انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 7 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

Shater Abbas Sabohi | شاطر عباس صبوحی


مرد

 
پرده های راز


دو چشم مست تو، خوش می‌کشند ناز از هم

نمی‌کنند دو بد مست، احتراز از هم

شدی به خواب و به هم ریخت خیل مژگانت

گشای چشم و جدا کن سپاه ناز هم

میان ابرو و چشم تو، فرق نتوان داد

بلا و فتنه ندارند امتیاز از هم

کس از زبان تو، با ما سخن نمی‌گوید

چه نکته‌ایست که پوشند اهل راز از هم

شب فراق تو بگسیخت در کف مطرب

ز سوز سینهٔ من، پرده های ساز از هم

به باغ سرو صنوبر چو قامتت دیدند

خجل شدند ز پستی، دو سر فراز از هم

پری رخان چو گرفتار و درهمم خواهند

گره زنند به زلف و کنند باز از هم

تو در نماز جماعت مرو که می‌ترسم

کُشی امام و بپاشی صف نماز از هم

دلم به زلف تو، مانند صعوه می‌ماند

که اش به خشم بگیرن د دو شاهباز از هم

تو بوسه از دو لبت دادی و صبوحی جان

به هیچ وجه، نگشتیم بی‌نیاز از هم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
مبدا برهان


بار دگر به کوچهٔ رندان گذر کنیم

تا بشکنیم توبه و سجّاده تر کنیم

یک جرعه در کشیم از آن داروی نشاط

چندین هزار وسوسه از سر بدر کنیم

دل را بدست مطرب و معشوق می‌دهیم

فارغ ز فکر نیک و بد و خیر و شر کنیم

ما کیستیم و قوّت تدبیر ما کدام

تا ادعای دفع قضا و قدر کنیم

زاهد بما نصیحت بیهوده می‌دهد

کز باده بگذریم و ز ساقی حذر کنیم

با اختلاف مبدأ برهان ما و شیخ

این تجربت نباید بار دگر کنیم

یکباره راه زهد سپردیم و گم شدیم

بار دگر صبوحی از این ره گذر کنیم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
گوهر


وقت آنست که از خانه به بازار شویم

خرقه و سبحه فروشیم و بخمّار شویم

قدحی باده بنوشیم چه هوشیار، چه مست

همچنان از در خمّار به گلزار شویم

صبحگاهان بنشانیم ز سر رنج خمار

بعیادت بسر نرگس بیمار شویم

با پریروی پریزاد به گلگشت بهار

ناپدید از نظر خلق بیک بار شویم

بلبل آشفته و مستانه سراید غزلی

مست و آشفتهٔ آن بادهٔ گلنار شویم

واعظ شهر اگر منکر می خوردن ماست

ما هم از گفتهٔ او بر سر انکار شویم

محتسب گر نکند حلم و صفا با رندان

با دف و چنگ و نی‌اش در صف پیکار شویم

سودی از گفته ندیدیم مگر تا قدری

لب ز گفتار ببندیم و بکردار شویم

گوهر بحر عطائیم چو خود نشناسیم

گوهر خویش ز بیگانه خریدار شویم

ای صبوحی طلب عشق ز بیگانه مکن

می‌توانیم که اندر طلب یار شویم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
گلگون قبا ، خونین کفن


از حسرت شمع رخت، افتاده در طرف چمن

یکجا صبا، یکجا خزان، یکجا گل و یکجا سمن

برقع ز عارض برفکن تا عالمی شیدا شود

فوجی ز رو، بعضی ز مو، خلقی ز لب، من از دهن

چون در تکلّم می‌شوی از حسرتت گم می‌کند

سوسن زبان، قمری فغان، بلبل نوا، طوطی سخن

اندر خرامشهای تو از طرف بستان می‌فتد

سرو از قد و آب از روش، رنگ از گل و حالت ز من

ببرید خیاط ازل دو جامه بر اندام ما

بهر تو گلگون قبا، وز بهر من خونین کفن

هر گه که بنشینی ز پا، برگرد سر می‌گرددت

شمع از زمین، ماه از زمان، عقل از سر و روح از بدن

از وصف آن خورشید رو، پرسد صبوحی گفتمش:

رخساره مه، زلفان سیه، چشمان غزال، ابرو ختن
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
بیدل حیران


توئی در ملک جان، جان و چه جانی؟ جان مهرویان

تو سروی و قدت محشر، چه محشر؟ محشر دوران

جمالت مجمع ما شد، چه مجمع؟ مجمع خوبان

چه خوبی؟ خوبی یوسف، چه یوسف؟ یوسف کنعان

بود چشمت یکی جادو، چه جادو؟ جادوی کافر

چه کافر؟ کافر رهزن، چه رهزن؟ رهزن ایمان

دهان تو بود غنچه، چه غنچه؟ غنچهٔ دلکش

چه دلکش؟ دلکش و خرّم، چه خرّم؟ خرّم و خندان

چه جانسوز است بر آتش، چه آتش؟ آتش محنت

چه محنت؟ محنت دوری، چه دوری؟ دوری جانان

سر کویت بود کعبه، چه کعبه؟ کعبهٔ مردم

چه مردم؟ مردم دیده، چه دیده؟ دیدهٔ گریان

صبوحی تا شدت بنده، چه بنده؟ بندهٔ بیدل

چه بیدل؟ بیدلِ عاشق، چه عاشق؟ عاشق حیران
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
رقیب


ره دل را بتا، زان شوخ چشم مست رهزن زن

به عیاری زلفت، خویش را غافل به مخزن زن

نقاب پرنیان را برفکن از چهر آذرگون

شرر از چشمهٔ خورشیدوش، بر مرد و بر زن زن

رقیب بوالهوس در بزم، از روزن نظر دارد

کمان ابرو! خدنگی بر دو چشمانش ز روزن زن

اگر خواهی بتا! شیرین مذاق عاشقانست را

ز قند لعل خود کام صبوحی را یک ارزن زن
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
زبونی دل


در خم زلف تو، پابند جنون شد دل من

بی‌خبر از دو جهان غرقه به خون شد دل من

چونکه با رشتهٔ گیسوی تو پیوندی داشت

مو به مو بسته به زنجیر جنون شد دل من

اینهمه فتنه مگر زیر سر چشم تو بود

که گرفتار دو صد سحر و فسون شد دل من؟

آنچه گفتم به دل از روی نصیحت، نشنید

عاقبت عشق تو ورزید و زبون شد دل من

بعد مرگ من اگر بر سر خاکم گذری

دهمت شرح، که از دست تو، چون شد دل من

سالها سخت تر از کوه گران بود ولیک

در سر عشق تو بی صبر و سکون شد دل من

نقطهٔ خال تو تا دید به پرگار وجود

یکسر از دایرهٔ عقل، برون شد دل من
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
تماشا


آسمان گر ز گریبان، قمر آورده برون

از گریبان تو، خورشید سر آورده برون

به تماشای خط و خال رخ چون قمرت

دلم از روزنهٔ دیده، سر آورده برون

از بناگوش و خط سبز تو بس در عجبم

کز کجا برگ گلی مشک تر آورده برون

کوری منکر شقّ القمر ختم رسل

ابرویت معجز شقّ القمر آورده برون

سرو قد، سین زنخدان تو دیدم، گفتم

چشم بد دور، که سروی ثمر آورده برون

گندم خال تو ای حور بهشتی طلعت

به خدا از همه عالم، پدر آورده برون

تا زبانش نمکی، شهد لبش کی دانی

که چه شیرین ز نمک نیشکر آورده برون

ای معلّم! به جز عاشق کُشی و دل شکنی

از دبستان چه هنر این پسر آورده برون

کمر از کوه برون آید و این ترک پسر

از کجا این همه کوه از کمر آورده برون

چو پر و بال کبوتر، هنر شاعری ام

تا به کوی تو رسد، بال و پر آورده برون

تیره کرده است صبوحی رخ آفاق، چو شب

بس که در هجر تو، آه از جگر آورده برون
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
آیه رحمت


غبار نیست که بر گرد عارض ترش است این

گذشته پادشه حُسن گَرد لشکرش است این

نه خط غالیه سا دور عارض مهش است این

همای حُسن پریده است و سایهٔ پرش است این

ستاده بر سر نعشم، گرفته دست به مژگان

که این قتیل نگاه منست و خنجرش است این

کتاب نیست که می‌خواند آن نگار به مکتب

کند حساب شهیدان خویش و دفترش است این

نشان آبله دیدم به روی یار بگفتم

قسم به آیهٔ رحمت که اصل جوهرش است این

هزار مرتبه بر قبر من گذشت و نگفتا

که این شهید، شهید من است و مقبرش است این

نظر در آینه کرد آن نگار رو با خود گفت!

خوشا بحال دل عاشقی که دلبرش است این
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
مرد

 
تمنا


زلفت از سنبل تر سر زده بر طرف چمن

کاکلت بسته صف از ملک حبش لشکر چین

در ختا و ختن ای خسرو خوبان جهان

چون تو شوخی نبود در همهٔ چین و ماچین

لب من با لب تو نرد ببوسی میباخت

لب لشکر شکنت گفت که بردی بر چین

خواستم جوهر هندو ز لبت بر چینم

لب تو گفت بچین، غمزهٔ تو گفت مچین

من از این چین و مچین، واله و شیدا چکنم

سر زلف بت شکر شکنت برده ز چین

از گل روش صبوحی چه تمنّا داری

غنچه این لحظه تو از باغ وصالش برچین
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری

کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
     
  
صفحه  صفحه 7 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
شعر و ادبیات

Shater Abbas Sabohi | شاطر عباس صبوحی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA