انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 120 از 718:  « پیشین  1  ...  119  120  121  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۹۰

قسمت ما از بهاران همچو گل خمیازه ای است
روزی بلبل ز فریاد و فغان آوازه ای است

هر گلی را نوبهاری هست در باغ جهان
نوبهار ما نظربازان ز روی تازه ای است

هر رگ ابری پی جمعیت دردی کشان
کز خزان پاشیده اند از یکدگر شیرازه ای است

همچو طوق قمری از سرو سهی در بوستان
قسمت ما زان قد رعنا همین خمیازه ای است

روی شرم آلود را گلگونه ای در کار نیست
چهره سیمین بران را شرم بهتر غازه ای است

چشم بینش گر گشایی بر سراپای وجود
از برای حرف کم گفتن دهن اندازه ای است

از خیال آسمان پیما به گلزار سخن
مبدعش صائب بود هر جا زمین تازه ای است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۹۱

لب چو گردد خالی از عقد سخن، خمیازه ای است
چون نباشد گوهر دندان، دهن خمیازه ای است

جای عنبر را کف بی مغز نتواند گرفت
شام غربت دیده را صبح وطن خمیازه ای است

هاله را جز دست و دامان تهی از ماه نیست
قسمت آغوش ما زان سیمتن خمیازه ای است

گر به ظاهر دامن از دست زلیخا می کشد
ماه کنعان را شکاف پیرهن خمیازه ای است

از دهان تیشه هر زخمی که دارد بیستون
از خمار سنگداغ کوهکن خمیازه ای است

می شود ظاهر خمار زندگانی در لباس
مرده را چاک گریبان کفن خمیازه ای است

در هوای قد رعنایش ز طوق فاخته
پای تا سر، سرو موزون چمن خمیازه ای است

مغتنم دان عهد خوبی را که در دوران خط
خال، داغ حسرت و چاه ذقن خمیازه ای است

بی خطش شبنم به روی سبزه اشک حسرتی است
بی لب میگون او گل در چمن خمیازه ای است

چون کمال از قامت همچون خدنگ دلبران
با کمال محرمیت رزق من خمیازه ای است

پیش عارف بی نگاه عبرت و بی حرف حق
رخنه آفت بود چشم و دهن خمیازه ای است

دل دو نیم است از خمار نکته سنجان نظم را
در میان هر دو مصراع از سخن خمیازه ای است

صائب از کوتاه دستی روزی ما چون لگن
از قد رعنای شمع انجمن خمیازه ای است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۹۲

زان قد نازآفرین در هر دلی اندیشه ای است
این نهال شوخ را در هر زمینی ریشه ای است

از سر ویرانیم بگذر که از فرسودگی
پای دیوار مرا هر برگ کاهی تیشه ای است

در خراباتی که ما دریا کشان می می کشیم
فتنه آخر زمان آنجا کم از ته شیشه ای است

من که چون شیر از کمینگاه قضا غافل نیم
سینه ام از تیر باران حوادث بیشه ای است

عشق من صائب ز قحط عاشقان در پرده ماند
می کند کارش ترقی هر که را هم پیشه ای است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۹۳

شد چو عالمگیر غفلت، جاهل و دانا یکی است
خانه چون تاریک شد بینا و نابینا یکی است

نیست مجنون را ز شور عشق پروای تمیز
گردباد و محمل لیلی درین صحرا یکی است

نیست تدبیر خرد را در جهان عشق کار
ناخدا و تخته کشتی درین دریا یکی است

ز اختلاف ظرف، گوناگون نماید رنگ می
ورنه در میخانه وحدت می حمرا یکی است

ما نفس بیهوده می سوزیم در آه و فغان
سرکشی و عجز پیش حسن بی پروا یکی است

گوشه گیرانند پیش کوته اندیشان سبک
ورنه شان کوه قاف و شوکت عنقا یکی است

آه ما رعناترست از آه ماتم دیدگان
آنچنان کز جمله شبها شب یلدا یکی است

غافلان از کاهلی امروز را فردا کنند
ورنه پیش خود حساب امروز با فردا یکی است

نیست صدر و آستانی خانه آیینه را
خار و گل را جای در چشم و دل بینا یکی است

اختلاف رنگ، گل را برنیارد ز اتحاد
با دو رنگی پیش یکرنگان گل رعنا یکی است

شق کنند از تیغ صائب گر سر ما چون قلم
سرنمی پیچیم از توحید، حرف ما یکی است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۹۴

روی کار دیگران و پشت کار من یکی است
روز و شب در دیده شب زنده دار من یکی است

سنگ راه من نگردد سختی راه طلب
کوه و صحرا پیش سیل بی قرار من یکی است

خنده کبک و صدای تیشه های دلخراش
در دل آسوده کوه وقار من یکی است

نیست چون گل جوش من موقوف جوش نوبهار
خون منصورم،خزان و نوبهار من یکی است

قلب من گردیده از اکسیر خرسندی طلا
چهره زرین و قصر زرنگار من یکی است

بی تأمل بر نمی دارم قدم از جای خویش
خار و گل ز آهستگی در رهگذر من یکی است

گر چه در ظاهر عنان اختیارم داده اند
حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکی است

ساده لوحی فارغ از رد و قبولم کرده است
زشت و زیبا در دل آیینه وار من یکی است

جوش گل غافل نمی سازد مرا زان گلعذار
گر شود عالم نگارستان، نگار من یکی است

نیست هر لخت از دل صد پاره ام جایی گرو
سکه سیم و زر کامل عیار من یکی است

می برم چون چشم خوبان دل به هر حالت که هست
خواب و بیداری و مستی و خمار من یکی است

من که چون گوهر ز آب خویش دریایی شدم
ساحل خشک و محیط بی کنار من یکی است

می رباید کوه را چون کاه صائب سیل عشق
ورنه کوه قاف و صبر پایدار من یکی است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۹۵

در بهارستان یکرنگی شراب و خون یکی است
بلبل و گل، سرو و قمری، لیلی و مجنون یکی است

پرده بینایی ما نیست تغییر لباس
گردباد و محمل لیلی درین هامون یکی است

نیست میزان تفاوت در میان عارفان
اعتبار عنبر و کف در دل جیحون یکی است

طوطی هشیار از آیینه بیند پشت و روی
کعبه و بتخانه پیش دیده مجنون یکی است

جوش مستی هر حبابی را فلاطون کرده است
ورنه در خمخانه افلاک، افلاطون یکی است

ترجمان ما حجاب آلودگان بلبل بس است
نامه آشفتگان عشق را مضمون یکی است

شرم عشقم فارغ از شرم رقیبان کرده است
صد حجابم بود در پیش نظر، اکنون یکی است

جوش حسن گلرخان چون گل دو روزی بیش نیست
در بهارستان عالم حسن روزافزون یکی است

پیش ما خونابه نوشان صائب از جوش ملال
نیش و نوش و زهر و تریاق و شراب و خون یکی است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۹۶

عمر شمع صبح و لطف بی بقای او یکی است
عهد گل در زود رفتن با وفای او یکی است

گر چه در هر گوشه صد قربانی لب تشنه هست
آن که زمزم سرزند از زیر پای او یکی است

هر که را بر دست نقاش است چشم دوربین
رتبه بال و پر طاوس و پای او یکی است

مرکز بر گرد سر گردیدن عالم شده است
کعبه قانع که در سالی قبای او یکی است

در حلاوتخانه وحدت دویی را بار نیست
قند شیرین کار و زهر جانگزای او یکی است

هر که چون صائب کند قطع طمع از روزگار
در مذاقش لطف گردون و جفای او یکی است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۹۷

دوستی با کورفهمان حجت نادیدگی است
وحشت از فهمیدگان برهان نافهمیدگی است

در بساط آفرینش مردمان چشم را
گر لباس فاخری باشد همین پوشیدگی است

دیده حق بین بود از هر دو عالم بی نیاز
ترک دنیا بهر عقبی کردن از نادیدگی است

می کند بر فربهی پهلوی لاغر اختیار
هر که داند رنج باریک مه از بالیدگی است

مردم سنجیده از میزان نمی دارند باک
خلق را اندیشه از محشر ز ناسنجیدگی است

گر ز ارباب کمالی سرمپیچ از پیچ و تاب
کز تمامی، سرنوشت نامه ها پیچیدگی است

دشمن غافل ز زیر پوست می آید برون
پای کاهل طینتان، سنگ ره خوابیدگی است

از شکفتن شد پریشان غنچه را اوراق دل
انتهای خنده بیجا ز هم پاشیدگی است

هست صائب هر کسی را حد خود دارالامان
پا ز حد خود برون ننهادن از فهمیدگی است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۹۸

راحت کونین در زیر سر بیگانگی است
هست اگر دارالامانی کشور بیگانگی است

از ریاض آشنایی خاطر خرم مجوی
این گل بی خار در بوم و بر بیگانگی است

آشنایی هر نفس دارد خمار تازه ای
باده بی دردسر در ساغر بیگانگی است

آب و روغن را به هم پیوند دادن مشکل است
آشنایی های بی نسبت سر بیگانگی است

تا ز خود بیگانه گشتم، رستم از قید فلک
رخنه ای گر دارد این زندان، در بیگانگی است

موج را سرگشته دارد آشنایی های بحر
پشت ما بر کف قاف از لنگر بیگانگی است

قطع پیوند جهان با آشنایی مشکل است
این برش در تیغ صاحب جوهر بیگانگی است

دل چو با هم آشنا افتاد گو دیدن مباش
دیده فرد باطلی از دفتر بیگانگی است

فارغند از آشنایی آشنایان ازل
آشنایی های رسمی مصدر بیگانگی است

در کتاب آشنایی معنی بیگانه نیست
این حدیث آشنا در دفتر بیگانگی است

می توان معشوق را از راه وحشت رام کرد
این می زود آشنا در ساغر بیگانگی است

آشنایان محبت منعمند از درد و داغ
سینه بی داغ، صائب محضر بیگانگی است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۱۹۹

چشمم از خواب پریشان، چشمه پر سنبلی است
از دل صد پاره هر مژگان من شاخ گلی است

دردمندان ترا هر لخت دل، مه پاره ای است
موشکافان ترا هر آه، مشکین کاکلی است

گر چه از یک خم می بیرنگ وحدت می کشند
در خرابات مغان هر شیشه ای را قلقلی است

پرده گوش ترا کرده است غفلت آهنین
ورنه هر خاری درین گلشن، زبان بلبلی است

تا اثر از نقش پای ناقه لیلی بجاست
دامن صحرا بر این دیوانه دامان گلی است

سیل هیهات است در آغوش پل لنگر کند
عمر سیل لاابالی، قامت خم چون پلی است

فکر رنگین تو صائب عالمی را مست کرد
کلک سر مست ترا هر نقطه ای جام ملی است
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
صفحه  صفحه 120 از 718:  « پیشین  1  ...  119  120  121  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA