انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 15:  1  2  3  4  5  ...  12  13  14  15  پسین »

Kambiz Sedighi kasmayi Poems | اشعار کامبیز صدیقی کَسمایی


زن

 
با سلام ،درخواست ایجاد تاپیکی با ....

عنوان :

✿˙·٠·●♥ مجموعه اشعار زیبای کامبیز صدیقی کَسمایی ♥●·٠·˙✿
در تالار : شعر و ادبیات
کلمات کلیدی : مجموعه اشعار / کامبیز صدیقی / مجموعه شعر کامبیز صدیقی کسمایی/ کامبیز صدیقی کَسمایی/ اشعار کامبیز صدیقی


را دارم .
باتشکر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
زندگی نامه شـــاعر

کامبیز صدیقی کَسمایی در خرداد ماه 1320 در شهرستان رشت دیده به جهان گشود. پدرش حسین و پدر بزرگش صدیق الرعایا فرماندار کسما در دوره ناصرالدین شاه بود. از همان ابتدای کودکی علاقه ی زیادی به شعر و ادبیات داشت به طوری که اولین شعر او در سن 14 سالگی در ماه نامه ی فردوسی به چاپ رسید .
صدیقی تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم ادامه داد و پس از آن به علت فوت پدر از ادامه تحصیل باز ماند و در کارخانه ی کنف کار رشت به شغل حسابداری مشغول شد، ولی این مسئله باعث نشد احساسات و علایق درونیش را نادیده بگیرد و به سرودن شعر ادامه ندهد.
کار در محیط کارخانه و ارتباط زیادش با کارگران و مشاهده مشکلات و دردهای آنها باعث علاقه و گرایش ویژه اش به ادبیات کارگری شد . این مسئله به شکل آشکاری در بسیاری از اشعار صدیقی به چشم می خورد .
20 فروردین ماه 1360 تشکیل خانواده داد که حاصل این ازدواج دو فرزند با نامهای امید و آناهیتا می باشد .
ایشان پس از 30 سال کار اول آبان ماه 1375 بازنشسته شدند.
او که سالها از بیماری ریوی رنج می برد در هشتم فروردین ماه سال 1389 در سن 68 سالگی در خانه ی خویش در شهر رشت دیده از جهان فرو بست و در قطعه هنرمندان تازه آباد رشت به خاک سپرده شد .


درباره شــاعر
کامبیز صدیقی کسمایی شاعری متعهد و آرمانگرا بود که در همه ی زمینه های شعری همچون شعر کلاسیک بالاخص در زمینه غزل و رباعی و نیز شعر امروز نیمایی و شعر گیلکی (هساشعر) تبحر ویژه ای داشت .
او در سرودن اشعارش، طبیعت گرا و ژرف نگر بود و ایجاز و تمثیل از ویژگی های بارز اشعار اوست .
از او سه کتاب منتشر شده است که اولین مجموعه شعری او "در جاده های سرخ شفق" در سال 1347 و مجموعه دوم " آواز قناری تنها " در سال 1351 و " در باد های سرد " در سال 1357 می باشد .
همچنین صدیقی اشعار منتشر نشده ی دیگری نیز دارد که چاپ آنها به صورت کتاب، مهمترین دغدغه ی وی در سالهای پایانی عمر بود که اکنون توسط خانواده اش در حال جمع آوری و آماده سازی برای چاپ می باشد .
صدیقی از شاعران مطرح دهه های 40 و 50 بود که بسیاری از اشعارش در جُنگ ها و نشریات ادبی از جمله "فردسی" ، "خوشه" ، "هنر و ادبیات بازار" ، "کادح" ، "نقش قلم" و ... به چاپ می رسید .
رضا شفیعی کدکنی در یکی از کتابهایش به شعر او اشاره دارد. ابراهیم فخرایی در کتاب «گیلان در ***** شعر و ادب» خصوصیات شاعری صدیقی را این چنین بیان می کند: «شاعری است حساس و پر شور و نو آور، که نیماوار به سبک مازندرانی شعر می سراید...». همچنین فرامرز طالبی نیز در کتاب «نام آوران ادبیات معاصر گیلان» و هوشنگ عباسی در کتاب «شاعران گیلک و شعر گیلکی» از صدیقی نام برده و به معرفی آثار او پرداخته اند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
✔ مجموعه هایی از این شاعر که در این تاپیک خواهید خواند :

مجموعه در جاده های سرخ شفق ( یک شعر خوب - آخرین پناهگاه )
مجموعه آواز قناری تنها ( گفت و شنود - هدیه )
مجموعه در بادهای سرد ( خورشید - زندگی را ، دوست باید داشت )

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
مجموعه ی اول : مجموعه در جاده های سرخ شفق ( یک شعر خوب - آخرین پناهگاه )

❂ نـام اشعـار ❂

از دوست داشتن حرف می زنم
یک جرعه آب
هدیه
یک شعر خوب
کوچه
بار دیگر شب
در فکر آب
قلّه
من تشنه نوازش
خستگی
در پای یک اجاق
پارک شهر
نیایش
پیام
نقطه سر خط
زمزمه ای در باغ وحش
نارنج
طلوع
مرد تنها
واقعیت
غروب شهر ما
در جاده های سرخ شفق
درو
شباهت
شعر بی نام
همتی باید کرد
سوار
آنک
تمثیل
ای بشارت
قهر
گورکن
احساس
احتظار
گزارش
شکارچی
مرثیه ای برای جنگل
رسالت
صبح کاذب
انزوا


هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
از دوست داشتن حرف می زنم (برای «طاهر غزال» شاعر)

آسمان چه آبی است
جان من! زمین چه سبز.
این زمان مرا
تا کرانه های لذتی غریب
خلسه ای، شبیه خلسهٔ شراب می برد.

من که عاشق گل و نسیم و آفتاب و چشمه ام
من که بی قرار هر پرنده ام
در نهایت خلوص
با تمام مردم زمین:
-برادران و خواهران خود-
دوباره حرف می زنم.

این زمان مرا
پای یک درختِ توتِ جنگلی
آرزوی بوسه ای، به چهرهٔ شماست.
اشتیاق رجعتی به بی نهایتِ صفاست.

من زمینیم
سرزمین من
هر کجا که زیر آفتاب
- خاکِ هر کجا که آدمی است- هست.

ای تمام مردمِ زمین!
مرا برای دوست داشتن آفریده اند.
من یقین بدون عشق
من یقین بدون دوست داشتن
زنده نیستم.

از برای تو، برای او، برای دیگران
مثل آب
مثل آفتاب
مهربانیم به نسبتی مساوی است.
قلب من که مثل قلب یک پرنده می تپد
مهربان ترین قلب هاست.
من همینم و عوض نمی شوم.

من شکنجه می شوم
جرم من فقط همین که من زیاد فکر می کنم
پس
بعد از این
انتظار من
انتظار بدترین شکنجه هاست.

می روم دوباره
- هو!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
یک جرعه آب

اینجا هزار مَرد
تنها برای خاطر یک جرعه آب شور
جنگیده اند.

برخاست
ناگاه
شلیک یک گلوله و آنگاه
یک آه...

یک لاشخوار
بر گرد چاه بادیه با سایه اش
دارد دوباره دایره ای
رسم می کند.

اینجا هزار مرد
تنها برای خاطر یک جرعه آب شور
در خون خویش غلتیده اند.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
هدیه (برای «عنایت اله نجدی سمیعی» شاعر)


این گل برای توست.

شاید
در لحظه ای که این گل زیبا را
دارم به دست گرم تو - ای دوست! - می دهم
یک بمب
در راه انهدام زمین است.

در این جهان
هر لحظه ای
از بهر دوست داشتن
دیر است، ای عزیز!
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
یک شعر خوب


یک شعر خوب
مثل زمان
مانند عشق من: بتو ای خوب! ای عزیز!
تا جاودانه، روی زمین، باقی است.
یک شعر خوب
باید
مانند زندگی، در اختران دور،
سرشار از تصور و ابهام
باید
با آیه های تازه
با بهترین کلام
یک شعر خوب
باید شگرف؛
چونان
تزویج آفتاب بهاری
با باران
پر عمق و با شکوه؛
مثل نگاه تو
چون آبهای نیلی دریا
یک شعر خوب
باید مثال شبنم
بر برگ گل؛ لطیف
مثل نگاه وحشی تو؛ جاذب
مانند آفتاب؛ گرم
یک شعر خوب
باید
مثل سکوت شب
در مرغزار دور
خیال انگیز
چونان بلندای شب یلدا؛ عجیب
مانند ساق نیشکر؛ شیرین
یک شعر خوب
باید
سرشار زندگی
مانند آب، مثل هوا، مثل آفتاب
باید
مانند مرگ قابل احساس،
در هر کجای روی زمین
باشد.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
کوچــه

پنجره باز است.
گوئیا این کوچه می پیچد به خود از درد.
نه فغان های سگی ولگرد،
نه طنین افکن؛ صفیر آشنای گزمه ای بیدار.
کوچه - چون اندیشه هایم - در سیاهی غرق.
من نمی دانم چرا در آن نمی روید
بوتهٔ تک سرفه های قحبه ای بیمار
ساقهٔ آواز ناهنجار یک شبگرد.

مرد ماهیگیر
امشب خواب می بیند
که؛
در دریاست.
مرد زارع
پابه پای گاو خود
در مزرعه تنهاست.
دختر همسایه؛ شاید در برِ شهزاده ای زیباست.
راهزن
بر تپه ای
در انتظار عابری گمراه.
مرد چوپان
با سگی
در سایهٔ یک بید.
باغبان
- با بیل خود بر دوش -
در یک باغ.
خارکن - با کولباری - در دلِ صحراست.
من نمی دانم که خود را، در کدامین کوچهٔ بن بست، خواهم دید.
آن زمانی را که
- چونان گوشوار دختر کولی بوقت رقص -
بیتابم.
آن زمانی را که در گهوارهٔ آشفتهٔ خوابم.

پنجره باز است
گوئیا این کوچه می پیچد بخود از درد.
کوچهٔ چرکین ما خالی است
از صدای آشنای توپ والیبال
وز خروش کودکان در موقع بازی.
نه صدای پای مردی مست.
نه طنین افکن، صدای چرخ یک گاری.
بر سر دیوارها، دیگر نمی ریزد
طرح ولگردان، بهنگام کتک کاری.

آسمان خالی است؛
از کبوترهای خوش پرواز
وز تلاش بادبادک های رنگارنگ.
آسمان آبستن باران پاییز است.
هر چه می بینم، غم انگیز است.

پنجره باز است
گوئیا این کوچه می پیچد بخود از درد.
نه صدای فالگیری خسته و تنها
نه طنین نعرهٔ یک لوطی سرمست.
من نمی دانم که در قلبم چه عصیانی است.
من نمی دانم که در گرداب تنهایی، چه باید کرد.
من نمی دانم چه باید گفت.

قلب من در سینه می لرزد
مثل گلهایی که رویِ دامنِ چین دار دخترهای شالیزار
در مسیر بادها
بر روی شالیزار.
قلب من از وحشتی در سینه می لرزد.

کس نمی ریزد شتاب آلود
در میان کوچهٔ تاریک؛ امشب پرتو فانوس.
ز آسمان
بارانِ غم
یکریز می بارد.
بگذرد شب
مثل هر شب؛
پوچ
می خورم افسوس.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
بار دیگر شب

بار دیگر شب
مثل آن غولی که در افسانه ها گویند
از درون بطری پندار من، آرام
بال می گیرد.

هان ... تو می بینی؟
آن ستاره
کز مدار خود
جدا گردید
چون کبوترهای در پرواز می ماند.
من نمی دانم که اکنون بر کدامین شاخهٔ سرسبز
زنجره آواز می خواند.

بار دیگر شب
عطر مستی آور گلهای وحشی را
روی بال باد می دوزد.
ماه چون فانوس خوشرنگی،
روی بام شهر می سوزد.

بار دیگر شب
در تلاشی گرم، مشغول است.
می زند
بر سنگفرش کوچه ها، سر را
می تکاند
بال زرافشان اختر را
می خزد آهسته دور کوه
روی صدها پونهٔ وحشی
پای صدها جنگل انبوه.

هان... تو می بینی؟
آن ستاره
کز مدار بازوان من
جدا گردید
چون کبوترهای در پرواز می ماند.
در افق، در قلب تاریکی
او در این هنگام، گم گردید.
من یقین؛ امشب دگر او را نخواهم دید.

بار دیگر من
مثل آن غولی که در افسانه ها گویند
از درونِ بطری اندوه خود، آرام
بال می گیرم.
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 1 از 15:  1  2  3  4  5  ...  12  13  14  15  پسین » 
شعر و ادبیات

Kambiz Sedighi kasmayi Poems | اشعار کامبیز صدیقی کَسمایی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA