انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 38 از 718:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۶

نسوزد دل به آه گرم من چرخ بد اختر را
ز دود تلخ پروا نیست چشم سخت مجمر را

منم کز تیره بختی ها ندارم صبح امیدی
وگرنه در سواد دل بهاری هست عنبر را

به حرف و صوت مهر خامشی را بر مدار از لب
سپر داری کن از تاراج مور این تنگ شکر را

دل قانع ز احسان کریمان است مستغنی
به آب تلخ دریا احتیاجی نیست گوهر را

نسوزد پرده شرم و حیا را باده روشن
ز آتش نیست پروایی پر و بال سمندر را

ز آب زندگی آیینه هم زنگار می گیرد
بود ظلمت نصیب از چشمه حیوان سکندر را

گران بر خاطر آزادمردان نیست کوه غم
ز بار دل نمی گردد دو تا قامت صنوبر را

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۷

لب یاقوت او تا داد از خط عرض لشکر را
حصاری کرد در گرد یتیمی آب گوهر را

تلاش پختگی کردم ز خامی ها، ندانستم
که در خامی بهار بی خزانی هست عنبر را

تهیدستان قسمت را چه سود از رهبر کامل؟
که خضر از آب حیوان تشنه می آرد سکندر را

گسستم از عزیزان رشته امید، تا دیدم
که سازد تنگ چشمی قیمت افزون عقد گوهر را

ز من با ساده لوحی صلح کن کز پاکبازی ها
ز لوح سینه چون آیینه شستم خط جوهر را

نمی لرزد دلم چون نامه از اندیشه فردا
که من ازخود حسابی دیده ام صد بار محشر را

زمین و آسمان را شکوه ام خونین جگر دارد
ز بدخویی چو طفلان می گزم پستان مادر را

نمی دانم چه خواهد کرد با طوفان این دریا
که در موج نخستین، کشتی ما باخت لنگر را

به گرد خاکساری ده جلا آیینه دل را
که روشنگر به از خاکستر خود نیست اخگر را

یکی باشد غنا و فقر در میزان اهل دل
تفاوت نیست در خشکی و دریا آب گوهر را

پی آسایش خود داغ سوزم بر جگر صائب
کز آتش بیش سوزد دوری آتش سمندر را

درین میخانه صائب آن حباب تنگ ظرفم من
که صد ره بر سر دریا شکستم بیش ساغر را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۸

زبان کوتاه باشد آشنای بحر گوهر را
بلندی حجت عجزست بازوی شناور را

به خون دل میسر نیست از دل آرزو شستن
به آب تیغ نتوان محو کرد از تیغ جوهر را

مکن چون تنگ ظرفان شکوه از داغ سیه بختی
که در طالع بهار بی خزانی هست عنبر را

کند یک جلوه گوهر پیش غواص و تماشایی
رسد فیض سخن یکسان، سخن سنج و سخنور را

نیندیشد ز درد و داغ نومیدی دل عاشق
که از آتش بود پروانه راحت سمندر را

من آن شیرین پسر را از پدر صائب برآوردم
اگر طوطی ز بند نی برون آورد شکر را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۶۹

ز آه سرد پروا نیست عشاق بلاکش را
کند بر دود صبر آن کس که می افروزد آتش را

فلک با مردم ممتاز خصمی بیشتر دارد
کمان اول کند آواره تیر روی ترکش را

به فریاد سپند ما درین محفل که پردازد؟
که اخگر در گریبان است از خوی تو آتش را

ز ابراهیم ادهم شهسواری پیش می افتد
که در دولت نگه دارد عنان نفس سرکش را

دوام عشق اگر خواهی، مکن با وصل آمیزش
که آب زندگی هم می کند خاموش آتش را

اگر روشندلی، راه از تو چندان نیست تا گردون
که چون شبنم سفر آسان بود جان های بی غش را

خرد را پیروی از راه حاجت می کند نادان
وگرنه کور از خود کورتر خواهد عصاکش را

به نور دل توان از ظلمت هستی برون آمد
علاجی نیست جز بیداری این خواب مشوش را

ازان با وسعت مشرب ز مذهب ساختم صائب
که یک آهوی وحشی نیست آن صحرای دلکش را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۰

بلند آوازه سازد شور عاشق عشق سرکش را
به فریاد آورد مشتی نمک دریای آتش را

دو بالا می شود شور جنون در دامن صحرا
که گردد بال و پر میدان خالی اسب سرکش را

ز سیر و دور مجنون عشق عالمسوز کامل شد
که سازد شعله جواله خوش پرگار آتش را

تراوش می کند خون دل از لبهای خشک من
سفال تشنه گر بیرون دهد صهبای بی غش را

به احسان دولت دنیای فانی می شود باقی
عنانداری به دست باز کن این اسب سرکش را

کجا آگاه گردی از دل صاف خشن پوشان؟
که از آیینه داری در نظر پشت منقش را

فضای آسمان تنگ است بر جولان شوخ او
به افسون چون توان در شیشه کردن آن پریوش را؟

به چشم خود چو مژگان جا دهد صید حرم تیرت
مکن خالی به هر صید زبون زنهار ترکش را

قناعت با نگاه دور کن ز آمیزش خوبان
که آب زندگی هم می کند خاموش آتش را

گذارد عشق هر کس را که نعل شوق در آتش
به اسب چوب صائب طی کند صحرای آتش را

میفشان تخم قابل در زمین شور بی حاصل
به بی دردان مخوان زنهار صائب شعر دلکش را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۱

ز خط عنبرین زیبد نقاب آن روی دلکش را
به از خاکستر خود نیست مرهم، داغ آتش را

ز خط گفتم رخش پنهان شود از دیده ها، غافل
که رسوا می کند در روز روشن دود، آتش را

نبست از شوخ چشمی نقش در آیینه تمثالش
سلیمان کرد چون تسخیر یارب آن پریوش را؟

دو عالم خاک می شد در رهش از جلوه اول
فتادی بر زمین گر سایه آن بالای سرکش را

چو افتد دانه شوخ، از سنگ خارا سر برون آرد
غبار خط کجا پنهان کند آن خال دلکش را؟

چه سازد وحشت نخجیر با آن چشم خوش مژگان؟
که خالی می کند در هر گشادی چار ترکش را

نمی گردد غبار آلود، پرتو گر به خاک افتد
نسازد صحبت تن بی صفا، جان های بی غش را

پریشانی ز من چون سیل از سرچشمه می جوشد
چسان صائب کنم پوشیده احوال مشوش را؟
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۲

گل اندامی که می دادم به خون دیده آبش را
چسان بینم که گیرد دیگری آخر گلابش را؟

در آغوش نسیم صبحدم بی پرده چون بینم؟
گل رویی که من وا کرده ام بند نقابش را

به دست غیر چون بینم عنان طفل خودرایی
که وقت نی سواری می گرفتم من رکابش را؟

به خونم زد رقم، تا با قلم شد آشنا دستش
پریرویی که می بردم به مکتب من کتابش را

نهالی را که من چون تاک پروردم به خون دل
چسان بینم به جام دیگران صائب شرابش را؟
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۳

ز روی آتشینش حیرتی رو داد آتش را
که چندین عقده در کار از سپند افتاد آتش را

مرا در وادیی می جوشد از دل عقده مشکل
که نتواند گره از دل گشودن باد آتش را

ندارد عشق عالمسوز پروای سرشک ما
نمی سازد خموش از آب خود فولاد آتش را

مکن با ناتوانان سرکشی هر چند مغروری
که از هر مشت خاری می رسد امداد آتش را

کبابم گر کند دشمن، جز این حرفی نمی گویم
که اشک تلخ من یارب گواراباد آتش را!

گشاد جان زندانی بود در سختی دوران
ز قید سنگ، آهن می کند آزاد آتش را

نخواهد آتش از همسایه هر کس جوهری دارد
چنار از سینه خود می کند ایجاد آتش را

به رسوایی علم شد زین تهی مغزان می روشن
مگر از کف به هم سودن کند ایجاد آتش را

ز زندان ماه کنعان خوی خود صائب نگرداند
نخواهد سرکشی در سنگ رفت از یاد آتش را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۴

به مژگان خارخار از سینه می رویاند آتش را
به یاقوت لب از رخ رنگ می گرداند آتش را

کبابم می کند آن مست بی پروا، نمی داند
که هر یک قطره اشک من به خون غلطاند آتش را

سپند من ندارد تاب مهتاب و تو سنگین دل
مزاج سرکشی داری که می سوزاند آتش را

نیم پروانه تا بر گرد شمع دیگران گردم
سپند شوخ من از سنگ می رویاند آتش را

به چشم اشکبار من چه خواهد کرد، حیرانم
بر رویی که در چشم آب می گرداند آتش را

درین قحط هواداری، عجب دارم ز خاکستر
که در هنگام مردن چشم می پوشاند آتش را

سخن پرداز شد از عشق تا حسن جهانسوزش
سپند ما بلند آوازه می گرداند آتش را

به همواری ادب کن خصم سرکش را که خاکستر
به نرمی زیر دست خویش می گرداند آتش را

نمی باشد سپر انداختن در کیش ما صائب
سپند ما به میدان جدل می خواند آتش را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۳۷۵

به ساغر احتیاجی نیست حسن نیم مستش را
که می جوشد می از پیمانه چشم می پرستش را

به چندین دست نتوانست مژگانش نگه دارد
ز افتادن به هر جانب نگاه نیم مستش را

نمی سازد پریشان مغز را بوی حنا چندین
کدامین سنگدل بر چشم مالیده است دستش را

در آغوش نگین دان نیست آرامش ز بی تابی
گهر در خانه زین دیده پنداری نشستن را

به صید ماهیان، زلف کجش گر سر فرود آرد
ربایند از دهان یکدگر چون طعمه شستش را

ز حیرت می رود گیرایی از سرپنجه شیران
به هر صحرا که راه افتد غزال شیر مستش را

اگر ذوق شکستن این دل چون شیشه دریابد
چو سنگ از مومیایی پاس می دارد شکستش را

شود مستغنی از دریا ز آب و دانه گوهر
گذارد چون صدف بر روی هم هر کس که دستش را

ز بی برگی به هر کس داد برگ عیش، خرسندی
به صد خرمن گل بی خار ندهد خار بستش را

ز درد من درین عالم کسی صائب خبر دارد
که خالی آورد بیرون ز کام بحر شستش را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 38 از 718:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA