انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 82 از 718:  « پیشین  1  ...  81  82  83  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۸۰۸

از خلق خبر نیست ز خود بی خبران را
با قافله کاری نبود فرد روان را

آسودگی و درد طلب آتش و آب است
منزل نبود قافله ریگ روان را

دل سرد چو گردید ز دنیا، نشود بند
حاجت به محرک نبود برگ خزان را

ای جذبه توفیق، به همت مددی کن
شاید که به منزل برم این بار گران را

از عشق شود چاشنی عمر دو بالا
بی جوش، قوامی نبود شیره جان را

از گرد کدورت شود آیینه دل صاف
بارست به دل، صافی می دردکشان را

ما را سر پرخاش فلک نیست، وگرنه
سهل است رساندن به زمین پشت کمان را

در سینه ما قطره نشد گوهر شهوار
تا همچو صدف مهر نکردیم دهان را

از دخل کج اندیشه ندارند سخن راست
از ناوک کجرو خطری نیست نشان را

از ساده دلی هر که دهد پند به مغرور
بیدار به افسانه کند خواب گران را

با آن دل آهن چه کند جوشن داود
کز سنگ برآرد چو شرر خرده جان را

از دانه اثر نیست درین خرمن بی مغز
از آه چه بر باد دهم کاهکشان را؟

چون نافه شود از نفست خون جگر مشک
از غیبت اگر پاک کنی کام و دهان را

با سوخته جانان چه کند حرف جگرسوز؟
از داغ محابا نبود لاله ستان را

از رخنه شود سینه الماس مشبک
مژگان کج او چه کند راست سنان را

این بادیه غربال بود از چه خس پوش
صائب به دو صد دست نگه دار عنان را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۸۰۹

استاد چه حاجت بود آن سرو روان را؟
خط حاشیه دان می کند آن غنچه دهان را

حیف است شود رشته جان ها گره آلود
شیرازه دل ها مکن آن موی میان را

بی تابی عاشق شود از وصل فزون تر
ناسور کند پنبه ما داغ کتان را

از آتش دوزخ دل عاشق نهراسد
بستر ز تب گرم بود شیر ژیان را

از چشم غزالان حرم، خواب سفر کرد
ابروی تو روزی که به زه کرد کمان را

مغز سر من نیست تنک مایه سودا
در دیده من جوش بهارست خزان را

هرگز نشود برق ز فانوس حصاری
از خود نتوان کرد جهان گذران را

عشق آمد و بیرون در افکند چو نعلین
از خلوت اندیشه من هر دو جهان را

بیدار نشد چشم تو از شور قیامت
طوفان، تری مغز شد این خواب گران را

میدان تو هر چند بود همچو کف دست
زنهار به صد دست نگه دار عنان را

صائب ز لبت گوهر شهوار نریزد
چندی چو صدف تا نکنی مهر، دهان را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۸۱۰

گمراه کند غفلت من راهبران را
چون خواب، زمین گیر کند همسفران را

بی بهره ز معشوق بود عاشق محجوب
روزی ز دل خویش بود بی جگران را

در کوه و کمر از ره باریک خطرهاست
زنهار به دنبال مرو خوش کمران را

چون صبح مدر پرده شب را که مکافات
در خون جگر غوطه دهد پرده دران را

ز آتش نفسان نرم نگردد دل سختم
این سنگ کند خون به جگر شیشه گران را

اکسیر شد از قرب گهر گرد یتیمی
از دست مده دامن روشن گهران را

هر نامه که انشا کنم از درد جدایی
مقراض شود بال و پر نامه بران را

با دیده حیران چه کند خواب پریشان؟
صائب چه غم از شور جهان بی خبران را؟
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۸۱۱

ما نبض شناس رگ جانیم جهان را
آیینه اسرار نهانیم جهان را

پوشیده و پیداست ز ما راز دو عالم
هم آینه، هم آینه دانیم جهان را

هنگام خموشی گره گوهر اسرار
در وقت سخن تیغ زبانیم جهان را

از سینه پر داغ، بهار جگر خاک
از چهره بی رنگ خزانیم جهان را

تازه است جگرها ز شراب کهن ما
پیریم، ولی بخت جوانیم جهان را

در صحبت ما قطره شود گوهر شهوار
از دل صدف پاک دهانیم جهان را

دارند به دیوانه ما چشم، غزالان
سر حلقه صاحب نظرانیم جهان را

از راستی طبع، عصای فلک پیر
از قامت خم گشته کمانیم جهان را

بیهوشی ما برگ نشاط دگران است
از خواب گران، رطل گرانیم جهان را

گوشی نخراشد ز صدای جرس ما
ما قافله ریگ روانیم جهان را

در آینه ماست عیان راز دو عالم
هر چند ز حیرت زدگانیم جهان را

در ظاهر اگر دیده ما پرده خواب است
ما از دل بیدار، شبانیم جهان را

صائب خبری نیست که در محفل ما نیست
هر چند که از بیخبرانیم جهان را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۸۱۲

دلگیر کند غنچه من صبح وطن را
در خاک کند کلفت من سرو چمن را

یوسف نه متاعی است که در چاه بماند
از دیده بدخواه چه پرواست سخن را؟

از داغ ملامت جگر ما نهراسد
از چشم سهیل است چه اندیشه یمن را؟

زودا که شود برگ نشاطش کف افسوس
باغی که دهد راه سخن زاغ و زغن را

آن سرمه که من از نفس سوخته دارم
در بیضه نفس گیر کند مرغ چمن را

چون شمع به تدریج ازین خرقه برون آی
مگذار به شمشیر اجل کار بدن را

بی خون جگر، معنی رنگین ندهد روی
چون نافه بریدند به خون، ناف سخن را

مشتاق ترا مرگ عنانگیر نگردد
شوق تو کند جامه احرام، کفن را

بر مسند عزت به غریبی چو نشینی
از یاد مبر چشم براهان وطن را

آزاده روان تشنه اسباب هلاکند
بی تابی منصور دهد تاب رسن را

یک بار هم از چهره جان گرد بیفشان
تا چند توان داد صفا، خانه تن را؟

صائب چه خیال است شود همچو نظیری؟
عرفی به نظیری نرسانید سخن را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۸۱۳

تسکین ندهد خوردن می سوز درون را
آتش بود این آب، جگر تشنه خون را

راندن نکند خیرگی از طبع مگس دور
اندیشه ز خواری نبود مرد دون را

از پیشروان دل نگرانی نتوان برد
پیوسته بود چشم ز پی راهنمون را

نگذاشت ز سر، سرکشی آن زلف ز آهم
حرفی است که در مار اثرهاست فسون را

عقل است که موقوف به کسب است کمالش
حاجت به معلم نبود مشق جنون را

صائب مکن از بخت طمع برگ فراغت
کز باده نصیبی نبود جام نگون را

ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۸۱۴

نه کفر شناسد دل حیران و نه دین را
از نقش چپ و راست خبر نیست نگین را

هر چند حجاب تو زبان بند هوسهاست
زنهار ز سر باز مکن چین جبین را

چشم تو به دل فرصت نظاره نبخشد
این صید ز صیاد گرفته است کمین را

هر جا لب لعل تو به گفتار درآید
در آب گهر غوطه دهد مغز زمین را

آخر که ترا گفت که از خانه خرابان
تنها کنی آباد همین خانه زین را؟

آسوده بود عشق ز بی تابی عاشق
از زلزله خاک چه غم چرخ برین را؟

مگذار به لعل تو فتد چشم هوسناک
کاین ابر بود ریگ روان آب نگین را

می ترسم ازان چشم سیه مست که آخر
از راه برد صائب سجاده نشین را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۸۱۵

گلگونه چه حاجت بود آن روی نکو را؟
با پیرهن گل نبود کار، رفو را

در کوتهی دست نهفته است درازی
زنهار به یک دست مگیرید سبو را

در مردم بی مغز سرایت نکند حرف
رنگین نکند باده گلرنگ کدو را

فیض دم خط چون دم صبح است سبکسیر
از دست مده فصل بهاران لب جو را

در دامن گل همچو سپندست بر آتش
دیده است مگر شبنم گل آن بر رو را؟

بر خاطر دریاست گران، باد مخالف
در مجلس می راه مده عربده جو را

از حرف، لب هرزه درایان نتوان بست
خاموش کند گوش گران بیهده گو را

صائب چه خیال است شود خرده زر جمع؟
تا غنچه صفت تنگ نگیرند گلو را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۸۱۶

فانوس حجاب است چراغ سحری را
دامن به میان بر زده باید سفری را

در دامن منزل نبود بیم ز رهزن
همراه چه حاجت سفر بی خبری را؟

دریاب اگر اهل دلی، پیشتر از صبح
چون غنچه نشکفته نسیم سحری را

سختی رسد از چرخ به نازک سخنان بیش
با سنگ سر و کار بود شیشه گری را

از بی ثمران باش که چون سرو درین باغ
سرسبزی جاوید بود بی ثمری را

بیهوده فلک کار به دل تنگ گرفته است
از شیشه شکستی نرسد بال پری را

شد ترس من از نامه اعمال فزون تر
تاریکی شب بیش کند بی جگری را

نتوان به سپر برد کجی از گهر تیغ
عینک ندهد فایده ای کج نظری را

بس جای که آهستگی آنجاست درشتی
بی پرده کند نرمی گفتار، کری را

تا صاحب فرزند نگردی، نتوان یافت
در عالم ایجاد، حقوق پدری را

صائب به جز آشفتگی دل ثمری نیست
در دایره چرخ، پریشان نظری را
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۸۱۷

بر چرخ محیط است فروغ نظر ما
ساحل دل دریاست ز آب گهر ما

در نامه ما حرف نسنجیده نباشد
از جیب صدف سفته برآید گهر ما

چون دیده ماهی که نماید ز ته آب
از پرده سنگ است نمایان شرر ما

هرچند پر و بال نداریم چو شبنم
از پرتو خورشید بود بال و پر ما

شیریم ولی زهره آزار نداریم
از جنبش رگ کوچه دهد نیشتر ما

آزادی ما در گرو پختگی ماست
آویخته است از رگ خامی ثمر ما

بیداد فلک را به تغافل گذرانیم
پوشیدن چشم است ز دشمن سپر ما

از همرهی عقل به جایی نرسیدیم
پیچیده تر از راه بود راهبر ما

یارب که دعا کرد که چون قافله موج
آسایش منزل نبود در سفر ما

صائب جگرش چون جگر صبح شود چاک
یک روز اگر چرخ کشد دردسر ما
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 82 از 718:  « پیشین  1  ...  81  82  83  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA