انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 79 از 718:  « پیشین  1  ...  78  79  80  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۷۸

عمری است حلقه در میخانه ایم ما
در حلقه تصرف پیمانه ایم ما

مقصود ما ز خوردن می نیست بی غمی
از تشنگان گریه مستانه ایم ما

در چشم ناقصان جهان گر چه نارسیم
چون باده، جوش سینه میخانه ایم ما

عشاق را به تیغ زبان گرم می کنیم
چون شمع، تازیانه پروانه ایم ما

گر از ستاره سوختگان عمارتیم
چون جغد، خال گوشه ویرانه ایم ما

عمری است رفته ایم ازین خاکدان برون
بی درد را خیال که در خانه ایم ما

چون خواب اگر چه رخت اقامت فکنده ایم
تا چشم می زنی به هم، افسانه ایم ما

از نورسیدگان خرابات نیستیم
چون خشت، پا شکسته میخانه ایم ما

جز جستجوی رزق نداریم هیچ کار
چون آسیا به گرد، پی دانه ایم ما

در مشورت اگر چه گشاد جهان ز ماست
سرگشته تر ز سبحه صد دانه ایم ما

از ما زبان خامه تکلیف کوته است
این شکر چون کنیم که دیوانه ایم ما؟

مهربتان در آب و گل ما سرشته اند
صائب خمیر مایه بتخانه ایم ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۷۹

خجلت ز عشق پاک گهر می بریم ما
از آفتاب دامن تر می بریم ما

یک طفل شوخ نیست درین کشور خراب
دیوانگی به جای دگر می بریم ما

تا کی خمار سنگ ملامت توان کشید؟
زین شهر رخت خویش بدر می بریم ما

فیضی که خضر یافت ز سرچشمه حیات
دلهای شب ز دیده تر می بریم ما

حیرت مباد پرده بینایی کسی!
در وصل، انتظار خبر می بریم ما

با مشربی ز ملک سلیمان وسیع تر
در چشم تنگ مور بسر می بریم ما

آسودگی مقدمه خواب غفلت است
کشتی به موج خیز خطر می بریم ما

هر کس به ما کند ستمی، همچو عاجزان
دیوان خود به آه سحر می بریم ما

صائب ز بس تردد خاطر، که نیست باد!
در خانه ایم و رنج سفر می بریم ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۸۰

دل را ز قید جسم رها می کنیم ما
این دانه را ز کاه جدا می کنیم ما

عمر دوباره در گره روزگار نیست
جان را به زلف یار فدا می کنیم ما

در ظرف بحر رحمت حق آب و خون یکی است
اندیشه صواب و خطا می کنیم ما

آه این چنین اگر شکند آستین سعی
پیراهن سپهر، قبا می کنیم ما

افتد غزال دولت اگر در کمند ما
از همت بلند رها می کنیم ما

می می کشیم و خنده مستانه می زنیم
با این دو روزه عمر چها می کنیم ما

مهمان مرگ بر در دل حلقه می زند
تا فکر آشیان و سرا می کنیم ما

در قلزمی که نیست سر نوح در حساب
همچون حباب، کسب هوا می کنیم ما

با شوخ دیدگان نتوان هم نواله شد
زین خوان نصیب خویش جدا می کنیم ما

نگشود صائب از مدد خلق هیچ کار
از خلق روی دل به خدا می کنیم ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۸۰

دل را ز قید جسم رها می کنیم ما
این دانه را ز کاه جدا می کنیم ما

عمر دوباره در گره روزگار نیست
جان را به زلف یار فدا می کنیم ما

در ظرف بحر رحمت حق آب و خون یکی است
اندیشه صواب و خطا می کنیم ما

آه این چنین اگر شکند آستین سعی
پیراهن سپهر، قبا می کنیم ما

افتد غزال دولت اگر در کمند ما
از همت بلند رها می کنیم ما

می می کشیم و خنده مستانه می زنیم
با این دو روزه عمر چها می کنیم ما

مهمان مرگ بر در دل حلقه می زند
تا فکر آشیان و سرا می کنیم ما

در قلزمی که نیست سر نوح در حساب
همچون حباب، کسب هوا می کنیم ما

با شوخ دیدگان نتوان هم نواله شد
زین خوان نصیب خویش جدا می کنیم ما

نگشود صائب از مدد خلق هیچ کار
از خلق روی دل به خدا می کنیم ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۸۱

دایم ز خود سفر چو شرر می کنیم ما
نقد حیات صرف سفر می کنیم ما

سالی دو عید مردم هشیار می کنند
در هر پیاله عید دگر می کنیم ما

در پاکی گهر ز صدف دست برده ایم
آبی که می خوریم گهر می کنیم ما

جنگ شرار و سوخته را سیر کرده ایم
از دشمن ضعیف حذر می کنیم ما

صبح وجود ما نفس واپسین ماست
در زیر تیغ خنده تر می کنیم ما

ابرو ز چشم و خال ز خط دلرباترست
چندان که در رخ تو نظر می کنیم ما

چون گردباد نیش دو صد خار می خوریم
گر جامه از غبار به بر می کنیم ما

وا می کنیم غنچه دل را به زور آه
خون در دل نسیم سحر می کنیم ما

دامن به خارزار تعلق فشانده ایم
در زیر بال خویش به سر می کنیم ما

غافل به قلب خصم شبیخون نمی زنیم
اول ز عزم خویش خبر می کنیم ما

شیرینی فسانه ما نیست گفتنی
در شیر ماهتاب شکر می کنیم ما

از رخنه دل است، رهی گر به دوست هست
زین راه، اختیار سفر می کنیم ما

هر ماه نو که از افق حسن سرزند
در عرض یک دو هفته قمر می کنیم ما

چون آفتاب شهره آفاق می شود
در هر ستاره ای که نظر می کنیم ما

ای قدردان گوهر پاکیزه گوهران
بازآ، وگرنه عزم سفر می کنیم ما

صائب فریب نعمت الوان نمی خوریم
روزی خود ز خون جگر می کنیم ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۸۲

از گریه خاک دام چمن می کنیم ما
در غربتیم و سیر وطن می کنیم ما

هر سنگ پاره ای که فتد چشم ما بر او
از یک نظر عقیق یمن می کنیم ما

تیغ فنا چو آب حیات ایستاده است
در خشکسال جسم وطن می کنیم ما

گر توتیا شود قلم استخوان ما
مشق جنون به زیر کفن می کنیم ما

بی جبهه گشاده، سخن رو نمی دهد
آیینه ای چو هست سخن می کنیم ما

در بیضه حرف طوطی ما نقل بزمهاست
در مهد، چون مسیح سخن می کنیم ما

یک نافه است خال ز مشکین غزال او
در کام شیر، سیر ختن می کنیم ما

مشکل گشاست غنچه دلهای عاشقان
خون در دل نسیم چمن می کنیم ما

فرمانروای مصرع برجسته می شود
صائب به هر که مشق سخن می کنیم ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۸۳

تا چند نقشبند تمنا شویم ما
آیینه دار جلوه عنقا شویم ما

چون موجه سراب درین دشت پر فریب
با جان بی نفس پی دنیا شویم ما

شور جنون کجاست که مانند گردباد
جاروب خارزار تمنا شویم ما

یارب نصیب کن پر و بالی که چون مسیح
زین خاکدان به عالم بالا شویم ما

با دیده ای که گوهر عبرت شناس شد
حیف است حیف خرج تماشا شویم ما

غفلت امان نداد که خود را کنیم صاف
زان پیشتر که واصل دریا شویم ما

نگشود لامکان ز دل تنگ ما گره
در تنگنای چرخ چسان وا شویم ما؟

دلهای تیره سرمه گفتار ما بود
چون طوطیان ز آینه گویا شویم ما

صبح امید از دل ما زنگ می برد
گر ملتجی به دامن شبها شویم ما

تا در میان جمعیم آشفته خاطریم
جمع آن زمان شویم که تنها شویم ما

در چشم این سیاه دلان صبح کاذبیم
در روشنی اگر ید بیضا شویم ما

هر عضوی از تو از دگری دلرباترست
چون قانع از نظاره به یک جا شویم ما؟

در زهر اگر چه غوطه زدیم از گزیدنش
صائب نشد گزیده ز دنیا شویم ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۸۴

رنگین تر از حناست بهار و خزان ما
بر دست خویش بوسه دهد باغبان ما

چون صبح در محبت خورشید صادقیم
این تب برون نمی رود از استخوان ما

دست از کمند جاذبه کوته نمی کنیم
تا شیر مست ماه نگردد کتان ما

بندی شده است بی ثمری بر زبان ما
ما خصم را به زور تواضع کنیم دوست

بیرون برد ز تیر کجی را کمان ما
ما چشم خویش حلقه هر در نمی کنیم
خاک مراد ماست همان آستان ما

الماس را به نیم نظر می کند عقیق
داغی که شد سهیل دل خونچکان ما

پرواز می کند چو خدنگ از کمان سخت
از سنگ خاره، خرده راز نهان ما

چون بوی پیرهن به نظر می خرند خلق
گردی که خیزد از طرف کاروان ما

مانده است همچو دامن قارون به زیر خاک
دامان دل ز لنگر خواب گران ما

از بال و پر غبار تمنا فشانده ایم
بر شاخ گل گران نبود آشیان ما

قانع به یک سراسر خشک است ازین جهان
چون موجه سراب دل خوش عنان ما

صائب بلند مرتبه چون آسمان شود
بر هر زمین که سایه کند باغبان ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۸۵

لرزید بس که دل به تن ناتوان ما
خالی ز مغز شد قلم استخوان ما

پر گل بود ز مهر خموشی دهان ما
در کام همچو غنچه نگردد زبان ما

آسوده است خانه ما ز آفت نزول
دارد ز زور خویش نگهبان کمان ما

چون موج، بی قراری ما را کنار نیست
رحم است بر کسی که شود همعنان ما

صد برق خانه سوز درین مشت خار هست
کاوش مکن به خار و خس آشیان ما

در نوبهار خاطر ما برگریز نیست
بلبل برون نمی رود از گلستان ما

ما از گهر به آبله دست قانعیم
در پیش ابر باز نگردد دهان ما

از پیچ و تاب فکر درین بوته گداز
شد مغز، نال در قلم استخوان ما

دل را تهی ز درد به گفتار چون کنیم؟
رنگ شکسته گر نشود ترجمان ما

ما از سخن به چشمه حیوان رسیده ایم
تابوت کیست تخته نماید دکان ما؟

در فکر ما اگر نرسد کس، غریب نیست
بیرون نمی رود خبر از کاروان ما

صائب گره ز زلف سخن باز کرده ایم
پیچیده نیست جوهر تیغ زبان ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۷۸۶

روشن چسان شود به تو سوز نهان ما؟
چون شمع کشته است زبان در دهان ما

در چشم ما ز گریه شادی نشان مجوی
این چشمه متاع ندارد دکان ما

ما این چنین که بر سر شاخ بهانه ایم
بر هم زند نسیم گلی آشیان ما

نی کوچه می دهد نفس ما چو بگذرد
غافل مشو ز ناله آتش زبان ما

روشن شود فتیله مغز هما، اگر
غافل کند نمکچشی از استخوان ما

گردش ز بس که فاخته پر در پر همند
خاکستری است جامه سرو روان ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 79 از 718:  « پیشین  1  ...  78  79  80  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA