غزل شماره ۱۰۲۹جمع دل در عالم اسباب کردن مشکل استحفظ خرمن در ره سیلاب کردن مشکل استرخنه ای از هر بن مو هست در ملک بدنحفظ این منزل ز چندین باب کردن مشکل استمی کند کار نمک با دیده ها موی سفیدخواب آسایش درین مهتاب کردن مشکل استچاره سرگشتگی جز لنگر تسلیم نیستسر برون از عقده گرداب کردن مشکل استحفظ صورت می توان کردن به ظاهر در نمازروی دل را جانب محراب کردن مشکل استمی شود آسان ز یاد تلخی صبح خمارتوبه هر چند از شراب ناب کردن مشکل استچون صف مژگان تواند اشک را مانع شدن؟خار را سرپنجه با سیلاب کردن مشکل استعارفان را چشمه کوثر نسازد دل خنکتشنه دیدار را سیراب کردن مشکل استشرم را نتوان ز پاس حسن غافل ساختندولت بیدار را در خواب کردن مشکل استمست نتوان کرد زاهد را به صد جام شراباین زمین خشک را سیراب کردن مشکل استخامشی در عالم آب است از مستی حجابگر چه تسخیر نفس در آب کردن مشکل استسهل باشد ریختن در شوره زار آب حیاتزندگانی صرف خورد و خواب کردن مشکل استاز معلم می برد آرام صائب طفل شوخزندگانی با دل بی تاب کردن مشکل است
غزل شماره ۱۰۳۰خانه تن را به جان آباد کردن مشکل استبر سر ریگ روان بنیاد کردن مشکل استبیستون پهلو تهی از تیشه فرهاد کردپنجه در سر پنجه فولاد کردن مشکل استدل سیه ناگشته در احیای او تعجیل کنورنه خون مرده را ایجاد کردن مشکل استچون به پای خود برون آیم من از زندان عشق؟زین دبستان طفل را آزاد کردن مشکل استنیست ممکن باده گلگون به حال آرد مراخانه خود را به سیل آباد کردن مشکل استبی خموشی نیست ممکن دل زبان آور شودشمع روشن در گذار باد کردن مشکل استآه کز نازک مزاجی پیش آن بیدادگربستن لب مشکل و فریاد کردن مشکل استای ستمگر دست از اصلاح خط کوتاه کنخامه داخل در خط استاد کردن مشکل استای که گویی در حریم کعبه ما را یاد کندر حریم وصل خود را یاد کردن مشکل استنیست آسان بر هوای نفس خود غالب شدنچون سلیمان تختگاه از باد کردن مشکل استمی توانم خاک نومیدی به چشم دام زدخون ز وحشت در دل صیاد کردن مشکل استمی توانم خاک نومیدی به چشم دام زدخون ز وحشت در دل صیاد کردن مشکل استگر نپردازد به حال سینه درد و داغ عشقصائب این ویرانه را آباد کردن مشکل است
غزل شماره ۱۰۳۱وقت خط پهلو تهی از یار کردن مشکل استدر بهاران پشت بر گلزار کردن مشکل استمی توان کردن به تلقین زنده خون مرده رابخت خواب آلود را بیدار کردن مشکل استمی گریزند اهل دل از صحبت زهاد خشکرو به روی صورت دیوار کردن مشکل استمی رسد از ذوق هر کاری به معراج کمالبر امید کارفرما کار کردن مشکل استبحر از باد مخالف می شود شوریده تراز نصیحت مست را هشیار کردن مشکل استاختیاری نیست فریاد من از وضع جهانسیل را خاموش در کهسار کردن مشکل استمی توان بر خود گوارا کرد مرگ تلخ رازندگانی را به خود هموار کردن مشکل استهست در آمیزش تردامنان مرگ شرارپیش خامان سوز خود اظهار کردن مشکل استدر گذر صائب ز دل، افتاد چون در قید زلفمهره بیرون از دهان مار کردن مشکل است
غزل شماره ۱۰۳۲داستان شوق را تحریر کردن مشکل استبحر را از موج در زنجیر کردن مشکل استبند پیش سیل بی زنهار نتواند گرفتبی قرار شوق را زنجیر کردن مشکل استبا تهی چشمان چه سازد نعمت روی زمین؟چشم روزن را ز پرتو سیر کردن مشکل استمی توان ز افسانه کردن چشم آهو را به خوابچشم عیار ترا تسخیر کردن مشکل استدستگیری نیست پیری را به جز افتادگیاین کهن دیوار را تعمیر کردن مشکل استخواب زاهد تلخ گردیده است از یاد بهشتکودکان را ترک جوی شیر کردن مشکل استگفتگوی اهل غفلت قابل تأویل نیستخواب پای خفته را تعبیر کردن مشکل استمعنی پیچیده می پیچد زبان تقریر راآیه آن زلف را تفسیر کردن مشکل استهست زیر آسمان امنیت خاطر محالخواب راحت را دهان شیر کردن مشکل استبا صف مژگان نظربازی نه کار هر کس استدیده را آماجگاه تیر کردن مشکل استخط غباری نیست کز وی دل توان برداشتنچاره این خاک دامنگیر کردن مشکل استتشنگی نتوان به شبنم بردن از ریگ رواندیده نادیدگان را سیر کردن مشکل استبا خیال خشک تا کی سر به یک بالین نهم؟دست در آغوش با تصویر کردن مشکل استنیست جز تسلیم صائب هیچ درمان عشق راپنجه در سر پنجه تقدیر کردن مشکل است
غزل شماره ۱۰۳۳هرزه گو را خامش از تقریر کردن مشکل استشعله را از ژاژخایی سیر کردن مشکل استوصف آن عارض مپرس از چشم شرم آلود منصورت نادیده را تصویر کردن مشکل استشد ز انگشت اشارت ماه نو پا در رکابسینه را آماجگاه تیر کردن مشکل استکیست زان مژگان گیرا دل تواند پس گرفت؟پنجه در سر پنجه تقدیر کردن مشکل استقامت خم مانع عمر سبکرفتار نیستآب را از موج در زنجیر کردن مشکل استنیست آسان توبه کردن از شراب لاله رنگدر جوانی خویشتن را پیر کردن مشکل استچون نفس در زیر گردون راست سازد دیده ور؟سر به بالا در ته شمشیر کردن مشکل استبا خسیسان دست در یک کاسه کردن سهل نیستطعمه بیرون از دهان شیر کردن مشکل استنیست چون سرو از لباس فقر ما را شکوه ایرخت بر آزادگان تغییر کردن مشکل استحسن در هر جلوه سر از روزنی برمی کندپرتو خورشید را تسخیر کردن مشکل استعیب من از ساده لوحی های من بی پرده شدموی پنهان در میان شیر کردن مشکل استبر نمی آید ز صحرای پر آتش نی سوارگفتگوی عشق را تحریر کردن مشکل استآه از درد گران بی خواست می خیزد ز دلدر کمان سخت حفظ تیر کردن مشکل استبرنیاید روغن از جوزی که بی مغز اوفتادخواب های پوچ را تعبیر کردن مشکل استصائب از ریگ روان سهل است بردن تشنگیدیده نادیدگان را سیر کردن مشکل است
غزل شماره ۱۰۳۴عندلیب مست را خاموش کردن مشکل استشعله آواز را خس پوش کردن مشکل استاز لب میگون نباشد لذتی بی حرف تلخمی چو لب شیرین برآید نوش کردن مشکل استمی توانم بلبلان را حلقه ها در گوش کردبی زبانان ترا خاموش کردن مشکل استزنده می سازد چراغ دیده یعقوب راپیش رویش شمع را خاموش کردن مشکل استمی توان بر خود گوارا کرد زهر تلخ رااز ترشرویان نصیحت گوش کردن مشکل است از چراغ طور صائب یاد می گیرد زبانکلک ما را از سخن خاموش کردن مشکل است
غزل شماره ۱۰۳۵با لب خاموش حفظ آه کردن مشکل استاز گره این رشته را کوتاه کردن مشکل استچون قلم شق شد، سیاهی بیش بیرون می دهدمنع دلهای دو نیم از آه کردن مشکل استمی توان کردن به نشتر زنده خون مرده راخواب غفلت برده را آگاه کردن مشکل استجوهر از فولاد آسان است آوردن برونریشه کن از سینه حب جاه کردن مشکل استچون جرس مجموعه چاک است سر تا پای منحفظ این منزل ز چندین راه کردن مشکل استهست تا دامن کشان سروی درین بستانسرااز گریبان دست ما کوتاه کردن مشکل استمی توان با رشته آسان گوهر شهوار سفتدر دل سخت نکویان راه کردن مشکل استگر عزیزان این چنین گردند صائب خوار و زارامتیاز زعفران از کاه کردن کردن مشکل است
غزل شماره ۱۰۳۶ دیدن روی تو ظلم است و ندیدن کردن مشکل استچیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل استهر چه جز معشوق باشد پرده بیگانگی استبوی یوسف را ز پیراهن شنیدن مشکل استنیست از جوش شهیدان تیغ را میدان زخمدر سر کویش به کام دل تپیدن مشکل استلامکان بر وحشیان عشق تنگی می کنددر فضای آسمان از خود رمیدن مشکل استبی چراغان تجلی طور سنگ تفرقه استکعبه و بتخانه را بی یار دیدن مشکل استغنچه را باد صبا از پوست می آرد برونبی نسیم شوق، پیراهن دریدن مشکل استبر ندارد میوه تا خام است دست از شاخسارزاهد ناپخته را از خود بریدن مشکل استهر که در قید خودآرایی گره گردید، ماندآب را از پنجه گوهر چکیدن مشکل استعقل و دین و دل درین سودا کم از بیعانه استبا چنین سرمایه یوسف را خریدن مشکل استبی قراران هر نفس در عالمی جولان کنندهمچو بوی گل به یک جا آرمیدن مشکل استماتم فرهاد کوه بیستون را سرمه دادبی هم آوازی نفس از دل کشیدن مشکل استدر گلستانی که بوی گل گرانی می کندبا قفس بر عندلیب ما پریدن مشکل استچشم خودبینی به هر ناکرده کاری داده اندکار عالم کردن و خود را ندیدن مشکل استبازوی همت ضعیف و تیغ جرأت شیشه دلبا سلاحی این چنین از خود بریدن مشکل استتا گمان نیش خاری هست در دشت وجودهمچو خون مرده یک جا آرمیدن مشکل استسایه بال هما در قبضه تسخیر نیستدامن دولت به سوی خود کشیدن مشکل استهر سر موی ترا با زندگی پیوندهاستبا چنین دلبستگی از خود بریدن مشکل استبا قیامت پاک کن اینجا حساب خویش رابر زمین از شرم عصیان خط کشیدن مشکل استدر جوانی توبه کن تا از ندامت برخورینیست چون دندان، لب خود را گزیدن مشکل استمنزل نقل مکان ماست اوج لامکانآسمانها را به گرد ما رسیدن مشکل استچون سلیمان را نباشد رشک بر احوال مور؟بار عالم را به دوش خود کشیدن مشکل استمی توان راز دهان یار را تفسیر کرددر نزاکت های فکر ما رسیدن مشکل استتا نگردد جذبه توفیق صائب دستگیراز گل تعمیر، پای خود کشیدن مشکل است
غزل شماره ۱۰۳۷ خط به گرد عارض دلدار دیدن مشکل استدامن گل را به دست خار دیدن مشکل استگر چه چون دامان یوسف دامن گلهاست پاکچاک در پیراهن گلزار دیدن مشکل استنیست از مستی، زنم گر شیشه خالی به سنگجلوه گاه یار را بی یار دیدن مشکل استاز هجوم قمریان بر سرو می سوزد دلمدوش آزادان به زیر بار دیدن مشکل استدیدن زنگار بر آیینه چندان بار نیستطوطیان را خامش از گفتار دیدن مشکل استگر چه مستغنی است از آرایش آن حسن تمامجای گل خالی بر آن دستار دیدن مشکل استزاهدان تکلیف می را گر چه قابل نیستنددشمنان خویش را هشیار دیدن مشکل استمی توان با پای خواب آلود منزلها بریدپیش پا با دولت بیدار دیدن مشکل استجنت از سرچشمه کوثر بود با آب و تاببزم می بر ساغر سرشار دیدن مشکل استگر چه صائب پاکدامانی نگهبان گل استعندلیب مست در گلزار دیدن مشکل است
غزل شماره ۱۰۳۸عشق را در پرده ناموس دیدن مشکل استشمع را در جامه فانوس دیدن مشکل استساق سیمین می کند رفتار را با آب و تابجلوه با آن پای از طاوس دیدن مشکل استدست افسوسی است هر برگی در ایام خزانبوستان را پر کف افسوس دیدن مشکل استبی تکلف بوستان با ناله بلبل خوش استدیر را بی نغمه ناقوس دیدن مشکل استسر چه باشد تا دریغ از دوستان دارد کسیدشمنان خویش را مأیوس دیدن مشکل استدر حریم هوشیاران پاکدامانی خوش استبزم می را بی کنار و بوس دیدن مشکل استمرغ زیرک می شناسد خانه صیاد راعارفان را خرقه سالوس دیدن مشکل استگر چه دارد دور باش از روی آتشناک شمعچاک در پیراهن فانوس دیدن مشکل استعالم معقول بر هر کس که صائب جلوه کردبعد ازان در عالم محسوس دیدن مشکل است