند این جنگ میان مقدونیها و سکاها اختلافهایی پدیدآمد. در آینده هنگامی که مقدونیه بیزانتیوم را محاصرهکردهبود فیلیپ از آتیا آذوقه خواست، ولی سکاها به بهانه خشکسالی در سکائیه از یاری رساندن به مقدونیها سرباززدند. واپسین بهانه در دست فیلیپ برای جنگ با سکاها زمانی بود که آتیا تندیس هرکولی را که فیلیپ برای گذاردن در دهانه دنیپر بدو پیشکش کرده بود را برگرداند.
در در ۳۳۹ پیش از زایش عیسی دو سپاه در جلگهای که امروزه دوبرویا خواندهمیشود به همرسیدند. آتیای نودساله در کشاکش نبرد کشتهمیشود و ارتشش از هم میپاشد. مینماید که فیلیپ هم زخمیشده و اسبش کشتهشدهباشد. فیلیپ در برابر به بردگی کشاندن ۲۰هزار زن سکایی و بردنشان به مقدونیه آشتی را پذیرفت. از آن پس تا فرمانروایی سیلوروس در سدهٔ دوم پیش از زایش سرزمین سکاها پارهپاره شده و ایشان چیرگیشان را بر استپهای پونتیک از دستدادند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#523
Posted: 5 Feb 2014 00:46
اسکندر
اسکندر در حال نبرد با شاهنشاه ایران، داریوش سوم. موزائیک اسکندر، موزه ملی باستانشناسی ناپل
اسکندر سوم مقدونیه (۲۰ یا ۲۱ ژوئیهٔ ۳۵۶ ق م در پلا – ۱۰ یا ۱۱ ژوئن ۳۲۳ ق م در بابل)، معروف به اسکندر کبیر (به یونانی: Ἀλἑξανδρος ὁ Μἑγας الکساندروس هو مگاس) و در متون زرتشتی ایران معروف به اسکندر گجستک (ملعون)، پادشاه مقدونیهٔ باستان بود. او در سال ۳۵۶ ق م در شهر پلا متولد شد و تا سن ۱۶ سالگی تحت تعلیم ارسطو قرار داشت. اسکندر توانست تا پیش از رسیدن به سن سی سالگی یکی از بزرگترین امپراتوریهای دنیای باستان را شکل دهد که از دریای یونان تا هیمالیا گسترده بود. او در جنگها شکستناپذیر مینمود و هرگز شکست نخورد. از اسکندر به عنوان یکی از موفقترین فرماندهان نظامی در سرتاسر تاریخ یاد میشود.
پس از آنکه پدر اسکندر، فیلیپ دوم مقدونیه، به قتل رسید، اسکندر در سال ۳۳۶ ق م به جای او بر تخت سلطنت نشست. اسکندر کشوری نیرومند و ارتشی کارآزموده را از سلطنت پدرش به ارث میبرد. سرلشکری یونان به او اعطا شد و او از این موهبت برای تحقق بخشیدن به بلندپروازیهای نظامی پدرش نهایت استفاده را برد. در سال ۳۳۴ ق م به آسیای صغیر که تحت کنترل هخامنشیان قرار داشت هجوم برد و سلسله نبردهایی را به راه انداخت که ده سال به درازا انجامیدند. اسکندر طی سلسله نبردهای سرنوشتسازی، بهویژه نبردهای ایسوس و گوگمل، اقتدار ایران در منطقه را در هم شکست. او متعاقباً داریوش سوم، شاهنشاه ایران، را به زیر کشید و سرتاسر شاهنشاهی ایران را تسخیر کرد. در آن زمان امپراتوری اسکندر گسترهای از دریای آدریاتیک تا رود سند را در بر میگرفت.
در سال ۳۲۶ ق م اسکندر در پی دستیابی به «انتهای دنیا و دریای بزرگ بیرونی» به هند حمله کرد اما بنا بر تقاضای سربازانش سرانجام مجبور شد ناکام بازگردد. اسکندر در نظر داشت تا رشته نبردهایی را ترتیب دهد که با هجوم به عربستان آغاز میشد اما پیش از عملیکردن این رشته نبردها در سال ۳۲۳ ق م در بابل درگذشت. پس از مرگ اسکندر، وقوع جنگ داخلی میان بازماندگانش منجر به ازهمگسیختگی امپراتوری پهناور او و ظهور حکومتهایی شد که توسط سرداران و وارثانش، موسوم به دیادوخوی، اداره میشدند.
کشورگشاییهای اسکندر موجب بروز پراکنش فرهنگی در دنیای آن روزها شد. او بیست شهر جدید بنیان گذاشت که نام اسکندر را بر خود داشتند و مشهورترینشان اسکندریه در مصر است. اسکندر با اسکاندادن مهاجران یونانی در جای جای متصرفات خود و به تبع آن با اشاعهٔ فرهنگ یونانی در شرق باعث پدیدآمدن تمدن هلنیستی نوینی شد که وجهههایی از آن حتی در رسوم و سنن امپراتوری روم شرقی در اواسط سدهٔ پانزدهم میلادی نیز مشهود بودند. اسکندر بهسرعت به قهرمانی افسانهای در همان ریخت و هیئت آشیل مبدل شد و در تاریخ و اساطیر فرهنگهای یونانی و غیریونانی نقش عمده و برجستهای را بازی کرد. او به معیاری مبدل شد که سایر فرماندهان نظامی خود را در قیاس با او محک میزدند. مدارس نظامی در سرتاسر جهان همچنان تاکتیکهای نظامی او را آموزش میدهند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#524
Posted: 5 Feb 2014 00:53
تبار و کودکی
سردیس جوانی اسکندر متعلق به عصر هلنیستی، موزهٔ بریتانیا
اسکندر در روز ششم از ماه باستانی یونانی، هکاتومبایون، که احتمالاً متناظر با ۲۰ ژوئیهٔ سال ۳۵۶ ق م است در شهر پلا، پایتخت پادشاهی یونانی مقدونیهٔ باستان، زاده شد. پدر او، فیلیپ دوم، پادشاه مقدونیه بود و مادرش، المپیاس، دختر نئوپتولموس یکم، پادشاه اپیروس. المپیاس چهارمین همسر فیلیپ بود و با وجود آنکه فیلیپ هفت یا هشت همسر دیگر نیز داشت، المپیاس برای مدتی همسر اصلی او محسوب میشد احتمالاً به این دلیل که اسکندر را به دنیا آورده بود.
دربارهٔ تولد و کودکی اسکندر چندین افسانه نقل کردهاند. بنا به گفتهٔ پلوتارک، زندگینامهنویس یونان باستان، المپیاس در شب زفافش خواب میبیند که صاعقهای به رحمش اصابت میکند و شعلهای را میافروزد که زبانههایش «دور و نزدیک» را در بر میگیرند و سپس خاموش میشود. گفته میشود که فیلیپ نیز چندی پس از ازدواج با المپیاس خواب میبیند که رحم همسرش را با مهری که تصویر یک شیر بر آن نقش بسته است مهر و موم میکند. پلوتارک تفسیرهای گوناگونی برای این رؤیاها ذکر کردهاست از جمله آنکه: المپیاس پیش از همبستری با فیلیپ باردار بودهاست و این امر از مهر و موم کردن رحم او فهمیده میشود، و یا اینکه زئوس پدر اسکندر بودهاست. مفسران باستان دربارهٔ اینکه آیا المپیاس جاهطلب داستان اصل و نسب اُلوهی اسکندر را ترویج دادهاست متفقالقول نیستند؛ برخی بر این باورند که او موضوع را به اسکندر گفتهاست و برخی دیگر نیز بر این عقیدهاند که او اعلام این موضوع را بیعفتی میدانسته و سکوت اختیار کردهاست.
در روز تولد اسکندر، فیلیپ در حال مهیا شدن برای محاصرهٔ شهر پوتیدایا در شبهجزیرهٔ خالکیدیکه بود. در همان روز فیلیپ اخباری دریافت کرد مبنی بر اینکه سردارش پارمنیون سپاهیان مختلط ایلیریا و پئونیا را شکست داده و اسبهایش در بازیهای المپیک پیروز شدهاند. همچنین گفته میشد که در این روز معبد آرتمیس در اِفِسوس، یکی از عجایت هفتگانهٔ جهان باستان، آتش گرفته و به تلی از خاک مبدل شدهاست. هگسیاس در این باره گفته که معبد آرتمیس خاکستر شدهاست زیرا که آرتمیس به قصد مراقبت از زادهشدن اسکندر معبد را ترک کرده بود. ممکن است چنین افسانههایی در هنگامی که اسکندر به قدرت رسیده بود و احتمالاً به دستور خود او رواج پیدا کرده باشند، تا اثباتی باشند بر قدرت مافوق بشری اسکندر و سرنوشت مقدر او برای سروری بر جهانیان از همان لحظهای که نطفهاش بسته شد.
اسکندر را پرستاری به نام لانیکه بزرگ کرد. لانیکه خواهر کلیتوس سیاه، یکی از سرداران اسکندر در سالهای آتی، بود. لئونیداس سختگیر که از خویشاوندان مادر اسکندر بود و لوسیماخوس که از سرداران فیلیپ بود مربیان خصوصی اسکندر شدند. اسکندر به شیوهٔ نجیبزادگان مقدونی تربیت شد و خواندن و نوشتن، نواختن چنگ، سوارکاری، جنگیدن، و شکار را آموخت.
وقتی که اسکندر ۱۰ ساله بود، تاجری از تسالی اسبی برای فیلیپ آورد و قیمت گزافی معادل ۱۳ تالان به ازای آن خواست. فیلیپ خواست که سوار آن شود ولی اسب تمرد کرد و فیلیپ دستور داد تا اسب را از او دور کنند. اسکندر که پی برده بود اسب از سایهٔ خودش میترسد، فرصت خواست تا اسب را رام کند و سرانجام نیز موفق به انجام این کار شد. پلوتارک اظهار میکند که فیلپ سرمست از نمایش شجاعانه و جاهطلبانهٔ پسرش، با چشمانی پر از اشک شوق او را میبوسد و میگوید: «پسرم، تو باید قلمرو وسیعی داشته باشی که کفاف بلندپروازیهایت را بدهد. مقدونیه برای تو خیلی کوچک است» و اسب را برای او میخرد. اسکندر نام بوکفالوس را بر اسب میگذارد که به معنای «گاوسر» است. بوکفالوس اسکندر را تا پاکستان امروزی حمل کرد و زمانی که بر اثر پیری در سن سی سالگی مرد، اسکندر شهر بوکفالا را به یاد او نامگذاری کرد.
مجسمهای در ادینبرو که اسکندر را در حال رام کردن بوکفالوس نشان میدهد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#525
Posted: 5 Feb 2014 00:55
نوجوانی و آموزش
ارسطو در حال آموزش اسکندر، اثر ژان لئون ژروم فریس
اسکندر که سیزده ساله شد فیلیپ به دنبال یک مربی خصوصی برای او گشت و فرهیختگانی چون ایسوکراتس و اسپئوسیپوس را مد نظر گرفت و حتی اسپئوسیپوس پیشنهاد داد تا برای بر عهده گرفتن آموزش اسکندر، از ریاست آکادمی کنارهگیری کند. فیلیپ در نهایت ارسطو را انتخاب کرد و معبد نیمفها در میزا را به محل تشکیل کلاسهای آنان اختصاص داد. در ازای آموزش اسکندر، فیلیپ متعهد شد که شهر استاگیرا، زادگاه ارسطو، را که روزگاری خودش ویران کرده بود از نو بسازد و شهروندان سابق آن را که بردگی گرفته شده بودند آزاد کند و یا بخرد و آنان را دوباره در زادگاهشان اسکان دهد و نیز کسانی را که در تبعید به سر میبردند عفو کند.
میزا برای اسکندر و فرزندان نجیبزادگان مقدونیه، همچون بطلمیوس، هفستیون، و کاساندر همانند یک مدرسهٔ شبانهروزی بود. بسیاری از دانشآموزان میزا در آینده به دوستان و سرداران اسکندر مبدل شدند و اغلب از آنان با نام «ملازمان اسکندر» یاد میشود. ارسطو به اسکندر و ملازمانش علم طب، فلسفه، اخلاقیات، دین، منطق، و هنر آموزش داد. اسکندر تحت تربیت ارسطو به آثار هومر و بهویژه ایلیاد علاقهمند شد؛ ارسطو نسخهای حاشیهنویسیشده از ایلیاد را به اسکندر داد و اسکندر در لشکرکشیهایش این کتاب را همواره به همراه داشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#526
Posted: 5 Feb 2014 00:58
نیابت سلطنت و ترقی مقدونیه
آموزش اسکندر توسط ارسوط تا شانزده سالگی او طول کشید. فیلیپ درگیر جنگی علیه بیزانس شد و به هنگام ترک مقدونیه، اسکندر را نایبالسلطنه و ولیعهد خویش قرار داد. در نبود فیلیپ، قبیلهٔ تراکیانی مایدی سر به شورش برداشتند. اسکندر بهسرعت واکنش نشان داد و شورشیان را از قلمروشان بیرون راند و به جایشان یونانیان را در آنجا اسکان داد و شهری به نام الکساندروپولیس بنیان نهاد.
فیلیپ که بازگشت، برای سرکوب شورشها در تراکیهٔ جنوبی، اسکندر را در معیت سپاه کوچکی به منطقه اعزام کرد. گفته میشود اسکندر با دست زدن به عملیات نظامی علیه شهر یونانی پرینتهوس جان پدرش را نجات دادهاست. در همین گیرودار، اهالی شهر آمفیسا زمینهایی در نزدیکی دلفی را که نزد آپولون مقدس به شمار میآمدند آمادهٔ کشت کردند و این هتک حرمت این فرصت را به فیلیپ داد تا در امور یونان بیش از پیش دخالت کند. فیلیپ که همچنان در تراکیه به سر میبرد، به اسکندر فرمان داد تا سپاهی جمعآوری کند و به عملیات نظامی در یونان دست بزند. اسکندر که نگران مداخلهٔ سایر دولتشهرهای یونانی بود، جوری وانمود کرد که گویی در حال مهیا شدن برای لشکرکشی به ایلیریاست. در این آشفته بازار ایلیریانیها به مقدونیه هجوم آوردند اما اسکندر یورش آنان را دفع نمود.
در سال ۳۳۸ ق م، فیلیپ و سربازانش به سپاهیان اسکندر پیوستند تا از طریق ترموپیل به سمت جنوب پیشروی کنند. آنان پس از در هم شکستن مقاومت سرسختانهٔ پادگان تبی ترموپیل توانستند آن شهر را تسخیر کنند. فیلیپ و اسکندر به قصد اشغال شهر الاتیا به پیشرویشان ادامه دادند. شهر الاتیا به فاصلهٔ تنها چند روز پیادهنظام از هر دو شهر تب و آتن قرار داشت. اهالی آتن، به رهبری دموستن، به برقراری اتحاد با تب علیه مقدونیه رأی دادند. آتن از یک سو و فیلیپ از سویی دیگر نمایندگانی به تب فرستادند تا حمایت آن شهر را علیه دیگری جلب کنند. تبیها پیشنهاد فیلیپ را رد کردند و پیشنهاد آتنیها را پذیرفتند. فیلیپ به آمفیسا رفت و مزدورانی را که دموستن در آنجا اجیر کرده بود اسیر کرد و آمفیسا تسلیم شد. سپس فیلیپ به الاتیا بازگشت و آخرین پیشنهاد صلح را به آتن و تب ارائه داد اما هر دو این پیشنهاد را رد کردند.
همانطور که فیلیپ به سوی جنوب پیشروی میکرد، دشمنان او در خایرونیا، بئوسی راهش را سد کردند. در نبرد خایرونیا فیلیپ فرماندهی جناج راست سپاه را در دست داشت و اسکندر به همراه گروهی از سرداران معتمد فیلیپ جناج چپ را فرماندهی میکرد. بنا بر منابع تاریخی، هر دو طرف برای مدتی بهسختی با یکدیگر جنگیدند. فیلیپ عامدانه به سربازانش دستور عقبنشینی داد تا سربازان آتنی آنان را دنبال کنند و در نتیجه خطوط سپاه دشمن از هم بپاشد. در جناج چپ، اسکندر زودتر از سرداران کارآزمودهٔ فیلیپ توانست خطوط سپاه تبیها را در هم بشکند. با از بین رفتن پیوستگی سپاه دشمن، فیلیپ به سربازانش فرمان داد که جلو بکشند و بدین ترتیب بهسرعت دشمن را تار و مار کرد. با شکست خوردن آتنیها، تبیها تنها ماندند و محاصره شدند و در نهایت آنان نیز مغلوب شدند.
فیلیپ و اسکندر پس از پیروزی در نبرد خایرونیا بیدردسر در پلوپونز پیشروی کردند و مورد استقبال تمامی شهرها قرار گرفتند. اگرچه وقتی به اسپارت رسیدند مورد بیمهری قرار گرفتند ولی به جنگ نیز متوسل نشدند. فیلیپ در کورنت بین اکثر دولتشهرهای یونانی بهجز اسپارت یک «اتحادیهٔ هلنی» برقرار کرد و خود را هژمون (فرمانده اعظم) این اتحادیه نامید و طرحهایش برای حمله به امپراتوری هخامنشیان را علنی کرد.
فیلیپ دوم مقدونیه، پدر اسکندر
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#527
Posted: 5 Feb 2014 01:01
تبعید و بازگشت
فیلیپ که به پلا بازگشت، عاشق کلئوپاترا ائورودیکه، برادرزادهٔ یکی از سردارانش به نام آتالوس شد و با او ازدواج کرد. این وصلت موقعیت اسکندر را به عنوان وارث تخت و تاج متزلزل میساخت زیرا که پسر کلئوپاترا ائورودیکه، یک مقدونیهای با خون پاک و اصیل در نظر گرفته میشد حال آنکه اسکندر نیمه مقدونی بود (مادر اسکندر یونانی بود). در مراسم عروسی، آتالوس در حالی که سیاهمست بود با صدای بلند از درگاه خدایان خواست که حاصل این وصلت، وارثی مشروع برای سلطنت باشد.
توصیف خصومت پیش آمده در مراسم ازدواج فیلیپ از زبان پلوتارک:
در مراسم عروسی کلئوپاترا، همانکس که فیلیپ عاشقش شده بود و با او ازدواج نیز کرد، عموی کلئوپاترا، آتالوس، در حالت سیاهمستی از مقدونیان خواست که به درگاه خدایان دعا کنند تا از بطن برادرزادهاش جانشینی مشروع و حلالزاده برای تاج و تخت به آنان ببخشایند. این امر خشم اسکندر را برانگیخت به نحوی که یکی از جامها را به سوی سر آتالوس پرتاب کرد و گفت «ای رذل، مرا حرامزاده میخوانی؟» فیلیپ جانب آتالوس را گرفت و از جایش بلند شد و خواست به سمت پسرش برود که، از بخت خوب هر دویشان، به خاطر دستپاچگی زیاد یا بر اثر بدمستی پایش لیز خورد و با سر روی زمین فرود آمد. اسکندر به نحو ملامتباری پدرش را مورد اهانت قرار داد و گفت: «ببینید، مردان، ببینید چه کسی میخواهد از اروپا به آسیا بتازد، مردی که از میزی به میز دیگر تلو تلو میخورد»
اسکندر همراه مادرش از مقدونیه گریخت. مادرش را نزد داییاش (دایی اسکندر)، الکساندر یکم اپیروس در دودونا برد و خودش به ایلیریا رفت و از پادشاه آنجا پناه خواست. با وجود آنکه اسکندر چند سال پیش پادشاه ایلیریا را طی نبردی مغلوب کرده بود اما به او پناه دادند و همچون یک مهمان از او پذیرایی کردند. اما فیلیپ هرگز نمیخواست که پسرش را که آنهمه تعلیم نظامی و سیاسی دیده بود به همین سادگی از دست بدهد. این چنین بود که با تلاشهای یکی از دوستان خانوادگیشان به نام دماراتوس میان فیلیپ و اسکندر وساطت کردند و اسکندر پس از شش ماه دوری، دوباره به مقدونیه بازگشت.
سال بعد، پیکسوداروس، ساتراپ ایرانی کاریا، پیشنهاد کرد که بزرگترین دخترش را به عقد برادر ناتنی اسکندر، فیلیپ آریدایوس، درآورد. المپیاس و چند تن از دوستان اسکندر به او تلقین کردند که این موضوع حاکی از قصد فیلیپ برای وارث قرار دادن آریدایوس به جای اوست. اسکندر بازیگری به نام تسالوس از اهالی کورنت را به نزد پیکسوداروس فرستاد تا به او بگوید که او نباید دخترش را به عقد پسر نامشروع فیلیپ درآورد و به جایش اسکندر را انتخاب کند. فیلیپ که از موضوع باخبر شد، مذاکرات را متوقف کرد و اسکندر را به خاطر تمایلش برای ازدواج با دختر یک کاریایی مورد شماتت قرار داد و اظهار کرد که عروس بهتری را برای او در نظر داشتهاست. فیلیپ چهار تن از دوستان اسکندر به نامهای هارپالوس، نئارخوس، بطلمیوس، و اریگیوس را تبعید کرد و به اهالی کورنت دستور داد تا تسالوس را در غل و زنجیر کنند و به او تحویل دهند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23327
#528
Posted: 5 Feb 2014 01:04
رسیدن به قدرت
در سال ۳۳۶ ق م در مراسم عروسی کلئوپاترا، دختر المپیاس و فیلیپ، با برادر المپیاس، الکساندر یکم اپیروس، در آیگای فیلیپ توسط سردستهٔ محافظانش به نام پاوسانیاس کشته شد. پاوسانیاس به هنگام فرار پایش به یک گیاه پیچکی گیر کرد و زمین خورد و تعقیبکنندگانش او را کشتند. دو تن از ملازمان اسکندر به نامهای پردیکاس و لئوناتوس نیز در میان تعقیبکنندگان پاوسانیاس بودند. اشراف و فرماندهان نظامی، اسکندر را در حالی که بیست سال بیشتر نداشت شاه جدید مقدونیه خواندند.
تحکیم قدرت
اسکندر سلطنتش را با از میان برداشتن رقبای بالقوهاش در راه دستیابی به تخت و تاج آغاز کرد. اسکندر دستور داد که پسرعمویش، آمونتاس چهارم، را اعدام کنند. او همچنین دو تن از شاهزادگان مقدونی از منطقهٔ لونکستیس را کشت اما شاهزادهٔ سوم، الکساندر لونکستیس، را امان داد. المپیاس نیز دستور داد کلئوپاترا ائورودیکه (همسر فیلیپ) و دخترش ائوروپا (دختر فیلیپ و کلئوپاترا ائوریدیکه) را زنده زنده بسوزانند. اسکندر که از این موضوع باخبر شد، بسیار عصبانی شد. اسکندر نیز دستور قتل آتالوس، فرمانده گارد پیشروی ارتش در آسیای صغیر و عموی کلئوپاترا، را صادر کرد. آتالوس در آن زمان دربارهٔ احتمال پشت کردن به مقدونیه و پیوستن به آتن با دموستن نامهنگاری میکرد. همچنین آتالوس پیشتر در جریان مراسم عروسی فیلیپ با کلئوپاترا شدیداً به اسکندر توهین کرده بود و پس از ماجرای زنده زنده سوزاندن کلئوپاترا، اسکندر زنده ماندن آتالوس را بسیار خطرناک میپنداشت. اسکندر از خون برادر ناتنیاش، آریدایوس، گذشت. بنا بر تمامی روایتهای تاریخی، آریدایوس در آن زمان از نظر ذهنی معلول شده بود. علت معلولیت او احتمالاً زهری بوده که المپیاس به او خورانده بود.
با شنیدن خبر مرگ فیلیپ، بسیاری از دولتشهرها سر به شورش برداشتند. تب، آتن، تسالی، و قبائل تراکیایی شمال مقدونیه در میان شورشیان بودند. خبر این شورشها که به اسکندر رسید، بهسرعت واکنش نشان داد. اگرچه به اسکندر توصیه کرده بودند که راه دیپلماسی را در پیش گیرد، اما او سوارهنظامی متشکل از سه هزار مرد جنگی جمعآوری کرد و به جنوب به سوی تسالی لشکر کشید. اسکندر پی برد که ارتش تسالی گذرگاه بین کوه المپ و کوه اوسا را اشغال کردهاست لذا به سربازانش دستور داد که از روی کوه اوسا بگذرند. روز بعد که سپاهیان تسالی از خواب برخاستند، اسکندر و سوارهنظامش را در عقب خود دیدند؛ بیدرنگ تسلیم شدند و سوارهنظامشان را در اختیار اسکندر قرار دادند. اسکندر برای سرکوب سایر شورشها همچنان به حرکتش به سوی جنوب ادامه داد و این بار به سمت پلوپونز حرکت کرد.
اسکندر در ترموپیل توقف کرد و در آنجا خود را به عنوان رهبر اتحادیهٔ آمفیکتوئونی مورد تأیید قرار داد و سپس به سمت کورنت حرکت کرد. آتن تقاضای صلح کرد و اسکندر شورشیان را مورد عفو قرار داد. دیدار مشهور اسکندر با دیوژن کلبی در مدت اقامت او در کورنت رخ داد. وقتی اسکندر به دیوژن گفت که «هرچه میخواهی از من بخواه» دیوژن فیلسوف با لحن تحقیرکنندهای از اسکندر خواست که اندکی کنار برود و جلو نور خورشید را نگیرد. اسکندر از پاسخ دیوژن محظوظ شد و گفته میشود که جواب دادهاست «براستی که اگر اسکندر نبودم، دوست داشتم دیوژن باشم». در کورنت اسکندر به لقب هژمون (رهبر) مفتخر شد و همانند پدرش، فیلیپ، به عنوان فرمانده جنگ قریبالوقوع با هخامنشیان انتخاب شد. همچنین در کورنت بود که خبر شورش تراکیاییها به او رسید.
پادشاهی مقدونیه در سال ۳۳۶ ق م
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#529
Posted: 5 Feb 2014 01:08
نبرد بالکان
پیش از لشکرکشی به آسیا، اسکندر میخواست مرزهای شمالیاش را ایمن کند تا از این بابت آسودهخاطر باشد. در بهار سال ۳۳۵ ق م، به طرف شمال رفت تا چندین شورش شکلگرفته را سرکوب کند. او از آمفیپولیس شروع کرد و سپس به سمت شرق و به کشور «مستقل تراکیانیها» رفت. در کوههای هایموس ارتش مقدونیه به نیروهای تراکیان که در پشت ارتفاعات مستقر شده بودند حمله کرد و شکستشان داد. مقدونیان به درون قلمرو تریبالی پیشروی کردند و ارتش آنان را در نزدیکی رود لوگینوس مغلوب ساختند. سپس به طرف رود دانوب حرکت کردند و با قبیلهٔ گتای که در آنسوی رود مستقر شده بودند روبهرو شدند. اسکندر با عبور دادن سپاهیانش از عرض رودخانه در شب، دشمن را غافلگیر کرد و پس از بروز اولین زدوخورد مابین سوارهنظامها، دشمن مجبور به عقبنشینی شد. پس از آن اسکندر باخبر شد که کلیتوس، پادشاه ایلیریا، و گلاوکیاس، پادشاه تاولانتی، بر ضد او علم مخالف برکشیدهاند. اسکندر سپاهش را به سمت غرب به حرکت درآورد و هر دو فرمانروا را مجبور کرد که به همراه سربازانشان بگریزند و بدین ترتیب هر دو شورش را خواباند. اسکندر با نایل شدن به این پیروزیها مرزهای شمالی قلمروش را مستحکم و ایمن ساخت.
وقتی اسکندر به شمال لشکر کشیده بود، تبیها و آتنیها بار دیگر دست به شورش زدند. اسکندر بدون فوت وقت به جنوب رفت. با وجود آنکه سایر شهرها نسبت به جنگ با اسکندر مردد بودند، تبیها تصمیم به جنگ گرفتند. مقاومت تبیها دوام نیاورد و اسکندر شهر تب را با خاک یکسان کرد و قلمروش را مابین سایر شهرهای بئوسیایی تقسیم کرد. فرجام تب، آتنیها را ترساند و از جنگ منصرفشان کرد. بدین ترتیب موقتاً در یونان صلح برقرار شد و اسکندر با انتخاب آنتیپاتر به عنوان نایبالسلطنهٔ خود، برای جهانگشایی عازم آسیا شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#530
Posted: 5 Feb 2014 01:11
تسخیر شاهنشاهی ایران
نقشهٔ امپراتوری اسکندر و مسیر لشکرکشی او
آسیای ضغیر
در سال ۳۳۴ ق م اسکندر با ارتشی مشتمل بر حدوداً ۴۸٬۰۰۰ سرباز پیاده، ۶٬۱۰۰ سوار و ۱۲۰ کشتی جنگی با ۳۸٬۰۰۰ خدمه از تنگهٔ داردانل گذشت. برخی از سربازان از اهالی مقدونیه و دولتشهرهای یونانی بودند؛ برخی مزدور بودند و اجیر شده بودند؛ برخی نیز رعایایی بودند که از مزارع اربابان تراکیه، پایونیا، و ایلیریا جمعآوری شده بودند. اسکندر با پرتاب یک نیزه به خاک آسیا و بیان این مطلب که او آسیا را به عنوان هدیهای از جانب خدایان قبول کردهاست، نیتش برای تسخیر سرتاسر شاهنشاهی هخامنشیان را آشکار کرد. همچنین این امر اشتیاق اسکندر به جنگ را در قیاس با ترجیح پدرش به دیپلماسی بهخوبی نمایان میساخت. اسکندر پس از کسب اولین پیروزی در برابر ایرانیان در نبرد گرانیک، تسلیم شهر سارد و خزانهٔ آن را پذیرفت و به حرکتش در امتداد ساحل ایونیا ادامه داد. اسکندر شهر هالیکارناس واقع در کاریا را با موفقیت محاصره کرد و سرانجام توانست دشمنانش، کاپیتان ممنون رودسی و ساتراپ ایرانی کاریا به نام اورونتوباتس، را مجبور به عقبنشینی از راه دریا کند. اسکندر حکمرانی بر کاریا را به آدا، که اسکندر را به فرزندخواندگی پذیرفته بود، واگذار کرد.
اسکندر حرکتش را از هالیکارناس به سوی سرزمین کوهستانی لیکیه و دشت پامفیلیه ادامه داد. او بر در دست داشتن کنترل تمامی شهرهای ساحلی اصرار میورزید تا از پهلو گرفتن ناوگان دریایی ایرانیان جلوگیری کند. از پامفیلیه به سوی ساحل هیچ بندر مهمی وجود نداشت لذا اسکندر به سوی نواحی داخلی و بدور از ساحل حرکت کرد. در حالی که از یورش بردن به ترمسوس با تمام قوا و به صورت غافلگیرانه اجتناب ورزید اما در آن شهر توانست دشمنش را بهآسانی از پای درآورد. اسکندر در گردیوم، پایتخت فریگیهٔ باستان، گره گوردین را که تا آن زمان ناگشودنی مینمود گشود؛ شاهکاری که گفته میشد تنها از دست «پادشاه آتی آسیا» بر میآید. بنا بر افسانهها، اسکندر اعلام کرد که نحوهٔ گشودن گره اهمیت ندارد فلذا آن را با یک ضربهٔ شمشیر برید.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.