انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 5 از 26:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  26  پسین »

Seyed Mehdi Mousavi | مجموعه غزل های پست مدرن سید مهدی موسوی


زن

 
در من جنازه ای متحرک بود با خواب های قی شده سر می کرد

در تو سری که می زند از دیوار... و قرص هات داشت اثر می کرد

با فلسفه به حکم شکم سیری، با منطق شکسته ی تعمیری!
شب ها درخت سرو اساطیری در باغ، واردات تبر می کرد

استاد از ازل به عدم می رفت، از کوچه ی بغل به حرم می رفت
تا از شکم به زیر شکم می رفت، اردک اگر نبود پسر می کرد!!

ماهی شدی به وسوسه ی اِشراق! شب های درک هستی و استفراغ
رگ می زدی به تیغ ترین برّاق! خون، کوسه را اگرچه خبر می کرد

با بنگ در میان جنون رفتن، با یک سرنگ داخل خون رفتن
با شال سبز تلویزیون رفتن!!... پرواز روی بالش پر می کرد!

از اوّلی و سینی ِ بی چایی، از دوّمی و فکر خ*د*ا*ر*ض*ا*ی*ی
سیگار می کشید به تنهایی، گریه به یاد هر دو نفر می کرد

تردید شعله در دل فندک بود، درک یقین به واسطه ی شک بود
هر روز توی کار کنیزک بود، شب ها کدو به آلت خر می کرد

آماده بود آهن و سنگ و چوب، در فال ها مکان و زمانی خوب
شام و زن و بساط تل و مشروب... تا آخرین چریک، خطر می کرد!

از اینکه باز عاشق من باشید، تا بچه ای که زیر خودش شاشید
مغز مرا به پنجره می پاشید، قلب مرا جنون زده تر می کرد

پاییز بود و در تو بهاری داشت، آوازهای گریه درآری داشت!
من بود و با نگاه تو کاری داشت، مستی که توی کوچه گذر می کرد

در انتظار صوت و صدایی بود، در انتظار حرکت پایی بود!
خوابیده بود و فکر رهایی بود، یک روز از این دیار سفر می کرد...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
از چشم هام، آدم دلتنگ می بَرَند
با جرثقیل از دل من سنگ می برند

فحشی ست در دلم که شدیداً مؤدّب است
در من تناقضی ست که هر روزش از شب است

خوابیده اند در بغلم بی علاقه ها
پرواز می کنند مرا قورباغه ها

از یاد می برند مرا دیگری کنند
از دستمال ِ گریه ی من روسری کنند

در کلّ شهر، خاله زنک ها نشسته اند
درباره ی زنی که منم داوری کنند

با آن سبیل! و خنجر ِ در آستینشان
در حقّ ما برادری و خواهری کنند!!

چشم تو را که اسم شبش آفتاب بود
با ابرهای غمزده خاکستری کنند

ما قورباغه ایم و رها در ته ِ لجن
بگذار تا خران چمن! نوکری کنند

ما درد می کشیم که جوجه فسیل ها!
در وصف عشق و زیر کمر شاعری کنند

از سختمان گذشته اگر سخت پوستیم!
بیچاره دشمنان شما! ما که دوستیم
!!

از دعوی ِ برادری ِ باسبیل ها
!
تا واردات خارجی ِ دسته بیل ها
!!
از تخت های یک نفره تا فشار قبر
خوابیدن از همیشگی ِ مستطیل ها

در جنگ بین باطل و باطل که باختم
دارد دفاع می شود از چی وکیل ها؟!

دیروز مثل سنگ شدم تا که نشکنم
امروز می برند مرا جرثقیل ها

چیزی که نیست را به خدایی که نیستیم
اثبات می کنند تمام ِ دلیل ها

در حسرت ِ گذشته ی بر باد رفته ای
آینده ی کپی شده ای از فسیل ها!

ناموسم و رفیق و وطن فحش می دهند
دارند بیت هام به من فحش می دهند

پرونده ای رها شده در بایگانی ام
از لایه های متن بیا تا بخوانی ام

باران نبود، امشب اگر گونه ام تر است
بر پشت من نه بار امانت، که خنجر است!

از نام ها نپرس، از این بازی ِ زبان
!
قابیل هم عزیز من! اسمش برادر است

از کودکیت، اکثر ِ اوقات درد بود
تنها رفیق ِ آن دل ِ تنهات درد بود

شاعر شدی به خاطر یک مشت گاو و خر
شاعر شدی ولی ادبیّات، درد بود!

داری من و جنون مرا حیف می کنی
داری شعار می دهم و کِـیف می کنی

در شهر ما پرنده ی با پر نمی شود!
آنقدر بد شده ست که بدتر نمی شود

اسمش هرآنچه باشد: یا دوست یا رفیق
جز وقت ارث با تو برادر نمی شود

از »دستمال« اشکی من استفاده هاست!!
نابرده رنج، گنج میسّر نمی شود
!!

می چسبم از خودم به غم و شعر می شوم
از شعر گریه می کنم و شعر می شوم!

از کاج هام موقع چاقو زدن توام
بگذار شهر هرچه بگویند! من، توام!

افتاده در ادامه ی هر گرگ، گلّه ها
محبوبیت، به رابطه ام با مجلّه ها

تشکیل نوظهوری ِ مشتی ستاره ها
از دادن ِ تمامی ِ ... در جشنواره ها

شب های حرف و س*ک*س ِ به سیگار متـّصل
و اشک های شعر، کنار ِ در ِ هتل

دارم سؤال می شوی از بی جواب ها
بیهوده حرف می/ زده در گوش خواب ها

تا گریه ای شوم بغل ِ هر عروسکم
تا کز کنم دوباره به کنج ِ کتاب ها

از گریه های دختر ِ می خواست یا نخواست
در ابتدای قصّه که یک جور انتهاست!

تا صبح عر زدن وسط ِ دست های تو
بیداری ام بزرگ تر از فکر قرص هاست

از قصّه ی تو بعد ِ »یکی که نبود«ها
از آسمان محو شده پشت دودها

از قصّه ی دروغی ِ آدم بزرگ ها
تقسیم گوسفند جوان بین گرگ ها!

تسلیم باد/ رفتن ِ ناموس ِ باغ ها
آواز دسته جمعی و شاد ِ کلاغ ها

یک جفت دست، دُور گلویم که سست شد
افتادن ِ من از همه ی اتفاق ها

جنگل به خون نشست و درختان تبر شدند
و بار می برند کماکان الاغ ها!

در می روم از اینهمه پوچی به خانه ات
از خانه ام! به گوشه ی امن ِ اتاق ها

پاشیدن ِ لجن به جهان ِ مؤدّبت!
عصیانگری قافیه در قورباغه ها
!!

لعنت به ساده لوحی ات و آن دل ِ خرت
!
بهتت زده! شکسته در این شهر باورت

به دست دوست یا که به آغوش امن عشق
اینبار اعتماد کنی خاک بر سرت!!

خشکیده چشم و گریه ی ابرم زیاد نیست
ای زندگی بمیر که صبرم زیاد نیست

از زنگ بی جواب ِ کسی در کیوسک ها
از زل زدن به بی کسی بچّه سوسک ها!

از بحث روزنامه سر ِ کارمزدها
از بوی دست های تو در جیب دزدها

تزریق چشم های تو کنج ِ خرابه ها
از پاک کردن ِ همه با آفتابه ها

از چند تا معادله و چند تا فلش
از یک پری که آمده از راه دودکش

از انحراف من وسط ِ مستقیم ها!
از عشق جاودانه ی ما پشت سیم ها
!!

از گریه ی تمام شده بعد ِ چند روز
از بالشم که بوی تو را می دهد هنوز

از آدمی که مثل تو از ماه آمده ست
از اینهمه بپرس:
چرا حال من بد است؟
!!

از این شب برهنه چراغ مرا بگیر
از قرص های خسته سراغ مرا بگیر

دستی به روزهای خرابم نمی بری
از چشم های توست که خوابم نمی بری

دارد جهان، غرور مرا مَرد می کند
سگ لرزه هام زیر پتو درد می کند

رد می شود شب از بغل من، سیاهپوش
با گریه هستمت که اگر نیستم به هوش

پوشانده شب تمامی این شهر زشت را
خوابیده است داخل سوراخ، بچّه موش!

شب می رسد... و تنها از، اینهمه سیاه
آوازهای رفتگری می رسد به گوش
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
عقاب عاشق خانه! بدون پر برگشت
غریب رفت، غریبانه تر پدر برگشت

رسید و دستش را، روی زنگ خانه گذاشت
طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!

دوید مادر و در چشم های او نِگریست
-»سلام... « بعد درآن بازوان خسته گریست

که تشنه است کویری که در تنش دارد
که هفت سال و دو ماه است که عطش دارد

»کدام سِحر، کدامین خزان اسیرت کرد
کدام برف به مویت نشست و پیرت کرد

که هفت سال غم انگیز بی صدا بودی
چقدر خواندمت امّا... بگو کجا بودی؟!

همینکه چشم گشودم به... مرد خانه نبود
رسید نامه ات امّا... نه! عاشقانه نبود

حدیث غمزه ی لیلا و مرگ مجنون بود
رسید نامه ات امّا وصیّت خون بود

نگاه کن پسرت را که شکل درد شده
ک هفت سال شکست ست تا که مرد شده!

که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند
تو کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند

که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط کنایه شنیدیم و -آه!- دم نزدیم

نمرده بودی و پر می زدند کرکس ها
به خواستگاری من آمدند ناکس ها!

شکنجه دیدی و اینجا از عافیت گفتند
نمرده بودی و صد بار تسلیت گفتند

تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند
تو زنده بودی و این بچّه ها یتیم شدند

هر آنکه ماند گرفتار واژه ی »خود « شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!

به باد طعنه گرفتند کار مَردَم را
سکوت کردم و خوردم صدای دردم را

منی که مونس رنج دقایقت بودم
سکوت کردم و ماندم... که عاشقت بودم!! «

نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! غم نداشت، پدر واقعاً خود غم بود!!

پدر شکستن ابری میان هق هق بود
پدر اگرچه غریبه، هنوز عاشق بود
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
نماندست چیزی به جز غم... مهم نیست
گرفته دلم از دو عالم... مهم نیست

تو را دوست دارم! قسم به خدا که...
اگر چه پس از تو خدا هم مهم نیست

فقط آرزو می کنم که بمیرم
پس از آن بهشت و جهنم مهم نیست

همان وقت رانده شدن به زمین... آه!
به خود گفت حوا که "آدم" مهم نیست

بیا تا علف های هرز بکاریم
اگر مرگ گل های مریم مهم نیست

ببین! مرگ هم شانس می خواهد ای عشق
فقط خوردن جامی از سم مهم نیست

نماندست چیزی به جز غم, مهم نیست,
گرفته دلم از دو عالم, مهم نیست,

بمانم, بخوانم, برقصم, بمیرم...
دگر هیچ چیزی برایم مهم نیست
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
همه ی زندگیمون درد
همه ی زندگیمون غم

جلوی آینه نشستم
وسط فکرای درهم

واسه چی ادامه میدم ؟
نمی دونم یا نمی گم

دیگه هیچ فرقی نداره
بغل ِ تو با جهنم

جلوی آینه نشستم
خوابم و بیدارم انگار

پشت سر کابوس رفتن
روبروم دیواره دیوار

پشت سر حلقه ی آتیش
روبروم یه حلقه ی دار

غم ِ اولین سلام و
آخرین خدانگهدار

خسته ام ، یه تیکه سنگم
خالی ام ، یه تیکه چوبم

مثه یه قایق ِ متروک
توی دریای جنوبم

جلوی آینه نشستم
به نبودن مشت می کوبم

دارم از توو پاره می شم
به همه می گم که خوبم!

با تو سرتا پا گناهم
همه چی گندم و سیبه

هوا بدجور سرده انگار
دستای همه توو جیبه

باغمون گل داده اما
هر درختش یه صلیبه

ماهیه بیرون از آبم
حالم این روزا عجیبه

جلوی آینه نشستم
بی سوالم ، بی جوابم

نه چشام وا میشه از اشک
نه می تونم که بخوابم

مثه گنجشک توی طوفان
مثه فریاد زیر آبم

مثه آشفته ی موهات
مثه چشم تو خرابم

داشتی انگاری می ترکید
درد دنیا توو سرم بود

منو توو هوا رها کرد
هر کسی بال و پرم بود

روزای بدم که رفتن
وقت روز بدترم بود

این شبانه ، این ترانه
گریه های آخرم بود
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
بهاررفته،خدارفته،عشق من رفته
چقدرگریه کنم؟آه! واقعارفته

وبازعقربه هامثل پتک می کوبند
تمام ثانیه های شمابه زن رفته

خداکندنرسم پس بخواب ساعتِ شوم
همیشه گریه نمودست تاترن رفته!

ودختری که لباس سپید ... پوشیده
ومرد تا ابدالدّهر درکفن رفته

وزن که پرچم خودرابه قلّه کوبیده
ومردخسته،تا آخرلجن رفته

وچشم مردبه یک راه پوچ خیره شده
وزن که هردفعه قبل آمدن رفته!
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
اگر که درد از این گریه تا عصب برسد
اگر که عشق لبالب شود به لب برسد

که سال ها بدوی، قبل خطّ پایانی
یواش سایه ی یک مرد از عقب برسد

شبانه گریه کنی تا دوباره صبح شود
که صبح گریه کنی تا دوباره شب برسد!

که هی سه نقطه بچینی اگر... ولی... شاید...
کسی نمی آید، نه! کسی نمی آید
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
»جبر « می کرد تا پیاده شوم
توی یک ایستگاه نامعلوم

ترس دارم از این شب مشکوک
مثل بچّه از امتحان »علوم «

ترس دارد به خواب می چسبد
تا به فردای پوچ شک بکند

شاید آن چشم های بی روشن!
به شب لعنتی کمک بکند

موشی از پشت تخت می گذرد
در تنم گریه ای ست جرواجر!!

مُوس بر روی میز می لغزد
عکس خورشید توی کامپیوتر!

امتحان از تو دادن و کردن
بر لبم مزّه ی شکست و عرق

بر کتابی که نیست خم شده ام
توی تاریکی شب مطلق!

آرزوی پلنگ های جوان
می دود از گذشته در تختم

مثل یک موش مرده غم دارم
مثل یک موش مرده خوشبختم!

باید از خواب ها پیاده شوم
زندگی ایستگاه مشکوکی ست

همه ی شب، مچاله زیر پتو
هق و هق عروسکی کوکی ست...
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
هی پتو هی می رود بالا و پایین هی...
مستطیل تخت، قلب سنگ، شب، لی لی

خانه ای از روزنامه، صفحه ی آخر
تیتر اوّل: مرگ تو، تاریخ: صِفر دی!

مولوی در مولوی می رقصم از كافكا
با صدای جیغ زن، گیتار، باران، نی

توی دنیای مجازی می شود قدری...
می توانم، می توانم، می توا... تا كی؟!

هی پدر، هی ماهواره، هی خدا، هی جمع
"I'm a part of world but maybe a man..." You say
كامپیوتر منفجر شد توی مغز من
پیر گفتا كه برقصا روی جام می!!

خسته بودم خسته چون اجزای یك ماشین
خسته از راهی كه می شد یا نمی شد طی

مرده بودم از همین تكرار و هی تكرار
زنده بودم از نبودن های پی در پی

من خودم هستم، خودِ تسلیم تر! امّا
هی كسی هی می زند هی دست هی پا هی..
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
زن

 
»راوی پنجم «
... اسمی که نیست بعد سوار قطار بود
ای یار، ای یگانه ترین یار... ]یار بود؟![

آن ساک کهنه شامل یک مشت ]چی؟ کتاب؟![
پایان احمقانه ی یک انتظار بود

شلوار مشکی و کت مشکیش ظاهراً
در انتظار فاجعه ای سوگوار بود

اسمی نداشت، جنس: چه فرقی نمی کند!
مثل تمام مردم مشغول کار بود

با خود بلند حرف، غزل، جوک، ترانه، جیغ...
]باور نمی کنی چقَدَر خنده دار بود!![

اسمی که نیست بعد شدیداً پیاده شد
انگار به مریضی سختی دچار بود ↓

که توی قلب و مغزش و... ]او مغز داشت؟!![ خُب
فرض می کنیم ]که چی؟ که دچار بود؟![

اسمی که نیست بعد پیاده شدن ]ببین!
کی گفته که از اوّل قصّه سوار بود؟![

او ابتدای شعر به این متن آمد و
گرچه بدون اسم سوار قطار بود

او ]او تویی، چرا به خودت گول می خوری؟![
از اینکه زنده نیست کمی شرمسار بود

شاید که زنده بود ولی هیچ وقت، از...
]او در تمام متن تو تحتِ فشار بود![

می خواست در مقابلِ... ]عصیان کند ولی..[
می خواست در مقابلِ... ]امّا قرار بود...[

امّا قرار بود که او من شود... و بعد...

این جمله های اوّل روی نوار بود!

حالا تو آن مخاطب گیجی که فکر کرد
راوی نماد قطعی پروردگار بود

حالا تو آن مخاطب گیجی که بی گمان
دنبال سار و دار و کنار و انار بود

حالا تو آن مخاطب گیجی که بی دلیل
دنبال مرگ و مصرع سنگ مزار بود

حالا تو آن مخاطب گیجی که در پی تقویم و باغ و سیب و صدای بهار بود

حالا تو آن مخاطب گیجی که گفته بود
این شعر شاهکارتر از شاهکار بود!!

حالا به ذوق محترمت ریده می شود

]اینجا مخاطب تو به فکر فرار بود[
خُب می شد این قصیده ی گُه را ادامه داد
]آره اگر قضیه ی این چند بار بود ↓

می شد کنار آمد و بی خود ادامه داد
امّا همیشه دفعه ی بعدی قرار بود...[

پس زودتر تمام/ بکن توی شعر تا...
یا نه! بگو که راوی، امّیدوار بود ↓

از بیت بعد حادثه ای خوب رخ دهد
]راوی نماد مسخره ی اقتدار بود!

که روی تخت در بغل منشی عزیز
مشغول عشق بازی بعد از ناهار بود[

مرد بدون اسم نماد که بود؟! ]خُب...

این جمله های آخر روی نوار بود
دوست داشتن یعنی
وقتی میــــدونه…
رو چیزی حساسی…
یا از کاری بدت میـــاد…
حواسش هست که ناراحتت نکنه…
     
  
صفحه  صفحه 5 از 26:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  ...  26  پسین » 
شعر و ادبیات

Seyed Mehdi Mousavi | مجموعه غزل های پست مدرن سید مهدی موسوی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA