انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 9 از 29:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  28  29  پسین »

Mansour Hallaj | ديوان اشعار منصور حلاج


زن

 
گر ترا عشوه چنان شيوه چنين خواهد بود


گر ترا عشوه چنان شيوه چنين خواهد بود
ني مرا فکر دل و ني غم دين خواهد بود

درد عشقت ز ازل بود مرا همدم دل
بي گمان تا با بد نيز چنين خواهد بود

روز محشر که بسيما همه ممتاز شوند
مهر روي تو مرا مهر جبين خواهد بود

آتش غيرت عشق تو چو اغيار بسوخت
ديده کيست ندانم که دو بين خواهد بود

در چنان خلق که عشق تو دهد جلوه حسن
نشود محرم اگر روح امين خواهد بود

گر تو تشريف دهي کلبه احزان مرا
من بر آنم که چو فردوس برين خواهد بود

التفاتي بيکي گوشه چشم ار نکني
سبب آفت صد گوشه نشين خواهد بود

تا که آن طاير قدسي پر و بالي دارد
کار آن ترک کمان دار کمين خواهد بود

جان بجانان ده و از مرگ مينديش حسين
خود ترا عاقبت کار همين خواهد بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
نگار من چو بلعل شکر نثار آيد


نگار من چو بلعل شکر نثار آيد
غذاي طوطي طبعم سخن گذار آيد

ديار دل که خرابست بي شهنشه خويش
بشهريار رسد چون بشهريار آيد

شهان پياده شوند و نهند رخ بر خاک
بدان بساط که آن نازنين سوار آيد

در آنزمان که ز اخلاق او سخن گويد
فرشته کيست که باري در اين شمار آيد

اگر فداي تو اي دلربا نگردد جان
دگر چه فايده زين جان بيقرار آيد

هزار فخر کنم هر زمان به بندگيت
مرا ز شاهي عالم اگر چه عار آيد

دل مرا که بجاي سپند ميسوزي
نگاهدار که روزي ترا بکار آيد

حسين خاک رهت گشته است ميترسد
که بر دل تو از آن رهگذر غبار آيد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
دلم هواي چنان سرو نازنين دارد


دلم هواي چنان سرو نازنين دارد
که مشگ سوده بر اطراف ياسمين دارد

ز مهر زهره جبيني شدم ستاره فشان
که داغ بندگيش ماه بر جبين دارد

هزار عاقل فرزانه گشت ديوانه
از آن دو سلسله کز زلف عنبرين دارد

کمان گرفت و کمين کرد چشم شوخش باز
هزار فتنه و آشوب در کمين دارد

ز همنشيني جانان تمتعي يابد
کسي که دولت و اقبال همنشين دارد

زهي حبيب که از بهر وحي آيت عشق
ز جبرئيل نهاني دگر امين دارد

بگفت عاقبت از عشق کشته خواهي شد
حسين خود ز جهان آرزو همين دارد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
صبا رسيد در او بوي يار نيست چه سود


صبا رسيد در او بوي يار نيست چه سود
نسيم سنبل آن گلعذار نيست چه سود

هزارگونه گل اندر بهار گر چه شکفت
چو بوي از گل من در بهار نيست چه سود

مراست از دو جهان اختيار يار وليک
بدست من چو کنون اختيار نيست چه سود

هزار گونه طرب ميکنم ز دردي درد
ولي چو خمر طرب بي خمار نيست چه سود

منم که خاک شدم در ره وفاداري
ولي بخاک من او را گذار نيست چه سود

درون بوته مهرش دلم بسوخت ولي
متاع قلب مرا چون عيار نيست چه سود

بوصل يار اميد حسين بسيار است
ولي چو طالع فرخنده يار نيست چه سود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
عشاق وفاپيشه اگر محرم مائيد


عشاق وفاپيشه اگر محرم مائيد
از خود بدر آئيد و در اين بزم درآئيد

در بزم احد غير يکي راه ندارد
با کثرت موهوم در اين بزم ميائيد

تا نقش رخ دوست در آيينه به بينيد
زنگار خود از آينه دل بزدائيد

چون صاف شد آيينه ز اغيار بدانيد
کايينه وهم ناظر و منظور شمائيد

کونين چه جسم است و شما جان مقدس
عالم چو طلسم است و شما گنج بقائيد

مستور شد اندر صدف آن گوهر کميا
ب گوهر بنمايد چو صدف را بگشائيد

در کعبه دل عيد تجلي جمالت
ايقوم بحج رفته کجائيد کجائيد

سرگشته در آن باديه تا چند بپوئيد
معشوق همين جاست بيائيد بيائيد

چون مقصد اصلي ز حرم کعبه وصل است
غافل ز چنين کعبه مقصود چرائيد

گفتار حسين است ز اسرار خدائي
دانيدش اگر واقف اسرار خدائيد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
بهار و عيد ميآيد که عالم را بيارايد


بهار و عيد ميآيد که عالم را بيارايد
وليکن بلبل دل را نسيم يار ميآيد

دلي کز هجر گل روئي چو لاله داغها دارد
شميم وصل اگر نبود ز باغ و روضه نگشايد

اگر بي دوست جنت را بصد زينت بيارايند
بجان دوست کاندر وي دل عاشق بياسايد

در و ديوار جنت را بآه دل بسوزانم
اگر دلدار اهل دل در او ديدار ننمايد

چو نور جان هر مقبل صفائي دارد اين منزل
ولي بي وصل اهل دل دلم را خوش نميآيد

جمال طلعت جانان تواند ديد مشتاقي
که او آيينه دل را ز زنگ غير بزدايد

حسين ار دوست جانت را بناز و عشوه ميسوزد
ترا بايد رضا دادن بهر چه دوست فرمايد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
دوست چون خواهد که عاشق هر نفس زاري کند


دوست چون خواهد که عاشق هر نفس زاري کند
خانمانش سوزد و ميل دل آزاري کند

ساختن بايد بسوز عشق آن ياري که او
کو بسوزد آشکارا در نهان ياري کند

کي توان برداشتن بار بلاي عشق را
گر نه لطف او به پنهاني مددکاري کند

کاله پر عيب دل را کز همه وامانده بود
مشتري ماهرو هر دم خريداري کند

تو بزاري ساز و از آزار او رخ برمتاب
نيست عاشق هر که آزاري ز بيزاري کند

گر بدست ديگران بنياد ما را بر کند
ني در آخر از طريق لطف غمخواري کند

گر کند ساقي مجلس نرگس خمار دوست
کيست کاندر دور او دعوي هشياري کند

هر که روزي بسته بند غمش شد چون حسين
سالها گر بگذرد باري گرفتاري کند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
عجب که درد مرا هيچکس دوا سازد


عجب که درد مرا هيچکس دوا سازد
مگر که چاره بيچارگان خدا سازد

دلم بدرد و بلا انس کرده است چنانک
ز عافيت بگريزد بابتلا سازد

بکيش عشق دلش زنده ابد باشد
که جان خود هدف ناوک بلا سازد

نظر بشاهي هر دو جهان نيندازد
کسي که بر در او خويشتن گدا سازد

دليکه يافت خلاصي ز قيد کبر و ريا
وطن بساخت اقليم کبريا سازد

بحق سپار دل آهنين خود کانرا
بصيقل کرم آيينه بقا سازد

مراد خويش ز جانان کسي تواند يافت
که در طريق وفا جان خود فدا سازد

حسين را طرب و ساز و عيش در پيش است
نگار من چو بعشاق بينوا سازد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
مه گلچهره من چون ز سفر بازآيد


مه گلچهره من چون ز سفر بازآيد
من دلسوخته را نور بصر باز آيد

دارم اميد که ناگه ز شفاخانه غيب
مرهم سينه اين خسته جگر بازآيد

من ديوانه ز زنجير بلا باز رهم
گر پريروي ملک سيرت من بازآيد

سوزد از آه دلم طارم ماه و خورشيد
گر نه آن رشک مه و غيرت خور بازآيد

کي بود کان بت عيسي دم يوسف منظر
بمداواي دل اهل نظر بازآيد

گل اقبال دمد از چمن عيش حسين
اگر آن سرو سخن گو ز سفر بازآيد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
نفخه سنبل گلچهره من ميآيد


نفخه سنبل گلچهره من ميآيد
يا نسيم سحر از سوي چمن ميآيد

بسوي بلبل بيوصل و نوا فصل بهار
نفخات گل صد برگ سمن ميآيد

ميرسد يوسف گمگشته يعقوب حزين
يا مگر جان گرامي ببدن ميآيد

دل ديوانه ام از بند بلا يافت نجات
که ملک خوي پريچهره من ميآيد

آب شد لعل و در از رشک حديثم که مرا
نام دندان و لب او بدهن ميآيد

دارد آن ترک خطا قصد شکست دل ما
که بدان طره پرچين و شکن ميآيد

يارب اين چهر عرق کرده دلارام من است
يا مه چهارده امشب بر من ميآيد

در هواي شکر کبک خرامي چه عجب
باز اگر طوطي طبعم بسخن بازآيد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 9 از 29:  « پیشین  1  ...  8  9  10  ...  28  29  پسین » 
شعر و ادبیات

Mansour Hallaj | ديوان اشعار منصور حلاج


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA