ارسالها: 23330
#651
Posted: 12 Apr 2014 12:39
باتیس
باتیس سردار هخامنشی و فرماندار غزه در سدهٔ چهارم پیش از میلاد مسیح بود. اسکندر که به فلسطین حمله کرد چندین ماه این شهر را در محاصره داشت. باتیس شهر را تسلیم نکرد. اما در نهایت اسکندر توانست با محاصرهٔ غزه، مقاومت آنان را بشکند. او از باتیس خواست که از او طلب بخشش کند و در برابرش زانو بزند. اما باتیس مقاومت کرد. مشهور است که باتیس جز با نگاه غضبآلود به اسکندر نگاه نکرد و هیچ سخنی بر زبان نراند.
در کتاب اسکندر مقدونیِ کبیر به ترجمهٔ جان یاردلی آمدهاست: «باتیس به اسکندر نگاهی کرد که نه تنها بیباکانه بود، بلکه به بیاعتنایی محض میمانست. او حتی یک کلمه هم در جواب تهدیدهای اسکندر بر زبان نیاورد. اسکندر گفت: "آیا سکوت خیرهسرانهٔ او را میبینید؟ آیا او در برابر من زانو زدهاست؟ آیا به من التماس کردهاست؟ اما من بر سکوت او چیره خواهم شد. پایان کار او را حداقل با نالههایش رقم خواهم زد».
بعد پای باتیس را سوراخ کرد و طنابی را از درون آن رد کرد. طناب را به گاری بست و باتیس را دور شهر غزه گرداند. اما باتیس تا جان در بدن داشت سخنی نگفت و حتی ناله نکرد. تاریخنگاران اسکندر بسیار مقاومت او را ستودهاند.
بعد از شکنجهٔ سختی که باتیس تحمل کرد، سرداران مقدونی از درندهخویی اسکندر دلخور شدند. اسکندر برای تبرئهٔ خود به آنها گفت: «من از نژاد آشیل هستم و همان کاری را با باتیس کردم که آشیل با هکتور کرد». هکتور سردار دژ تروآ بود که در نبرد تن به تن با آشیل شکست خورد و آشیل بر خلاف رسوم جوانمردانهٔ مبارزه پاهای جسد او را به گاریاش بست و به دنبال خود کشید.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#652
Posted: 12 Apr 2014 12:41
اورونتوباتس
اورونتوباتس (به یونانی: Ὀρoντoβάτης) داماد ایرانی پیکسوداروس، ساتراپ غاصب کاریا، بود که پس از مرگش از جانب شاهنشاه ایران به جانشینی او گماشته شد.
با نزدیک شدن اسکندر (۳۳۴ پیش از میلاد)، اورونتوباتس و ممنون رودسی در هالیکارناس سنگر گرفتند. اما سرانجام، مأیوس از حفظ سنگر، شهر را به آتش کشیدند و زیر زبانههای آتش، شهر را ترک کرده، به کُس که پیشتر خزانههایشان را بدانجا منتقل نموده بودند گریختند. اورونتوباتس افزون بر جزیرهٔ کس، کنترل قلعهٔ سالماکیس، و شهرهای موندوس، کاونوس، ترا، کالیپولیس، و تریپیوم را نیز همچنان در دست داشت. سال بعد، اسکندر در سولی کیلیکیه بود که از شکست اورونتوباتس به توسط بطلمیوس و آساندر در نبردی سهمگین باخبر شد. دور از واقعیت نیست اگر نتیجه بگیریم که شهرهای تحت کنترل اورونتوباتس، پس از مرگ وی چندان دوام نیاورده و یکی پس از دیگری سقوط کردند.
در جنگ گوگمل (۳۳۱ پیش از میلاد) افسری به نام اورونتوباتس در ارتش داریوش سوم خدمت میکرد و فرمانده سربازانی بود که از سواحل خلیج فارس فراخوانده شده بودند. اینکه این افسر همان ساتراپ کاریا بوده یا نه بر ما معلوم نیست. همچنین مشخص نیست که اورونتوباتس فقط شکست خورده بود یا افزون بر پذیرش شکست، کشته هم شده بود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#653
Posted: 12 Apr 2014 12:44
المپیاس
نشان سلطنتی روم منقش به چهرهٔ المپیاس: بخشی از زنجیرهای متعلق به امپراطور کاراکالا در قرن سوم میلادی که امپراطور را از نوادگان اسکندر کبیر نشان میداد.
المپیاس یا اولومپیاس (به یونانی: Ὀλυμπιάς؛ ۳۷۵–۳۱۶ پیش از میلاد) شاهزادهٔ اپیروس، دختر نئوپتولموس یکم، همسر چهارم فیلیپ دوم مقدونی، و مادر اسکندر بود. او از معتقدین به فرقهٔ مارپرستان میگسار در مراسم آیینی دیونوسوسی بود و بنا بر اظهارات پلوتارک احتمالاً با مارها همبستر میشدهاست.
المپیاس دختر نئوپتولموس یکم، شاه قبیلهٔ مولوسیا در اپیروس، و خواهر الکساندر یکم بود. خانوادهٔ او به خاندان آیاکیدای تعلق داشت. خاندان آیاکیدای از محترمترین خاندانهای اپیروس به شمار میآمد و مدعی بود که نسبش به نئوپتولموس، پسر آشیل، میرسد. ظاهراً نام اصلی المپیاس، پولوکسِنا بوده اما پیش از ازدواج با فیلیپ دوم مقدونی و در پی آشناییاش با آیین مرموز و ناشناختهای، به مورتاله تغییر نام دادهاست.
المپیاس سومین نامی بود که وی خود را بدان نامید و احتمالاً به سبب پیروزی فیلیپ در بازیهای المپیک سال ۳۵۶ پیش از میلاد بودهاست. همچنین او استراتونیکه نیز خوانده شدهاست که احتمالاً لقبی بوده که پس از پیروزی بر ائورودیکه در سال ۳۱۷ پیش از میلاد به انتهای نام خود افزودهاست.
نئوپتولموس یکم در سال ۳۶۰ پیش از میلاد درگذشت و برادرش، آرومباس، جانشین او شد. در سال ۳۵۸ پیش از میلاد آرومباس با شاه جدید مقدونیه، فیلیپ دوم، پیمان دوستی و اتحاد بست و مولوسیاییها متحد مقدونیان شدند. یک سال بعد آرومباس برای تحکیم این اتحاد، برادرزادهاش، المپیاس، را به ازدواج فیلیپ درآورد و بدین ترتیب المپیاس ملکهٔ مقدونیه شد.
سال بعد، اسب فیلیپ برندهٔ مسابقات المپیک شد و به همین سبب همسرش که تا آن زمان مورتاله نامیده میشد، به المپیاس تغییر نام داد. در تابستان همان سال، المپیاس اولین فرزندش، اسکندر، را زاد. مردم یونان باستان عقیده داشتند که زایش مردان بزرگ همراه با بروز نشانههایی خاص است. پلوتارک در این باره مینویسد که شب پیش از شب زفاف، المپیاس خواب میبیند که صاعقهای که به رحمش اصابت میکند و آتشی را میافروزد که زبانههایش دور و نزدیک را در بر میگیرند و سپس خاموش میشود. پس از ازدواج، فیلیپ خواب میبیند که مُهری بر رحم زنش قرار میدهد که تصویر یک شیر بر آن نقش بستهاست. تفسیر آریستاندر از این خوابها چنین بوده که المپیاس آبستن پسری خواهد شد که سرشتی جسور و شیرمانند دارد. افزون بر اسکندر، فیلیپ و المپیاس صاحب دختری به نام کلئوپاترا نیز شدند.
زندگی زناشویی فیلیپ و المپیاس پرآشوب دنبال میشد. تندخویی فیلیپ و حسادتهای المپیاس منجر به کنارهگیری آن دو از یکدیگر شده بود. در سال ۳۳۷ پیش از میلاد که فیلیپ با نجیبزادهای مقدونی به نام کلئوپاترا ائورودیکه ازدواج کرد، اوضاع به مراتب وخیمتر شد و تنشی عمیق مابین فیلیپ، المپیاس و اسکندر پدید آمد. اسکندر که جانب مادرش را گرفته بود او را نزد برادرش، الکساندر یکم اپیروس، به کاخ مولوسیا برد.
در سال ۳۳۶ فیلیپ در پی تحکیم روابطش با الکساندر یکم، دخترش از المپیاس را برای ازدواج به الکساندر پیشنهاد داد. این امر موجب منزویتر شدن المپیاس میگشت زیرا که دیگر به حمایت برادرش نیز نمیتوانست دل خوش کند. اما در مراسم ازدواج کلئوپاترا با الکساندر، فیلیپ توسط پاوسانیاس، سردستهٔ محافظانش، به قتل رسید و المپیاس به مقدونیه بازگشت. گمان میرود المپیاس در ماجرای قتل فیلیپ دست داشته باشد یا حداقل از آن پشتیبانی کرده باشد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#654
Posted: 12 Apr 2014 12:47
اسکندر چهارم
اسکندر چهارم پسر اسکندر پسر فیلیپ مقدونی، فاتح مشهور بود و مادر او رُکسانه نام داشت. پس از مرگ اسکندر دو تن را بپادشاهی برداشتند: نخست آریده فیلیپ برادر اسکندر و دیگر اسکندر صاحب ترجمه، این دو آلت دست سرداران بزرگ بودند. اوریدیس زن اَرّیده فیلیپ در مقدونیه مورد احتراماتی بود که نسبت بمقام نیابت سلطنت مرعی داشتند. بنابراین همین که شنید که المپیاس در تدارک است که بمقدونیه درآید، فرستادهای نزد کاساندر فرستاد و از او کمک طلبید و مقدونیهای فعال را با هدایا و مواعید بهطرف خود جلب کرد، ولی پولیس پرخون لشکری جمع کرده المپیاس را با اسکندر پسر اسکندر بمقدونیه آورد و نزدیک بود جدالی بین لشکر پولیس پرخون و سپاه اَرّیده فیلیپ درگیرد که مقدونیهای اَرّیده به اخترام نام اسکندر دست از جنگ کشیده و او را گرفته بپولیس پرخون تسلیم داشتند. اما اوریدیس فرار کرده به آمفیپولیس رفت و در آنجا توقیف شد. در نتیجهٔ این وضع المپیاس بتخت نشست ولی نتوانست این اقبال را با اعتدال و میانهروی تلقی و تحمل کند. المپیاس آگاه گردید که کاساندر با لشکری نیرومند بمقدونیه میرود، آریستونوئوس را سردار قشون پادشاهی کرده به او دستور داد راه بر کاساندر ببندد و خود، اسکندر پسر اسکندر را با مادر او رُکسانه برداشته به پیدنا که شهری بود در مقدونیه رفت، اشخاص دیگر هم از خانوادهٔ سلطنت و اقربای آنان و درباریان بسیار که وجودشان بکار جنگ نمیآمد، با المپیاس حرکت کردند. کاساندر موفق شد المپیاس را نابود کند و سپس خواست تخت و تاج مقدونیه را تصاحب کند و برای اینکه قرابتی با خانوادهٔ سلطنت بیابد، تِسّالونیک دختر فیلیپ دوم و خواهر اسکندر را گرفت. بعد در جلگهٔ پاِّلن شهری بنا کرد موسوم به کاساندریا، که در مقدونیه از حیث جمعیت و خوبی اراضی و غیره اول شهر گردید. پس از آن کاساندر، که از دیرگاه بقصد نابود کردن اسکندر پسر اسکندر و مادر او رکسانه بود، خواست خیال خود را اجرا کند ولی قب لازم دید قدری تأمل کرده ببیند کشته شدن المپیاس چه اثری در مردم میکند و نیز کارهای آنتیگون در آسیا بکجا میکشد. بنابراین مقتضی دید که عجالتاً اسکندر پسر اسکندر را که طفلی بود با مادرش در جائی مطمئن نگاه دارد تا موقع قتل هر دو برسد. با این مقصود او شهر آمفیپولیس را انتخاب کرده حاکم آنرا گلوسیاس نامی از دوستان خود قرار داد. هم درین وقت اطفالی را که با اسکندر تربیت میشدند، از دور او پراکند و دستور داد با او چنان رفتار کنند که با طفل شخصی از سواد مردم میکنند. آنتیگون مجلسی در آسیای صغیر تشکیل داد و کاساندر را مقصر دانست، از اینکه المپیاس را کشته، با اسکندر پسر رکسانه بسیار بدرفتاری میکند و تسالونیک را مجبور کرده زن او شود تا تاج و تخت مقدونیه را بدست آرد، اُلنتیان بدترین دشمنان مقدونیه را در شهری که ساخته (مقصود شهر کاساندریاست) جا داده و شهر تِب را که مقدونیها خراب کرده بودند، از نو بنا میکند. این مجلس که مرکب از سربازان و مسافرین خارجه بود، فرمان صادر کرد که اگر کاساندر شهرهائی را که بنا میکند خراب نکند و اسکندر پسر رکسانه را بمقدونیها ندهد و مطیع آنتیگون که نایبالسلطنهاست، نگردد، دشمن وطن است و همهٔ یونانیها از هر ساخلو خارجی آزادند و استقلال کامل دارند (۲۱۵ ق.م.). این فرمان در همه جا انتشار یافت و مقصود آنتیگون این بود که در یونان طرفداران بسیار پیدا کند و در آسیای علیا همه را به اشتباه اندازد که او بر ضد اسکندر پسر اسکندر نیست، زیرا ولایات عقیده داشتند که آنتیگون میخواهد او را از سلطنت خلع کند، پس از کشمکشهای بسیار کاساندر و بطلمیوس و لیزیماک در ۳۱۱ ق.م. عهد صلحی با آنتیگون منعقد کردند و پس از آن کاساندر چون دید که اسکندر پسر اسکندر، بزرگ شده و در مقدونیه گفتگو ازین است که او را از محبس بیرون آورده بر تخت بنشانند، از عاقبت این کار ترسید و نابودی خود را در آن دید. بنابراین به گلوسیاس رئیس زندان نوشت که سر رکسانه و اسکندر را ببرد و تن آنها را پنهان دارد و چنان کند که اثری از این دو قتل نماند. این امر اجرا شد و اسکندر چهارم و مادرش رُکسانه زهر داده شدند. کاساندر و لیزیماک و بطلمیوس و آنتیگون از این واقعه خشنود شدند، زیرا آنها همواره نگران بودند که مبادا اسکندر پسر اسکندر بزرگ شده بر تخت نشیند و پادشاهی پدر را از آنها بخواهد. از این زمان افراد مذکور امیدوار شدند که بر ممالکی که در تصرف آنان بود، بیمنازع سلطنت خواهند کرد (۳۱۱ ق.م.).
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#655
Posted: 12 Apr 2014 12:50
استاتیرای دوم
تصویری نقاشی شده از به اسارت افتادن خانوادهٔ داریوش سوم، توسط اسکندر در نبرد ایسوس.
استاتیرا همسر داریوش سوم آخرین شاهنشاه هخامنشی بود.
در در سال ۳۳۳ پیش از میلاد، نبرد ایسوس بین سپاه اسکندر و داریوش رخ داد، داریوش که عنوان فرماندهی سپاه را هم خود، برعهده گرفته بود، در این نبرد کم مانده بود که اسیر شود ولی ایرانیها خیلی فداکاری کرده نگذاشتند و او فرصت یافته، بر اسب نشسته فرار کرد. اما در این جنگ چادرهای داریوش، همراه با غنائم فراوان به تصرف سپاه اسکندر در آمد. در یکی از این چادرها خانوادهٔ داریوش شامل مادر و استاتیرا همسر داریوش و دختر داریوش که همنام مادر استاتیرا (دختر داریوش سوم) خوانده میشد و دختر کوچک داریوش بنام دریپهتیس بودند که همگی اسیر شدند.
استاتیرا در سال ۳۳۲ پیش از میلاد، بعلت زایمان درگذشت. بعضی از تاریخدانان گمان میبردند که پدر آخرین فرزند او اسکندر باشد.
پایان اسکندر مقدونی
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23330
#656
Posted: 18 Apr 2014 13:08
یونانیگرایی
یونانیگرایی یا یونانیمآبی یا هلنیسم به معنای گرایش یا گسترش به فرهنگ یونان باستان است. اوج گسترش فرهنگی یونانی با کشورگشاییهای اسکندر مقدونی و آغاز دوره هلنیستی است. از این پس در سرزمینهای گشوده شده زبان، فرهنگ، و آیینهای یونانی گسترش یافت و با عنصرهای بومی نیز درآمیخته و به گونهای ویژه رخ نمود.
پس از مرگ اسکندر و به روزگار جانشینانش بسیاری از مردمان خاورمیانه و آسیای مرکزی که زیر فرمان ایشان درآمده بودند هلنیزه شدند.
در روم شرقی نیز از زمان امپراتوری هراکلیوس به فرهنگ و زبان یونانی برتری دادهشد و یونانیگرایی رونق یافت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#657
Posted: 18 Apr 2014 13:12
آرکنت
آرکُنت یا آرکونته (به فرانسوی: Archonte) از واژه آرخونتس (ἄρχοντες) در زبان یونانی باستان، به معنای «رئیس» مشتق شدهاست. در آتن قدیم و یونان باستان، این کلمه (آرکنت) به یکی از بالاترین مقامات حکومتی، یعنی به فردی که به ریاست عامه میرسیده، اطلاق میشدهاست.
در یونان باستان، ابتدا تنها یک نفر شاغل این شغل میشد و به مقام آرکنتی میرسید، امّا بعدها نه نفر به این عنوان دست مییافتند. از این نه نفر، سه نفر که مهمتر و معروفتر از سایرین بودند، عبارت بودند از:
- آرکنت اپونیم : آرکنتی بود که نام خود را به شخصی یا به چیزی عاریت میداد و حتی مثلاً سالی که او بدین مقام میرسید برای همیشه به نام او خوانده میشد.
- آرکنت شاه : آرکنتی بود که مأمور رسیدگی به امور مذهبی و معنوی مردم به شمار میرفت و همچنین قضاوت در مورد جنایات را هم بر عهده داشت.
- آرکنت پولمارک : عهده دار فرماندهی سپاه بود و ضمناً محاکماتی را که بین اهالی شهر و افراد خارجی پدید میآمد، داوری میکرد و به انجام میرسانید.
آرکنتها همواره از میان نجیب زادگان و طبقهٔ اشراف برگزیده میشدند و برای مدتهای مدید در تاریخ یونان باستان، حائز اهمیت بسیار بودند. امّا تقریباً در اواخر قرن پنجم قبل از میلاد، مقام آرکنتی اهمیت خود را از دست داد.
گفتنی این که از سال ۷۵۳ قبل از میلاد، آرکنتهای یونان، سه نفر بودند که برای یک دوران ده ساله مأموریت مییافتند ولی از سال ۶۸۳ قبل از میلاد، دورهٔ خدمت آنان به یک سال تقلیل داده شد و بعدها ۶ آرکنت دیگر که «آرکنت قضائی» یا تسموتت نامیده میشدند، بدانها اضافه شد تا تعداد آنها به ۹ نفری برسد که در فوق ذکر گردید.
از گذشتههای دور در کتابهای فارسی زبان، کلمهٔ آرکنت به صورتهای مختلفی ترجمه شدهاست. مثلاً این کلمه گاهی به معنی رئیس، سردار، شاهزاده، مهتر و حتی امام آمده و گاهی پیشوا و مقتدای ترسایان معنا گردیدهاست. همچنین تعبیر پیشوای روحانی و نیز عبارت: قاضی بزرگ جمهوریهای یونان، گاهی معادل فارسی کلمه آرکنت تلقی شدهاند.
در عربی و همچنین به اقتفای آن در برخی متون فارسی، از کلمهٔ آرکنت جمع مکسر ساخته و آن را در حالت جمع به صورت: اراکنه هم به کار بردهاند. مثلاً ابن ابی اصیبعه در «ترجمهٔ احوال سقراط» نوشتهاست:
«...فلمّا علم الرؤساء فی وَقتِهِ من الکُهنة و الاراکنة» (عُیون الأنباء)
این نام همچنین به صورت آرکئون نیز در کتابهای فارسی آمدهاست، به عنوان نمونه در لغت نامه دهخدا به نقل از جهانگشای جوینی میخوانیم:
«.... از نصاری آنک ایشان را ارکئون و رهبان و احبار میخوانند...»
صورت دیگری برای ضبط جمع این کلمه (آرکنت) در کتب فارسی، ارکونان میباشد. مثلاً در رساله خواجه نصیر طوسی و جامع التواریخ و تاریخ شاهی قراختائیان آمدهاست:
«....پادشاه (هلاکو)، (بعد از فتح بغداد) فرمود تا شش مثال بنوشتندی که علویان و دانشمندان و ارکونان و شیخان و کسانی که استادان و پیشه وران اند، و کسانی که با ما جنگ نکنند، این جماعت را امان است...»
دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی احتمال دادهاست که رابطهای میان کلمه آرکونت با کلمه آخوند وجود دارد.
این کلمه در برخی نوشتهها به صورت آرخون هم نوشته شدهاست، بعنوان نمونه در ترجمهٔ تاریخ تمدن اثر ویل دورانت میخوانیم:
در شهرهای یونانی قدیم، صاحبمنصبان عالیرتبه عنوان آرخون داشتند. آتن دارای ۹ نفر آرخون بود که پس از اتمام دورهٔ خدمت وارد آریوپاگوس(محکمهٔ معروف یونان) میشدند. تعداد آرخونها در آغاز سه تن بود که یکی از آنها با نام آرخون باسیلئوس اجرای شعائر مذهبی را بر عهده داشت.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#658
Posted: 18 Apr 2014 13:13
آریستید
آریستید (به یونانی: Ἀριστείδης) و (به انگلیسی:Aristides)(زاده:۵۴۰ قبل از میلاد در آتن، درگذشت:۴۶۸ قبل از میلاد) سردار و مرد سیاسی بزرگ آتن بود که لقب عادل داشت.
آریستید در حدود سال ۵۴۰ قبل از میلاد در آتن به دنیا آمد. پدرش لیزیماخوس نام داشت. رفتارهای عادلانه او و امانت تامّی که در ادارهٔ مالیهٔ یونان به خرج داد، سبب شد که لقب عادل پیدا کند. وی علاوه بر ورود به سیاست، یک سردار جنگ نیز بود و از جمله در جریان جنگ مشهور ماراتون افتخارات بسیاری کسب کرد. با این وجود وی رقیبی سرسخت به نام تمیستوکل داشت که به تحریک همین رقیب در سال ۴۸۴ قبل از میلاد آریستید را به خارج از آتن تبعید کردند.(به بخش تبعید در ذیل مراجعه شود.)
اما از تبعید آریستید چندی بیش نگذشته بود که او را دوباره به آتن دعوت کردند. وی پس از بازگشت به آتن، با رقیب خویش تمیستوکل آشتی کرد.
از جمله کارهای جالب آریستید که در تاریخ هم ثبت شدهاست، این بود که: زمانی آریستید قانونی به مجلس داده بود و مجلس یونان قرار بود این قانون را به رأی بگذارد، اما درست در لحظهای که قرار بود رأی گیری انجام شود ناگهان آریستید وارد مجلس شد و با صدای بلند خطاب به نمایندگان فریاد زد: «دست نگه دارید که قانون من غلط است!.»
یکی از گفتههای جالب آریستید هم این بود که در مورد خود و رقیبش تمیستوکل، که غالباً با یکدیگر عقاید مخالف و مقابل داشتند، گفته بود: «آتن وقتی منظم خواهد شد که آریستید و تمیستوکل را در چاه باراتر (پرتگاه مخوفی که محکومین مرگ را در آنجا واژگون میساختند) بیندازند!»
آریستید سرانجام در سال ۴۶۸ قبل از میلاد درگذشت.
آریستید هم یک سیاستمدار و هم یک سردار نظامی بود، اما با این وجود، مالیهٔ یونان برای سالیان مدید تحت ریاست او بود و او با نهایت درستکاری و امانتداری مالیه یونان را اداره میکرد. طوریکه وقتی او درسال ۴۶۸ قبل از میلاد درگذشت، در نهایت تنگدستی و فقر بود و از خود ثروتی برجای نگذاشت.
در سال ۴۸۴ قبل از میلاد و به روایتی در سال ۴۸۲ قبل از میلاد، به تحریک تمیستوکل که رقیب آریستید بود، او را به نقطهای دوردست تبعید کردند.
در آتن آن روزگار برای تبعید یا نفی بلد اشخاص از عموم مردم رأی گیری به عمل میآمد و مردم موظف بودند که در روزی معین برای رای گیری حاضر شده و نام فرد مورد نظر را بر روی سفال یا صدفهایی بنویسند و آنها را به محلی که برای اجتماع عمومی در نظر گرفته شده بود و بدان آگورا میگفتند، ببرند و آن را به صندوق مخصوص بیندازند. در آگورا مأمورین مخصوص تعداد مردمی که سفال یا صدف در دست داشتند را میشمردند و اگر تعداد آنها از شش هزار نفر کمتر بود، تبعید که بدان استراسیزم میگفتند، صورت عمل به خود نمیگرفت.
معروف است که چون در باب تبعید آریستید از مردم رأی میخواستند، مردی روستایی در راه به آریستید برخورد و چون او را نمیشناخت و نوشتن نیز نمیتوانست، از او خواست که موافقتش با تبعید آریستید را برایش بنویسد. سردار آتنی(آریستید) از مرد روستایی پرسید: «آیا هرگز تا به حال آریستید را دیده ای؟»، مرد روستایی پاسخ داد: «نه! هرگز او را ندیدهام، ولی از بس از عدل و انصاف او حرف زدهاند، خسته شدهام!...»
بعد از این مکالمه، به هر حال مرد روستایی اصرار کرد که حتماً اسم آریستید را بنویسد، پس آریستید نام خود را برای تبعید روی تکّه سفالی نوشت و بدست او داد تا مرد روستایی آن را به صندوق بیندازد!
گویند روزی که آریستید، آتن را به مقصد تبعیدگاه ترک میکرد، در لحظه خروج از شهر دعا کرده بود:«خدا کند که دیگر آتنیها مجبور نشوند از آریستید یاد کنند!»
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#659
Posted: 18 Apr 2014 13:15
آگورا
گردشگاه سرپوشیده ای از آگورای باستانی تسالونیکی
آگورا (به انگلیسی: Agora و به یونانی: Ἀγορά) به میدانهای عمومی مهم در شهرهای یونان باستان گفته میشد، که نقش مرکزیت شهر را ایفا مینمود. معمولاً در اطراف هر میدانی رواقهای اختصاصی ساخته میشد، که قاضیها در آن رواقها به داوری و قضاوت میپرداختند.
در وسط آگورا، معمولاً مراسم عمومی و مذهبی و همچنین برخی جشنها برگزار میشد. همچنین مجسمههای خدایان یونان باستان (خدایان کوه المپ) و نیز قهرمانان این سرزمین نیز، در آنجا نصب میشد. آگوراها همچنین اصلیترین مرکز اقتصادی شهر نیز محسوب میشد.
معروفترین آگورا در تازیخ یونان باستان آگورای آتن بود که معمولاً اجتماعات عام در آنجا صورت میگرفت.
یکی از قوانین مشهور یونان باستان که محل انجام آن در آگورای شهرها بود، قانون استراسیزم یا تبعید بود. به موجب این قانون از مردم در مورد تبعید یا نفی بلد اشخاص (معمولاً اشخاص مقتدر و متشخص) رأی گیری به عمل میامد و مردم برای رأی دادن میبایستی رأی خود را بر روی تکهای صدف یا گوش ماهی یا سفال بنویسند، و آن را برای انداختن به صندوق مخصوص به آگورا بیاورند. البته قبل از انداختن رأی، مأموران خاصی که در آگورا حاضر بودند، اقدام به شمارش تعداد مردم حاضر در آگورا میکردند، تا اگر تعداد این مردم از شش هزار نفر کمتر بود، موضوع نفی بلد منتفی اعلام گردد.
انجام امور اقتصادی و تجارتی در آگورا، از اعتبار و رسمیت بیشتری نسبت به انجام چنین اموری در سایر نقاط شهر برخوردار بود و چنانچه در جریان داد و ستد و فعالیتهای اقتصادی در آگورا، اختلافی میان افراد بروز میکرد، مدعی العموم و متصدیان رسیدگی به دعاوی، پرداختن به چنین اختلافی را نسبت به سایر اختلافات، در اولویت بیشتری قرار میدادند و جهت رسیدگی بدان، قوانین خاص داشتند.
به نظر میرسد که محوطهٔ آگوراها در یونان باستان، از نوعی حرمت و قداست نیز برخوردار بودهاند. چراکه متهمین و کسانی که مرتکب جرم یا جنایتی میشدند، تا روز شروع محاکمهشان از اماکن مقدسه دور نگاه داشته میشدند و در عین حال قانون اجازه نمیداد که این افراد حتی به محوطهٔ میدان آگورا نیز وارد شوند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23330
#660
Posted: 18 Apr 2014 13:19
استراسیزم
تکههایی از قطعات سفال شکسته که بعنوان برگه اخذ رأی مورد استفاده قرار میگرفت. نامزدها سه نفر هستند: پریکلس، سیمون و آریستید که به ترتیب و از بالا به پایین اسامی آنان روی قطعات سفال درج شدهاست
اُسْتراسیزم (به یونانی: έξω-οστρακισμός)، به لحاظ لغوی از کلمه یونانی اُستراکُن مأخوذ گردیدهاست که به معنای صدف، گوش ماهی، یا سفال میباشد. مفهوم استراسیزم به یکی از قوانین معروف در یونان باستان اشاره دارد که میتوان آن را قانون تبعید یا نفی بلد نامید.
در یونان باستان بویژه در پایتخت آن، آتن، در مورد نفی بلد کردن افراد از مردم رای گیری به عمل میآمد و مردم در هنگام رای دادن در این مورد، رای خود را بر روی صدف یا گوش ماهی یا سفال مینوشتند و به صندوق میانداختند.
این قانون را آتنیها برای گوشمالی دادن به کسانی وضع کردند که بیش از حد قدرت مییافتند و مردم از قدرت بی حساب آنها احساس خطر میکردند. در صورتی که یکی از افراد مقتدر مورد سوء ظن عامه قرار میگرفت، به موجب این قانون به مدت ده سال از شهر نفی بلد میشد و اجرای آن منوط به این بود که حداقل شش هزار تن از افراد شهر، در هنگام أخذ رأی شرکت داشته باشند.
این تبعید به خانواده و اموال و نزدیکان آن شخص، آسیبی نمیرساند و هیچیک از حقوق مدنی او را به جز حق ماندن در شهر، از او نمیگرفتند. علاوه بر آن هر فرد میتوانست بعد از گذراندن ایام تبعید، دوباره به شهر بازگشته، به کار خود بپردازد. همچنین درصورتیکه قبل از پایان مدت تبعید از جانب مردم، دوباره رأی موافق به بازگشت از تبعید داده میشد، فرد میتوانست دوباره به شهر بازگردد.
این قانون ابتدا در آتن، و سپس در شهرهای مگار و ملطه و افز و سیراکوز به مرحله اجرا در میآمد.
رأی گرفتن در مورد نفی بلد یا تبعید اشخاص فقط سالی یک بار صورت میگرفت. ابتدا موضوع به اطلاع مردم میرسید و روز رأی معین میشد. هنگام أخذ رأی نام فرد مورد نظر را بر روی سفال یا صدفهایی مینوشتند و آنها را به محلی که برای اجتماع عمومی در نظر گرفته شده بود، و به آن آگورا میگفتند، میبردند. ابتدا مأمورین تعداد مردم را میشمردندو اگر تعداد از شش هزار نفر کمتر بود، استراسیزم، صورت عمل به خود نمیگرفت.
بعد از أخذ رأی شروع به شمردن آراء میکردند و در صورتی که اکثریت با تبعید کسی موافقت کرده بود، آن شخص میبایست ظرف ده روز شهر را ترک نماید.
قانون استراسیزم از جمله ابداعات کلیستن بود و بر مبنای همین قانون، آریستید در سال ۴۸۲ قبل از میلاد، تمیستوکل در سال ۴۷۱ قبل از میلاد، سیمون در سال ۴۶۱ قبل از میلاد و هیپربولوس در سال۴۱۷ قبل از میلاد، نفی بلد شدند.
علت پیدایش فکر تدوین این قانون، تجربهای بود که مردم آتن از روی کار آوردن پیزیسترات به دست آورده بودند، زیرا پیزیسترات با تظاهر به طرفداری از حقوق عامه مردم به قدرت رسید، امّا به محض آنکه قدرت خود را تثبیت نمود، بنای استبداد و خودکامگی گذاشت و ضمن تعرض بر قوانین و اصول، از قدرت خود در جهت تضییع حقوق مردم بهره برد.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.