انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 37 از 718:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۶

ز چشم خلق پنهان دار کنج عزلت خود را
مکن شیرازه صحبت، کمند وحدت خود را

غبار خاکساری دور باش چشم بد باشد
گرامی دار چون گرد یتیمی کلفت خود را

فساد طاعت بی پرده افزون است از عصیان
نهان کن چون گناه از چشم مردم طاعت خود را

دویدن در قفا باشد میان راه خفتن را
به آغوش لحدانداز خواب راحت خود را

به اندک زوری از هم تار و پود جسم می پاشد
غنیمت دان درین وحشت سرا جمعیت خود را

مگردان روی از سنگ ملامت چون سبک مغزان
مکن بازیچه طفلان، کوه طاقت خود را

به آه سرد، فوت مطلب دنیا نمی ارزد
به هر باد مخالف، دل ملرزان رایت خود را

سفر کن زین جهان پست، چون آه سحرخیزان
به بام آسمان افکن کمند همت خود را

شب قدرست دولت، نیست لایق چشم ازو بستن
به بیداری سرآور روزگار دولت خود را

اگر خواهی به یوسف در ته یک پیرهن باشی
مده تا ممکن است از دست، دامن فرصت خود را

به کام هر دو عالم گر زبان خواهش آلاید
پر از خاشاک کن صائب دهن غیرت خود را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۷

ندارد در خور من باده ای گردون مینایی
مگر از خون دل لبریز سازم ساغر خود را

به دلتنگی چنان چون غنچه تصویر خو کردم
که بر روی نسیم صبح نگشایم در خود را

ز سربازی درین گلشن چنان خوشوقت می گردم
که می ریزم چو گل در دامن گلچین زر خود را

مرا این روسفیدی در میان تیره روزان بس
که کردم صرف آن آیینه رو خاکستر خود را

به خاموشی شوم مهر دهان بیهوده گویان را
نمی بازم چو کوه از هر صدایی لنگر خود را

ز سودا آنچنان دلسرد از تن پروری گشتم
که چون مجنون به پای مرغ می خارم سر خود را

بود در جوشن داود صائب عاقبت بینی
که در زیر قبا پوشیده دارد جوهر خود را

نهان در زنگ ازان چون تیغ دارم جوهر خود را
که من از عرض جوهر دوست تر دارم سر خود را

نه از بی جوهری ها مهر دارم چون صدف بر لب
نهان دارم ز چشم شور دریا گوهر خود را

ز طوفان حوادث با سبک مغزی نیم غافل
حباب آسا درین دریا به کف دارم سر خود را

من از تردامنی گردیده ام چون موج دریایی
خوشا ابری که سازد خشک، دامان تر خود را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۸

سبک از حرف بی مغزان نسازم گوهر خود را
نبازم همچو کوه از هر صدایی لنگر خود را

ندزدد آفتاب از ماه نو پهلو، چه خواهد شد
که بر فتراک او بندم شکار لاغر خود را؟

ز بیم دیده بد، چون زره زیر قبا دارم
نهان در پرده بی جوهری ها جوهر خود را

به صد آغوش، گل زان دستگاه حسن عاجز شد
به یک آغوش چون در برکشم سیمین بر خود را؟

ازان لبریز باشد از می لعلی ایاغ من
که دارم سرنگون چون لاله دایم ساغر خود را

ندارد جای بال افشانی من عرصه گردون
چه بگشایم در آغوش قفس بال و پر خود را؟

تو ای پروانه خام، آتشین رویی به دست آور
که من از گرمی پرواز می سوزم پر خود را

ز سربازی نمی ترسم، ز جانبازی نمی لرزم
مکرر دیده ام چون شمع، زیر پا سر خود را

به پای شمع می خواهم که رنگ تازه ای ریزم
نسازم جمع از دلبستگی خاکستر خود را

نگردد پرده چشم بصیرت خواب بیهوشی
که وقت خواب، پهلو می شناسد بستر خود را

ننازد چون به بخت سبز خود قمری درین گلشن؟
که بر فتراک سرو از طوق می بندد سر خود را

ز بس آب طراوت می چکد صائب ز الفاظش
شود خامش گر اندازم به آتش دفتر خود را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۵۹

مزن بر سنگ پیش سخت رویان گوهر خود را
به هر آیینه تاریک منما جوهر خود را

تو ای پروانه عاجز، تلاش قرب آتش کن
که من از گرمی پرواز می سوزم پر خود را

ازان خورشید بر گرد جهان سرگشته می گردد
که بر فتراک صاحب دولتی بندد سر خود را

کسی تا چند پنهان چون زره زیر قبا دارد
ز بیم تیر باران حسودان جوهر خود را؟

نیم مجنون اگر در دامن گردون نیندازم
نهد گر بر سرم خورشید تابان افسر خود را

نیامد مهر تابان بر سر بالین من صائب
به خون رنگین نکردم تا چو شبنم بستر خود را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۰

ازان چون شمع می کاهم درین محفل تن خود را
که از ظلمت برون آرم روان روشن خود را

نماند نامه ناشسته در دست سیه کاران
به صحرای قیامت گر فشارم دامن خود را

ز عمر برق جولان آن قدر فرصت طمع دارم
که پاک از سبزه بیگانه سازم گلشن خود را

من آزاده را در خون کشد چون پنجه شیران
ز نقش بوریا سازم اگر پیراهن خود را

همان با نفس نیکی می کنم، هر چند می دانم
کز احسان نیست ممکن دوست کردن دشمن خود را

به خرج برق و باد از جمع کردن رفت کشت من
مگر از باددستی جمع سازم خرمن خود را

ز چشم عاقبت بین، هر که امید ثمر دارد
در ایام بهاران درنبندد گلشن خود را

شبی کان ماه سیما شمع خلوتخانه ام گردد
کنم با آه اول چشم بندی روزن خود را

برد زنگ از دل آیینه تاریک، خاکستر
مبدل چون کنم صائب به گلشن گلخن خود را؟
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۱

خوشا روزی که بینم دلبر بگزیده خود را
ز رخسارش برافروزم چراغ دیده خود را

چرا ممنون شوم از گلشن آرا من که می دانم
به از صد دسته گل، دامن برچیده خود را

به دامان صدف بار دگر افکندم از ساحل
ز قحط قدردانان گوهر سنجیده خود را

سرآمد چون جرس هر چند در فریاد عمر من
نشد بیدار سازم طالع خوابیده خود را

ز آب زندگی ریگ روان سیری نمی دارد
ز می سیراب چون سازم دل غم دیده خود را

صدف از ابر نیسان می کند بیجا گهر پنهان
نگیرد پس کریم از سایلان بخشیده خود را

نیندازد به هر آلوده دامن عشق او سایه
به خاصان می دهد شه، جامه پوشیده خود را

همان شایسته رخسار او صائب نمی دانم
اگر در چشمه خورشید شویم دیده خود را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۲

فرو خوردم ز غیرت گریه مستانه خود را
فشاندم در غبار خاطر خود دانه خود را

فروغ شمع ازان گرد سر پروانه می گردد
که از خاکستر خود ریخت رنگ خانه خود را

ز بس ترسیده است از چشم شور خاکیان چشمم
ندارم چشم بینم روزن کاشانه خود را

همان درد سیه بختی میم را بی صفا دارد
اگر چون لاله سازم سرنگون پیمانه خود را

نهان از پرده های چشم می گریم، نه آن شمعم
که سازم نقل مجلس گریه مستانه خود را

به کام خضر آب زندگی را تلخ می سازم
به رغبت بس که می بوسم لب پیمانه خود را

رم آهوی من انداز اوج لامکان دارد
به صحرا چون دهم تسکین دل دیوانه خود را؟

خموشان را محرک بر سر گفتار می آرد
گره کن زلف تا کوته کنم افسانه خود را

حریف خضر و رشک آب حیوان نیستم صائب
ز آب تیغ او پر می کنم پیمانه خود را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۳

برآتش می گذارم خرقه پشمینه خود را
نهان تا چند دارم در نمد آیینه خود را؟

کسی را می رسد لاف زبردستی درین میدان
که از دشمن نخواهد وقت فرصت کینه خود را

درین دریا حبابی چهره مقصود می بیند
که کرد از کاسه زانوی خود آیینه خود را

چو طفلان هفته ای یک روز آزادی نمی خواهم
بدل با روز شنبه می کنم آدینه خود را

مگر بی خواست آب رحم گرد دیده اش گردد
به دشمن می نمایم سینه بی کینه خود را

نگنجد در ته دامان ساحل گوهر رازم
به دریا می سپارم چون صدف گنجینه خود را

میان اهل دل صائب نیارد سر بر آوردن
نسازد دوست هر کس دشمن دیرینه خود را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۴

به زور خود شدی مغرور تا انداختی خود را
نکردی گوش بر تعلیم ما تا باختی خود را

ندانستی که چشم بد نکویان را زیان دارد
نظر بر کعبتین انداختی تا باختی خود را

شد از آیینه ات نور حجاب و شرم رو گردان
به موج باده گلرنگ تا پرداختی خود را

سخن از پاکی دامن مگو ای ماه تردامن
که پیش مهر کردی پشت خم، تا ساختی خود را

چه خصمی داشتی با حسن روز افزون خود یارب؟
که از طاق دل اهل نظر انداختی خود را

سر حرف شکایت باز کردی بی سبب صائب
میان عاشقان بدنام و رسوا ساختی خود را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۵

خط از سنگین دلی گفتم برآرد لعل دلبر را
ندانستم رگ گردن شود این رشته گوهر را

نه تبخاله است بر گرد دهان آن پری پیکر
ز تنگی این صدف بیرون لب جا داده گوهر را

سرشک بلبلان برگ گلی نگذاشت بی شبنم
که نتوان دید خالی در کف احباب ساغر را

صبوری با دل بی طاقت من برنمی آید
مکرر کشتی من بادبان کرده است لنگر را

دل بی تاب، تن را بر قرار خویش نگذارد
که سازد پایکوبان این سپند شوخ مجمر را

دل روشن، زبان لاف را بر یکدگر پیچد
کند پوشیده صیقل در حجاب نور جوهر را

گرامی دار اهل جود را ای بوستان پیرا
مروت نیست افکندن درخت سایه گستر را

عروس ملک در عقد دوام کس نمی آید
لب خشک است از آب زندگی قسمت سکندر را

دل آگاه را از زنگ کلفت نیست پروایی
که روشن تر کند گرد یتیمی آب گوهر را

ز ترک عشق گفتم دل خنک گردد، ندانستم
که سوزد بیش از آتش، دوری آتش سمندر را

نمی باید ز عیسی کرد پنهان درد خود صائب
مپوش از پرتو خورشید تابان دامن تر را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 37 از 718:  « پیشین  1  ...  36  37  38  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA