انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 66 از 718:  « پیشین  1  ...  65  66  67  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۴۷

رساند ابر به جایی گهرفشانی را
که برد کوه غم از سینه ها گرانی را

درین دو هفته که در آتش است نعل بهار
مده چو لاله ز کف جام ارغوانی را

مدار دست ز تعمیر دل درین موسم
که ریخت لاله و گل رنگ شادمانی را

زمین چو خضر اگر سبزپوش شد چه عجب
که کرد ابر سبیل آب زندگانی را

زنار و پود رگ ابر و رشته باران
بساط عیش شد آماده کامرانی را

یکی است آمدن و رفتن سبکروحان
عزیزدار ریاحین بوستانی را

بهار از گل و لاله است بر جناح سفر
مده ز دست رکاب سبک عنانی را

چو نیست یک دو نفس بیش زندگی چون صبح
به خوشدلی گذرانید زندگانی را

مرا به عالم بالا دلیل شد چون خضر
چه فیضهاست زمین های آسمانی را

نشاط فصل بهار اینقدر نمی باشد
ز سر گرفت همانا جهان جوانی را

ترا که پای طلب نیست همچو سنگ نشان
نگاه دار سر راه کاروانی را

بود همیشه جوان صائب آن که دریابد
زمان دولت عباس شاه ثانی را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۴۸

دوام نیست چو ایام گل جوانی را
شتاب خنده برق است شادمانی را

مکن به لهو و لعب صرف، نوجوانی را
به خاک شوره مریز آب زندگانی را

به کلفتی که ز دوران رسد گرفته مباش
که گردباد سبک می برد گرانی را

به پایداری غم نیست روزگار نشاط
شتاب خنده برق است شادمانی را

توان ز آینه جبهه سکندر دید
سیاه کاسگی آب زندگانی را

اگر چه قامت خم کرد طاق نسیانم
چنان نشد که فرامش کنم جوانی را

قرار در تن خاکی مجو ز جان صائب
حضور، پا بر رکاب است کاروانی را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
مرد

 
andishmand
به به خسته نباشی بانووو
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۴۹

به کوی عشق مبر زاهد ریایی را
مکن به شهر بدآموز، روستایی را

جماعتی که به بیگانگان نمی جوشند
نچیده اند گل باغ آشنایی را

ز زلف ماتمیان ناخنی چه بگشاید؟
قلم چه داد دهد قصه جدایی را؟

چه دل به شبنم این باغ و بوستان بندم؟
که کرده اند روان، درس بی وفایی را

هلاک غیرت آن رهروم که می دارد
ز چشم آبله پنهان، برهنه پایی را

ز نقش شهپر طاوس می توان دانست
که چشمهاست به دنبال، خودنمایی را

نمی شود نشود فرق سرکشان پامال
سفر به خاک بود ناوک هوایی را

تلاش چاشنی کنج آن دهن صائب
به کام شکر، شیرین کند گدایی را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۵۰

اگر به لاله شوی هم پیاله در صحرا
شود دو آتشه رخسار لاله در صحرا

خمار نرگس لیلی به چشم مجنون شد
یکی هزار ز چشم غزاله در صحرا

ز جاده ها چو رگ چنگ ناله برخیزد
اگر شود ز لبم پهن، ناله در صحرا

نمی شود دل پر خون گشاده از وسعت
که شد گره به جگر آه لاله در صحرا

فغان که حلقه سرگشتگی ز حیرانی
احاطه کرده مرا همچو هاله در صحرا

مگر نسیم ازان زلف سرگذشتی گفت؟
که لاله ها شده مشکین کلاله در صحرا

ز کوه، دامن دشت جنون پر از سنگ است
شود نصیب که تا این نواله در صحرا

به داغ آبله یابند دشت پیمایان
نشان پای مرا همچو لاله در صحرا

هنوز از اثر دود آه مجنون است
سیاه روزن چشم غزاله در صحرا

ترحم است به مجنون من که می شکند
خمار سنگ ملامت به ژاله در صحرا

به چشم وحشت، مجنون دور گرد مرا
سواد شهر بود داغ لاله در صحرا

شده است کوچه و بازار پر ز دیوانه
به من شده است جنون تا حواله در صحرا

سیاه خیمه لیلی در گریه مجنون
نهان به خون شده چون داغ لاله در صحرا

گل همیشه بهارست داغ من صائب
اگر بهار زند جوش، لاله در صحرا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۵۱

ازان دو سلسله عنبرین گره بگشا
ز کار شهپر روح الامین گره بگشا

میان اگر نکنی باز، اختیار از توست
به حق خنده گل کز جبین گره بگشا!

گرهگشای کریمان، کف سؤال بود
ز کار خرمنم ای خوشه چین گره بگشا

گره به هستی موهوم چون حباب مزن
بگیر ناخنی از موج و این گره بگشا

کلید قفل تو در اندرون خانه توست
به زور همت خود از جبین گره بگشا

چو شمع بر سر این نیم جان چه می لرزی؟
ز رشته نفس واپسین گره بگشا

صریر خامه صائب دلی گرفته نهشت
اگر تو عقده گشایی، چنین گره بگشا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۵۲

چو دیگران نه به ظاهر بود عبادت ما
حضور قلب نمازست در شریعت ما

ازان ز دامن مقصود کوته افتاده است
که پیش خلق درازست دست حاجت ما

نکرده ایم چو شبنم بساطی از گل پهن
چو غنچه بر سر زانوست خواب راحت ما

چو عنکبوت، مگس را نمی کنیم قدید
هماشکار بود جذبه قناعت ما

نهال خوش ثمر رهگذار طفلانیم
که برگریز بود موسم فراغت ما

اگر در آتش سوزان هزار غوطه خورد
صدا بلند نسازد سپند غیرت ما

تلاش گوشه عزلت ز تنگ خلقی هاست
وگرنه بهر خدا نیست کنج عزلت ما

که سرو قد ترا راه می تواند زد؟
ز جلوه تو شود نقد اگر قیامت ما

چراغ رهگذریم اوفتاده در ره باد
که تا به سایه دستی کند حمایت ما؟

ازان به دامن صحرا شکسته ایم قدم
که عالمی شود آسوده از ملامت ما

درین حدیقه گل، صائب از مروت نیست
که غنچه ماند در جیب، دست رغبت ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۵۳

رسیده است به آفاق صیت دولت ما
تپیدن دل بی تاب ماست نوبت ما

کلاه گوشه اقبال ماست بی کلهی
گذشتگی ز دو عالم بود جنیبت ما

خزینه گهر ما معانی رنگین
بریدن از دو جهان است تیغ جرأت ما

ز نور جبهه ما می شود جگرها آب
ز داغ عشق بود آفتاب رایت ما

چو صبح، حق نفس بر جهانیان داریم
نمک به چشم جهان ریخت شور فکرت ما

هزار تیغ زبان را نمود جوهردار
دگر چه کار کند پیچ و تاب غیرت ما؟

چو نوبهار، بود از معانی رنگین
تمام روی زمین، زیر بار نعمت ما

دهن چو شیشه گشاییم بهر شادی خلق
وگرنه مهر خموشی است جام عشرت ما

زیادتی نکند هیچ لفظ بر معنی
ز راست خانگی خامه عدالت ما

ز مهر و ماه نداریم روشنایی چشم
ز نور فطرت ما روشن است خلوت ما

گرفته بود چمن را فسردگی صائب
شدند نغمه سرا، بلبلان ز غیرت ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۵۴

به هر ترنمی از جای می رود دل ما
سبک رکاب چو بوی گل است محمل ما

زمین سینه ما درد و داغ پروردست
یکی هزار شود تخم اشک در گل ما

شکست آینه ما و توتیا گردید
همان خیال تو استاده در مقابل ما

رسیده ایم به انجام و اول سفرست
ز راه دورتر افتاده است منزل ما

به پیشدستی ما نیست در کرم حاتم
ز آبرو نشود تنگدست، سایل ما

هزار ناخن تدبیر غوطه در خون زد
نشد گشاده شود عقده های مشکل ما

ز سرو گلشن فردوس راست می گذریم
نهال قد تو تا پا فشرده در دل ما

نمی خوریم غم از هیچ رهگذر صائب
خوشا کسی که درآید به گوشه دل ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۵۵

شدیم پیر و نشد تر دو چشم بی نم ما
پلی است آن طرف آب، قامت خم ما

ز اشک ما جگر تشنه ای نشد سیراب
نصیب سوخته جانی نگشت زمزم ما

اسیر نفس و هوا ماند دل، هزار افسوس
به دست دیو برآورد زنگ، خاتم ما

سری ز روزن خورشید برنیاوردیم
به رنگ و بوی جهان محو گشت شبنم ما

گشاده روی تر از سینه کریمانیم
اگر ز خویش به تنگی، درآ به عالم ما

نمی توان غم ما را به خوردن آخر کرد
ترحم است بر آن کس که می خورد غم ما

مثال دیده مورست و ملک جم صائب
فضای عالم امکان، نظر به عالم ما

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 66 از 718:  « پیشین  1  ...  65  66  67  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA