انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 70 از 718:  « پیشین  1  ...  69  70  71  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۸۸

سرگشته چند فکر پریشان کند ترا؟
در خانه گردبد بیابان کند ترا

ز شربت مسیح بود خوشگوارتر
دردی که بی نیاز ز درمان کند ترا

تا قطره ای ز آب سبکروح تیغ هست
آب بقا مخور که گرانجان کند ترا

گنج گهر به خانه خرابان شود نصیب
دست کسی ببوس که ویران کند ترا

دیوار در میان تو و بحر می کشد
چون قطره هر که گوهر غلطان کند ترا

بر گردن تو طوق گلوگیر بندگی
بهتر ز خاتمی که سلیمان کند ترا

در ملک حسن می کندت مالک الرقاب
گر عشق همچو زلف پریشان کند ترا

ریزد به چاک پیرهن ماه مصر خار
آن سنگدل که گل به گریبان کند ترا

از سنگ، سیر و دور فلاخن شود زیاد
تمکین چگونه منع ز دوران کند ترا؟

رهزن شود ز پرده شب دل سیاه تر
خط چون ز خون خلق پشیمان کند ترا؟

چشم تو در خمار، جهانی کباب ساخت
خونش به گردن است که مستان کند ترا

صائب چو در بساط جهان برگ عیش نیست
در داغ غوطه زن که گلستان کند ترا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۸۹

بی آب ساخت خط، لب جان پرور ترا
کرد این غبار مهره گل گوهر ترا

تمکین و شوخی تو به میزان برابرست
فرقی ز بادبان نبود لنگر ترا

گوهر ز آب تلخ محیط است بی نیاز
حاجت به باده نیست دماغ تر ترا

منت پذیر سفله نگشتن غنیمتی است
غمگین مشو که سوخت فلک اختر ترا

این نور عاریت که هلال تو بدر ساخت
در یک دو هفته می خورد آخر سر ترا

نازش مکن به دولت دنیا که چون حباب
از باد نخوت است خطر افسر ترا

(دل) در بقا مبند که معمار صنع کرد
از پا به لای نفی بنا، پیکر ترا

چشم ترا ز خواب پریشان خلاص کرد
صائب نهفت صیقل اگر جوهر ترا
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۹۰

هم ناله رباب نباشد کسی چرا؟
هم گریه کباب نباشد کسی چرا؟

چون می شود شکسته ماه از سفر درست
با برق همرکاب نباشد کسی چرا؟

با سینه ای ز حرف لبالب درین بساط
خاموش چون کتاب نباشد کسی چرا؟

پروانه کامیاب ز ترک حجاب شد
در عشق بی حجاب نباشد کسی چرا؟

از انقلاب، خون سیه مشک ناب شد
مشتاق انقلاب نباشد کسی چرا؟

چون خانه خراب بود پرده دار گنج
در پای خم خراب نباشد کسی چرا؟

اکنون که موج فتنه جهان را گرفته است
در کشتی شراب نباشد کسی چرا؟

از دوستی به دشمن آتش زبان خود
خونگرم چون کباب نباشد کسی چرا؟

از پیچ و تاب، رشته به وصل گهر رسید
در مشق پیچ و تاب نباشد کسی چرا؟

چون دادنی است روز قیامت حساب خود
امروز خود حساب نباشد کسی چرا؟

گل میخ آستانه عشق است آفتاب
صائب در آن جناب نباشد کسی چرا؟
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۹۱

در جوش گل شراب ننوشد کسی چرا؟
با رحمت خدای نجوشد کسی چرا؟

تا ابر نوبهار پریشان نگشته است
چون رعد هر نفس نخروشد کسی چرا؟

در موسم بهار، می لاله رنگ را
چون لاله کاسه کاسه ننوشد کسی چرا؟

گرم است تا ز آتش گل سینه بهار
از سنگ همچو چشمه نجوشد کسی چرا؟

چون دامن وصال به کوشش گرفته اند
چندان که ممکن است نکوشد کسی چرا؟

این شیشه ها چو ابر تنک بی طراوتند
در پای خم شراب ننوشد کسی چرا؟

دریا ز موج دست ستم چون برآورد
پیراهن حباب نپوشد کسی چرا؟

چون خوردنی است کاسه زهری که قسمت است
با جبهه گشاده ننوشد کسی چرا؟

یاقوت یافت در جگر سنگ آب و رنگ
دیگر برای رزق بکوشد کسی چرا؟

غافل مشو ز حق به امید قبول خلق
یوسف به سیم قلب فروشد کسی چرا؟

صائب به شکر سینه گرمی که داده اند
چون گل به خار، گرم نجوشد کسی چرا؟
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۹۲

ترجیح می دهد به پدر اوستاد را
هر کس شناخته است بیاض و سواد را

با نیک و بد چو شیر و شکر جوش می زند
دریافت هر که چاشنی اتحاد را

در زیر آسمان نبود صبح بی شفق
خون در پیاله است جبین گشاد را

زخم زبان چه کار به سرگشتگان کند؟
پروای خار و خس نبود گردباد را

تلخی کشان عشق نگیرند جام زهر
در محفلی که راه بود نوش باد را

از ابر بی نیاز بود تیغ آبدار
حاجت به باده نیست روان های شاد را

زهرست شکری که مکرر نمی شود
بدخو مکن به وصل، دل نامراد را

شایسته خدا و رسول است اعتقاد
ضایع مکن به اهل جهان اعتقاد را

زنهار در درستی خط سعی کن که هست
خط شکسته، خواب پریشان سواد را

صائب امید هست که آن خط عنبرین
روشن کند سواد من بی سواد را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۹۳

قید عیال، پست کند رای مرد را
گهواره تخته بند کند پای مرد را

پهلو ز زن بدزد که این رخنه فساد
در خون گرم غوطه دهد جای مرد را

بار شریعت است که چنبر کند چو چرخ
در یک دو هفته قامت رعنای مرد را

مهر زنان که رشته پای تجردست
سوزن به زیر پا شکند رای مرد را

در عشق زن مپیچ که معجر کند به فرق
این کار زشت، همت والای مرد را

چون بال مرغ خانه زمین گیر می کند
تعمیر خانه، بال فلک سای مرد را

فکر لباس و جامه به خون سرخ می کند
چون برگ لاله، صفحه سیمای مرد را

اندیشه معاش، گل زرد می کند
رخساره چو لاله حمرای مرد را

صائب جریده باش که اندیشه عیال
سازد عقیم، طبع گهرزای مرد را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۹۴

بادام تلخ نیست سزاوار قند را
در کار غیر چند کنی نوشخند را؟

می زیردست خود نکند هوشمند را
پروای سیل نیست زمین بلند را

دوری دهد نتیجه شکایت ز سوز عشق
یک ناله دور کرد ز آتش سپند را

گر پسته را به قند نهفتند دیگران
در پسته کرد خط تو پوشیده قند را

زان زلف پر شکن مشو ایمن که می شود
از چین دراز، دست تعدی کمند را

شایسته نیست آیه رحمت به کافران
ضایع مکن به غیر، نگاه کشند را

ایمن ز شکوه لب خاموش ما مشو
کاین سیل تند، می گسلد زود بند را

چون نفس شد سلیم نگهبان دل شود
بیم از سگ شبان نبود گوسفند را

مهر از دهان بسته گشاید به روی گرم
آتش تهی کند ز فغان دل سپند را

خوش باش با شکستگی دل که عاقبت
پیدا شود ز چین، ید طولی کمند را

پیکان دهان خنده سوفار را نبست
فکر دل غمین نبود هرزه خند را

بیدار خون مرده به نشتر نمی شود
تأثیر نیست در دل بی درد پند را

دل می کشد ز زلف به خط بیشتر که هست
مار سیه، درازی شب دردمند را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۹۵

خط تلخ ساخت آن دهن همچو قند را
این مور برد چاشنی نوشخند را

زنگار می برد برش از تیغ آبدار
خط می کند رحیم نگاه کشند را

ریزد ز دیده اش گهر سفته بر زمین
هر کس که دید آن مژه های بلند را

خونهای خفته، دیده بیدار فتنه است
جولان مده به خاک شهیدان سمند را

خواهد به ناله ای دل ما را نواختن
آن کس که ساخت مطرب آتش سپند را

کام محیط را نکند تلخ، آب شور
تأثیر نیست در دل عشاق پند را

دارد زمین سوخته خط مسلمی
پروای داغ نیست دل دردمند را

دریا بغل گشاده به ساحل نهاد روی
دیگر کدام سیل گسسته است بند را؟

ظالم به ظلم خویش گرفتار می شود
از پیچ و تاب نیست رهایی کمند را

آسوده است نفس سلیم از گزند دهر
بیم از سگ شبان نبود گوسفند را

مردان ز راه درد به درمان رسیده اند
صائب عزیزدار دل دردمند را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۹۶

عشق است غمگسار دل دردمند را
آتش گره ز کار گشاید سپند را

همت به هیچ مرتبه راضی نمی شود
یک جا قرار نیست سپهر بلند را

پیداست بی قراری عاشق کجا رسد
در خلوتی که راه نباشد سپند را

اندیشه کهربای غم و درد عالم است
از غم گزیر نیست دل هوشمند را

مانند پسته سر ز گریبان برآورد
صبح فنای خویش لب هرزه خند را

پهلوی چرب می طلبد تیغ حادثات
جوشن ز لاغری است تن گوسفند را

صیاد را به وحشت خود رام می کنم
آورده ام به کف رگ خواب کمند را

بیرون روم چگونه ز بزمی که می شود
برخاستن ز جای فرامش سپند را؟

صائب گهر به سنگ زدن بی بصیرتی است
ضایع مکن به مردم بی درد پند را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۶۹۷

افسردگی است چاره دل دردمند را
خاکسترست بستر راحت سپند را

از دار و گیر عشق، ملایک مسلمند
صید حرم چه قدر شناسد کمند را؟

خضری است شوق دوست که چون راه سر کند
بیرون برد مسلم از آتش سپند را

تا خط مشکبار تو آمد به روی کار
آماده گشت نافه چین ریشخند را

همت بلند دار که خورشید تربیت
در چاشنی است میوه شاخ بلند را

طالع نگر، که خار و خس ما نکرد دود
جایی که ماهتاب بسوزد سپند را

ای باد اگر به گلشن طهران گذر کنی
از ما بپرس صائب نادردمند را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 70 از 718:  « پیشین  1  ...  69  70  71  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA