ارسالها: 23330
#541
Posted: 5 Feb 2014 01:39
تقسیم امپراتوری
قلمروهای جانشینان (دیادوخوی) در ۲۸۱ ق م: سلطنت بطالسه (آبی تیره)، امپراتوری سلوکیه (زرد)، پادشاهی پرگامون (نارنجی)، و مقدونیه (سبز). همچنین جمهوری روم (آبی روشن)، جمهوری کارتاژ (بنفش)، و پادشاهی اپیروس (قرمز) در نقشه دیده میشود.
مرگ اسکندر چنان ناگهانی رخ داد که وقتی خبرش به یونان رسید، مردم باورش نمیکردند. اسکندر وارث مشخص یا مشروعی نداشت؛ پسرش از روشنک، اسکندر چهارم، پس از مرگ او به دنیا میآمد. بنا به گفتهٔ دیودور، ملازمان اسکندر در بستر مرگ از او پرسیدند که امپراتوریاش را برای چه کسی به میراث گذاشتهاست؛ پاسخ کوتاه او «برای قویترین» بود. آریان و پلوتارک مدعی شدهاند که اسکندر در این زمان لال شده بود که بیان از این دارد که این داستان ساختگی است. دیودور، کوینت کورس، و یوستین روایت منطقیتری از آنچه رخ دادهاست نقل کردهاند: اسکندر انگشتر مهردارش را در حضور شاهدان به پردیکاس، از محافظان و رهبر ملازمان سوار، دادهاست فلذا او را به عنوان جانشین برگزیدهاست.
پردیکاس در ابتدا داعیهٔ قدرت نداشت، بلکه حتی پیشنهاد کرد نوزاد روشنک اگر پسر باشد شاه خواهد بود و خودش، کراتروس، لئوناتوس، و آنتیپاتر محافظان او خواهند بود. اما پیادهنظام تحت رهبری ملئاگر، این پیشنهاد را نپذیرفت زیرا که آنان در قدرت سهیم نشده بودند. در عوض آنان از برادر ناتنی اسکندر، فیلیپ آریدایوس، پشتیبانی کردند. سرانجام دو طرف مصالحه کردند و پس از تولد اسکندر چهارم، او و فیلیپ سوم مشترکاً شاه نامیده شدند اگرچه تنها در اسم.
با این وجود مقدونیان بهزودی دچار نفاق و خصومت شدند. ساتراپیهای که در تجزیهٔ بابل توسط پردیکاس توزیع شدند به پایگاههای قدرتی مبدل شدند که هر سردار با استفاده از آنها برای کسب قدرت بیشتر میکوشید. پس از قتل پردیکاس در ۳۲۱ ق م، وحدت مقدونیان از هم گسیخت و چهل سال جنگ مابین جانشینان (دیادوخوی) آغاز گشت. سپس در جهان هلنیستی چهار بلوک پایدار قدرت پدید آمدند: سلطنت بطالسه در مصر، امپراتوری سلوکیه در شرق، سلطنت پرگامون در آسیای صغیر، و مقدونیه. در این میان اسکندر چهارم و فیلیپ سوم نیز به قتل رسیدند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#542
Posted: 5 Feb 2014 01:42
وصیت
از دیودور نقل است که اسکندر چندی پیش از مرگش دستورالعملهای مکتوب مفصلی را به کراتروس دادهاست. کراتروس خواست که دستورات اسکندر را انجام دهد اما جانشینان به دلیل غیرعملی و پرخرج بودن آنها از اجرایشان منصرف شدند. با این همه پردیکاس وصیتنامهٔ اسکندر را برای سربازانش خواند. وصیتنامه خواستار توسعهٔ نظامی در جنوب و غرب مدیترانه، احداث سازههای یادبود، و ممزوج کردن جماعت شرقی با غربی بود. وصیتنامهٔ اسکندر شامل موارد زیر بود:
- احداث آرامگاه یادبودی برای پدرش فیلیپ که «به پای عظیمترین هرم مصر برسد».
- بر پا کردن معابد عظیم در دلوس، دلفی، دودونا، دیوم، آمفیپولیس، و معبد یادبودی برای آتنا در تروآ.
- فتح عربستان و تمامی حوضهٔ مدیترانه
- کرانهنوردی آفریقا
- گسترش شهرها و «کوچ دادن مردمان آسیا به اروپا و بالعکس از اروپا به آسیا تا از راه برقراری پیوند زناشویی و روابط خانوادگی، اتحاد و دوستی را برای دو قاره به ارمغان آورد».
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#543
Posted: 5 Feb 2014 01:47
شخصیت اسکندر
سرلشکری
اسکندر لقب «کبیر» را به خاطر موفقیت بیمانندش در کسوت یک فرمانده نظامی به دست آورد. او هرگز در هیچ نبردی شکست نخورد، اگرچه سپاه او معمولاً از نظر شمار کمتر از دشمن بود. این امر حاصل استفاده از تاکتیکهای زمینی، فالانکس، و سوارهنظام، به کارگیری راهبردهای جسورانه، و وفاداری شدید سربازانش بود. فالانکس مقدونی، مسلح به ساریسا یا نیزهٔ ۶ متری، توسط فیلیپ دوم از راه تمرینهای سفت و سخت پرورش یافته و ورزیده شده بودند و اسکندر از سرعت و قابلیت مانور آن علیه نیروهای بزرگتر اما ناهمگون ایرانی نهایت استفاده را برد. اسکندر از احتمال بروز نفاق در سپاه گونهگونش که از زبانها و سلاحهای متفاوتی بهره میبردند باخبر بود. او شخصاً و در هیئت یک پادشاه مقدونی در نبردها شرکت میجست و از این راه بر مشکل گونهگونی سپاهش غالب میآمد.
نبرد گرانیک، ۳۳۴ ق م
اسکندر در نخستین نبردش در آسیا، نبرد گرانیک، تنها از بخش کوچکی از سپاهش، شاید ۱۳٬۰۰۰ پیاده و ۵٬۰۰۰ سوار، در برابر سپاه بسیار بزرگتر ایران مشتمل بر ۴۰٬۰۰۰ سرباز استفاده کرد. اسکندر فالانکس را در مرکز سپاه و سوارهنظام و کمانداران را در جناحین چید تا خط مقدم او برابر با طول خط سوارهنظام ایران (حدود ۳ کیلومتر) شود. در مقابل، پیادهنظام ایران پشت سوارهنظام قرار گرفت. این امر اسکندر را خاطرجمع کرد که دشمن، سپاه او را دور نخواهد زد و از پشت مورد هجوم قرار نخواهد گرفت و در عین حال فالانکس او، مسلح به نیزههای طویل، مزیت قابل ملاحظهای نسبت به شمشیرها و نیزههای کوتاه ایرانیان داشت. تلفات مقدونیان در قیاس با ایرانیان قابل اغماض بود.
نبرد ایسوس، ۳۳۳ ق م
او در نبرد ایسوس، در نخستین رویارویی با داریوش، از همان آرایش نظام استفاده کرد و دوباره فالانکس مرکزی موجبات موفقیت او را فراهم آورد. اسکندر شخصاً از وسط یورش را هدایت و سپاه دشمن را منهزم کرد. در نبرد سرنوشتساز گوگمل، داریوش بر چرخهای ارابههایش داس نصب کرده بود تا فالانکس را متفرق کند و سوارهنظامش را به نیزههای طویل مسلح نموده بود. اسکندر فالانکس را دوتکه کرد به نحوی که وسط آن با زاویهای مشخص پیش رود و هرگاه به ارابههای مهاجم رسید دو پاره شود و پس از عبور از آنها مجدداً به آرایش اولیه بازگردد. پیشروی موفقیتآمیز بود و مرکز سپاه داریوش را در هم شکست و سپاه داریوش دوباره به هزیمت رفت.
اسکندر در هنگام مواجهه با دشمنانی که از فنون جنگی ناشناخته استفاده میکردند (مثلاً در آسیای میانه یا هند)، نیروهایش را به شیوهٔ دشمن وفق میداد. فلذا در باختر و سغد، اسکندر با موفقیت از نیزهاندازان و کماندارانش استفاده کرد تا از تحرکات دشمن برای دور زدن سپاه جلوگیری کند و همهنگام سوارانش را در مرکز جمع کرد. در هند در هنگام مواجهه با سپاه فیل شاه پور، مقدونیان صف خود را باز میکردند تا فیلها را احاطه کرده و با استفاده از نیزههای طویل به سمت بالا ضربه وارد کرده و فیلران را به پایین بیندازند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#544
Posted: 5 Feb 2014 01:54
ظاهر فیزیکی
نسخهٔ بدل رومی از مجسمهٔ لوسیپوس، موزهٔ لوور. از پلوتارک نقل است که مجسمههای لوسیپوس قابل اعتمادترین بودند.
نویسندگان باستان نقل کردهاند که اسکندر چنان از شمایلی که لوسیپوس از او میآفرید خرسند بودهاست که دیگر مجسمهسازان را از آفرینش تصاویر او منع کرده بود. لوسیپوس از حالت مجسمهسازی کونتراپوستو برای چهرهپردازی از اسکندر و دیگر شخصیتها نظیر آپوکسوئومنوس، هرمس، و اروس استفاده کردهاست. مجسمهٔ لوسیپوس، که به خاطر طبیعتگراییاش مشهور است نه به خاطر ژست ایستاتر و خشکترش، وفادارترین تصویرپردازی از اسکندر محسوب میشود.
پلوتارک، زندگینامهنویس یونانی، ظاهر اسکندر را اینچنین توصیف میکند:
ظاهر بیرونی اسکندر را مجسمهٔ لوسیپوس به بهترین نحو نمایش میدهد و تنها توسط این هنرمند بود که اسکندر مناسب دید مدلی از او تهیه شود. این هنرمند برخی از آن حالات عجیب و غریب او را که جانشینان و دوستانش پس از او سعی کردند تقلید کنند، مثلاً وقار گردنش که اندکی به سمت چپ متمایل بود و آن نگاه نافذ و دلنشین چشمهایش، به دقت مشاهده کردهاست. اما آپلس در تصویرگری او نتوانسته رنگ رویش را بهخوبی از آب در بیاورد و آن را بسیار تیره و سبزه کردهاست. در صورتی که پوست او رنگ روشنی داشت، همانطور که میگویند، و این روشنی بالاخص در قسمت سینه به سرخی متمایل میشد و نیز در صورت. بعلاوه رایحهٔ بسیار خوشی از پوست او متصاعد میشد و نکهت خوشی از دهان و همهٔ پوست و گوشتش منتشر میشد، بنابراین البسهٔ او پر از بوی خوش بود. این را در خاطرات آریستوکسنوس میخوانیم.
آریان، مورخ یونانی، اسکندر را چنین توصیف میکند:
فرمانده نیرومند و خوشقیافه با یک چشم تیره چون شب و یک چشم آبی چون آسمان.
- تذکر: یکی از رمانسهای نیمهافسانهای اسکندر نیز به این مطلب اشاره دارد که اسکندر دچار ناهمرنگی عنبیه بودهاست: یک چشمش تیره بودهاست و دیگری روشن.
پیتر گرین، مورخ بریتانیایی توصیف زیر را از ظاهر اسکندر ارائه دادهاست:
اسکندر از نظر فیزیکی جذاب و گیرا نبود. حتی با در نظر گرفتن استانداردهای مقدونیان، اسکندر بسیار کوتاه اما سفت و کلفت بود. ریشش اندک و ناچیز بود و او با از ته تراشیدن آن در برابر نجیبزادگان پرموی مقدونی ایستاد. گردنش به نحوی تاب داشت لذا اینطور به نظر میرسید که با زاویهای مشخص به بالا زل میزند. چشمهایش (یکی آبی، یکی قهوهای) حالتی اشکآلود و زنانه را برملا میکرد. رنگ رویش برافروخته و صدایش نخراشیده بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#545
Posted: 5 Feb 2014 01:58
ویژگیهای شخصیتی
اسکندر (چپ) در حال شکار شیر آسیایی به همراه دوستش کراتروس. موزائیک متعلق به قرن سوم ق م، موزهٔ پلا
برخی از خصلتهای بارز شخصیتی اسکندر در واکنش به رفتار والدینش شکل گرفت. مادرش بسیار جاهطلب بود و او را ترغیب میکرد که باور کند او مقدر به فتح شاهنشاهی هخامنشیان بودهاست. تأثیرات المپیاس به او حس تقدیر را تلقین کرد و پلوتارک به ما میگوید که جاهطلبی او «روحیهاش را طی سالهای پیش رو، مصمم و منیع نگه داشته بود». با وجود این، پدرش نقش نزدیکترین و تأثیرگذارترین الگو را برای او بازی میکرد زیرا که اسکندر جوان میدید فیلیپ عملاً هر سال به جنگ میرود، پشت سر هم پیروزی به دست میآورد و همهنگام زخمهای کاریاش را نادیده میگیرد. رابطهٔ اسکندر با پدرش جنبهٔ رقابتجویی شخصیتش را شکل داد؛ او نیاز داشت از پدرش پیشی بگیرد که این امر از رفتارهای بیپروای او در میادین رزم مشهود است. در حالی که اسکندر نگران بود که پدرش «هیچ دستاورد مهم یا طراز اولی» را برای او باقی نگذارد تا در مقابل جهانیان خودنمایی کند، همزمان دستاوردهای پدرش را در نزد ملازمانش کوچک میشمرد.
بنا بر گفتههای پلوتارک، از جمله خصلتهای اسکندر تندخویی و عجولی و تبعیت از امیال آنی بود که تا حدی در تصمیماتش نمود پیدا میکرد. اگرچه اسکندر لجوج بود و بهخوبی به فرامین پدر گوش نمیسپرد، نسبت به بحثهای مستدل روی خوش نشان میداد. او جنبهٔ آرامتری نیز داشت: تیزهوش، منطقی، و حسابگر بود. میل وافری به دانش داشت، عاشق فلسفه بود، و خورهٔ کتاب. بیشک اینها تا قسمتی به خاطر تدریس خصوصی ارسطو بود؛ اسکندر باهوش بود و درس را زود فرا میگرفت. ذکاوت و عقلانیت او از توانایی و موفقیت او در کسوت یک سرلشکر بهخوبی آشکار میشود. او در «خوشی دادن به بدن» قید و بند زیادی داشت اما در مقابل نمیتوانست در برابر الکل مقاومت کند.
اسکندر فاضل بود و از هنر و علم حمایت میکرد. اما بر خلاف پدرش علاقهٔ کمی به ورزش یا بازیهای المپیک نشان میداد و تنها در جستجوی آرمانهای هومری عزت (timê) و افتخار (kudos) بود. او جذبه و ابهت فراوانی داشت، شاخصههایی که از او رهبری بزرگ میساخت. تواناییهای منحصر به فرد او وقتی به خوبی آشکار میشود که بدانیم هیچیک از سرداران اسکندر نتوانست مقدونیه را متحد سازد و امپراتوری پهناور او را پس از مرگش حفظ کند — تنها اسکندر چنین توانایی و قدرتی داشت.
در آخرین سالهای زندگیاش، بهویژه پس از مرگ هفستیون، نشانههای مبنی بر جنون خودبزرگبینی و پارانویا در او بروز کرد. غرور ناشی از دستاوردهای چشمگیرش به همراه اعتقاد وصفناپذیرش به تقدیر و چاپلوسیهای ملازمانش، احتمالاً در بروز این امراض مؤثر بودهاند. هذیانهای خودبزرگانگاری او بهسادگی در وصیتنامهاش و نیز میلش به فتح جهان مشهود است.
به نظر میرسد او خود باور کرده بود که خداست و یا دستکم به دنبال الوهیت بخشیدن به خود بود. المپیاس همواره نزد اسکندر پافشاری میکرد که او فرزند زئوس است، فرضیهای که ظاهراً توسط غیبگوی آمون در واحهٔ سیوا برای اسکندر تأیید شد. از آن پس او شروع کرد که خود را فرزند زئوس-آمون بشناساند. اسکندر در دربارش رگههایی از نحوهٔ لباس پوشیدن ایرانیان و دیگر سنن ایشان را اتخاذ کرد، بالاخص رسم پروسکونسیس که در میان مقدونیان مقبولیت نیافت و از انجام آن اکراه داشتند. این رفتار موجبات ناخشنودی و نارضایتی بسیاری از هموطنان او را فراهم آورد. با وجود این، اسکندر فرمانروایی عملگرا بود که از مشکلات فرمانروایی بر مردمانی ناهمگون از نظر فرهنگی، باخبر بود؛ مردمانی که بسیاری از آنها در کشورهایی زندگی میکردند که پادشاه چون خدا پرستیده میشد. بنابراین، افزون بر جنون خودبزرگبینی، ممکن است این دست رفتارهای او تنها تلاشی برای استحکام بخشیدن به امپراتوریاش و متحد نگه داشتن مردمانش باشد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#546
Posted: 5 Feb 2014 02:02
روابط خصوصی
دیوارنگارهای در پمپئی که ازدواج اسکندر با استاتیرا را در سال ۳۲۴ ق م به تصویر کشیدهاست. آن دو ظاهراً همچون آرس و آفرودیته لباس بر تن کردهاند.
اسکندر دو بار ازدواج کرد: با روشنک دختر وخشارد، نجیبزادهٔ باختری، منتها بدون عشق؛ و با استاتیرای دوم، شاهزادهٔ ایرانی و دختر داریوش سوم، به دلایل سیاسی. او ظاهراً دو پسر داشت: اسکندر چهارم مقدونیه از روشنک و احتمالاً هراکلس مقدونی از رفیقهاش، بارسینه. او فرزند دیگری نیز از روشنک در راه داشت اما در بابل سقط جنین شد.
همچنین اسکندر رابطهای نزدیک با دوست، سردار، و محافظش، هفستیون، داشت. هفستیون پسر نجیبزادهای مقدونی بود. مرگ هفستیون اسکندر را ویران کرد. این حادثه ممکن است در تنزل وضعیت سلامت جسمانی و روانی اسکندر در ماههای آخر زندگیاش نقش مهمی ایفا کرده باشد.
دربارهٔ گرایش جنسی اسکندر گمانهزنیها شده و این امر به موضوعی جنجالی مبدل شدهاست. در هیجیک از منابع باستان نیامده که اسکندر رابطه همجنسگرایانه داشته و یا رابطهٔ او با هفستیون جنسی بودهاست. با این وجود آیلیان دربارهٔ بازدید اسکندر از تروا مینویسد که «اسکندر مقبرهٔ آشیل و هفستیون مقبرهٔ پاتروکل را با تاج گل آراستند. دومی عزیزکردهٔ اسکندر بود، درست همانطور که پاتروکل عزیزکردهٔ آشیل بود». قابل توجه است که از واژهٔ یونانی باستان eromenos به معنی «عزیزکرده» لزوماً مفهوم جنسی مستفاد نمیگردد. ممکن است اسکندر دوجنسگرا بوده باشد که در زمان او موضوعی جنجالبرانگیز نبودهاست.
گرین استدلال میکند که شواهد کمی دربارهٔ علاقهٔ جسمانی اسکندر به زنان در منابع باستانی وجود دارد؛ او تا اواخر عمرش نایبالسلطنهای نداشت. اما به هنگام مرگ نسبتاً جوان بود و اوگدن بیان میدارد که سابقهٔ زناشویی اسکندر نسبت به پدرش در همان سن و سال پربارتر و جالب توجهتر است. اسکندر به جز همسر، چندین و چند رفیقه داشت. اسکندر حرمی به سبک و سیاق شاهان هخامنشی برای خود گرد آورد اما در استفاده از آن جانب امتساک را میگرفت و در «خوشی دادن به بدن» نفسش را کنترل میکرد. با این وجود پلوتارک از شیفتگی و دلباختگی اسکندر نسبت به روشنک میگوید و اسکندر را به خاطر تحمیل نکردن خود بر آن زن تحسین میکند. به عقیدهٔ گرین، با توجه به دورهٔ زمانی اسکندر، او دوستی نسبتاً عمیقی با زنان برقرار میکرد از جمله آدای کاریهای که اسکندر را به فرزندخواندگی پذیرفت و حتی مادر داریوش، سیسیگامبیس، که گفته میشود در اثر حزن و اندوه پیشآمده پس از شنیدن خبر مرگ اسکندر درگذشت.
پایان شخصیت اسکندر
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#547
Posted: 5 Feb 2014 02:05
میراث اسکندر
میراث اسکندر تنها به فتوحاتش محدود نمیشود. لشکرکشیهای او ارتباط و تجارت را بین شرق و غرب بهشدت افزایش داد و مناطق پهناوری از شرق در معرض تمدن و فرهنگ یونانی قرار گرفتند. برخی از شهرهایی که او بنا کرد به مراکز مهم فرهنگی مبدل شدند و بسیاری از آنها تاکنون به حیات خود ادامه دادهاند. وقایعنگاران او اطلاعات ذیقیمتی را دربارهٔ مسیرهای لشکرکشی او ثبت کردند و همهنگام یونانیان حس کردند به دنیای عظیمتری تعلق دارند؛ اکنون وسعت دید به فراسوی مدیترانه میرسید.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#548
Posted: 5 Feb 2014 02:07
پادشاهیهای هلنیستی
نمای جهان هلنیستی پس از اسکندر: نقشهٔ جهان باستان اثر اراتوستن، حاوی اطلاعاتی در باب لشکرکشیهای اسکندر و جانشینان او
عاجلترین میراث اسکندر انضمام قطعههای بزرگی از خاک آسیا به قلمرو مقدونیه بود. در هنگام مرگ اسکندر، امپراتوریاش ۵٬۲۰۰٬۰۰۰ کیلومتر مربع مساحت داشت و بزرگترین دولت وقت به حساب میآمد. بسیاری از این مناطق تا ۲۰۰ الی ۳۰۰ سال آینده در دستان مقدونیان و یا تحت نفوذ فرهنگ یونانی باقی ماندند. دولتهای جانشینی که پس از مرگ اسکندر سر بر آوردند، حداقل در ابتدا، قدرت غالب منطقه بودند و از این ۳۰۰ سال غالباً با عنوان عصر هلنیستی یاد میشود.
مرزهای شرقی امپراتوری اسکندر حتی در زمان حیات خود او در حال فروپاشی بود. خلأ قدرتی که او در شمال غربی شبهقارهٔ هندوستان بر جای گذاشت، به ظهور یکی از قدرتمندترین دودمانهای هندی در تاریخ انجامید. چاندراگوپتا مائوریا با استفاده از خلأ قدرت پیشآمده، بر پنجاب مسلط شد و از این پایگاه قدرت، بر امپراتوری ناندا تاخت و موفق به فتح آن شد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#549
Posted: 5 Feb 2014 02:09
شهرسازی
نقشهٔ اسکندریه در عهد باستان
اسکندر در مسیر لشکرکشیاش، در حدود بیست شهر جدید بنا کرد که نام اسکندر را بر خود داشتند و اکثرشان در شرق دجله بودند. نخستین و مهمترین آنان، اسکندریه در مصر بود که در آینده به یکی از مهمترین شهرهای مدیترانه مبدل گشت. شهرها در مسیر راههای بازرگانی و نیز موقعیتهای دفاعی واقع شده بودند. قاعدتاً در ابتدا شهرهای تازه تأسیس برای زندگی نامساعد بودهاند و شرایط تنها اندکی از پادگانهای دفاعی بهتر بودهاست. پس از مرگ اسکندر، بسیاری از یونانیان ساکن در شهرهای تازه تأسیس تلاش کردند به یونان بازگردند. وانگهی تقریباً یک سده پس از مرگ اسکندر، بسیاری از اسکندریهها شکوفا شدند و زندگی در آنها رونق گرفت؛ ساختمانهای عمومی مجللی در آنجاها ساخته شد و جماعت فراوانی اعم از یونانی و بومی در آنها ساکن شدند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#550
Posted: 5 Feb 2014 02:11
یونانیسازی
مجسمهٔ بودا در ریخت یونانی-بودایی، متعلق به قرن اول یا دوم میلادی، گنداره
اصطلاح «یونانیسازی» را ابتدا یوهان گوستاف درویزن برای دلالت بر گسترش زبان، فرهنگ، و جماعت یونانی در قلمرو پیشین شاهنشاهی هخامنشی پس از تسخیر آن به توسط اسکندر به کار برد. در وقوع این صدور فرهنگی جای هیچ شکی باقی نیست و در شهرهای بزرگ هلنیستی، چون اسکندریه، انطاکیه، و سلوکیه، بهخوبی مشهود است. اسکندر در پی آن بود که رگههایی از فرهنگ یونانی را به آنِ ایرانی وارد کند و کوشید فرهنگ یونانی و ایرانی را به هم بیامیزد. او آرزو داشت تا جماعت آسیا و اروپا را همگون کند. اما جانشینانش چنین سیاستهایی را صراحتاً رد کردند. با این وجود، در سرتاسر منطقه یونانیسازی به وقوع پیوست و همهنگام روند مخالف و مجزای «شرقیسازی» در دول جانشینان صورت گرفت.
هستهٔ فرهنگ هلنیستی اساساً آتنی بود. سپاهیان اسکندر از گوشه و کنار یونان به دور هم جمع شده بودند. معاشرت و مصاحبت آنان با یکدیگر منجر به پیدایش لهجهٔ جدید «کوینه» یا «یونانی عامی» شد که عمدتاً مبتنی بر گویش آتیک بود. کوینه در سرتاسر جهان هلنیستی اشاعه یافت و به عنوان زبان میانجی در آن سرزمینها به کار گرفته شد و در نهایت نیای زبان یونانی جدید گشت. افزون بر این، طراحی شهری، آموزش، حکومتداری محلی، و جریان هنری در عصر هلنیستی همگی در آرمانهای یونان کلاسیک ریشه داشتند و بهتدریج به اشکال کاملاً جدیدی فرگشت یافته، در زمرهٔ «هلنیستی» جای گرفتند. حتی وجهههای از فرهنگ هلنیستی در سنن و رسوم امپراتوری بیزانس در اواسط قرن پانزدهم میلادی مشهود است.
برخی از عجیبترین آثار یونانیسازی در هند، در موطن پادشاهیهای نسبتاً دیرظهور هندی-یونانی، قابل مشاهده است. در آن سرزمینهای دور از اروپا، ظاهراً فرهنگ یونانی با آنِ هندی، بهویژه بودایی، در هم آمیختهاست. اولین تصویرپردازی واقعی از بودا در این زمان به تقلید از مجسمههای یونانی آپولون شکل گرفت. برخی از رسوم بودایی احتمالاً تحت تأثیر دین یونان باستان قرار گرفتهاست: مفهوم بوداسف یادآور قهرمانان الوهی یونان است و برخی از مناسک عبادی مهایانه (سوزاندن عود، اهدای گل، گذاشتن غذا بر مذبح) مشابه همین مناسک در یونان باستان میباشند. احتمالاً شاهی یونانی به نام مناندر یکم به کیش بوداییان وارد شده و در متون بودایی تحت نام «میلیندا» جاودانه شدهاست. فرایند یونانیسازی به حیطهٔ علم نیز تسری یافته بود؛ به گونهای که نظریات اخترشناسی یونان به هند رسیده و اخترشناسی آنان را طی سدههای نخستین میلادی عمیقاً متأثر نموده بود. به عنوان مثال ابزارهای اخترشناسی یونانی متعلق به قرن سوم قبل از میلاد در شهر یونانی-باختری آیخانم در افغانستان و امروزی پیدا شدهاست. این ابزارها مربوط به دورهٔ زمانیای بودهاند که دیدگاه یونانیان مبنی بر کروی بودن زمین و احاطه شدن آن به وسیلهٔ سیارات کروی در هند مورد پذیرش قرار گرفت و نهایتاً جایگزین دیدگاه دیرینهٔ هندیان مبنی بر مسطح و دایرهوار بودن زمین گشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.