ارسالها: 23327
#1,551
Posted: 3 Jul 2014 23:48
ریچارد شیردل
- دوران از ۶ ژوئیه ۱۱۸۹ تا ۶ آوریل ۱۱۹۹
- تاجگذاری ۳ سپتامبر ۱۱۸۹
- لقب(ها) "شیردل"
- زادروز ۸ سپتامبر ۱۱۵۷
- زادگاه کاخ بومانت، آکسفورد، انگلستان
- مرگ ۶ آوریل ۱۱۹۹ (۴۱ سال)
- محل مرگ شالوس، لیموزین، فرانسه
- پیش از جان
- پس از هنری دوم
- همسر برتگاریا اهل ناوار
- دودمان دودمان پلانتاژنت
- پدر هنری دوم
- مادر الینور د آکیتن
ریچارد اول (۸ سپتامبر ۱۱۵۷ - ۶ آوریل ۱۱۹۹)، ملقب به ریچارد شیردل (به انگلیسی: Richard The lion heart و فرانسوی: Richard coeurdelion)، پادشاه انگلستان (از ۶ ژوئیه ۱۱۸۹ تا ۶ آوریل ۱۱۹۹)، پسر و جانشین هنری دوم و الینور د آکیتن بود.
او با وجود شجاعت و دلاوری بسیار در میدان نبرد برای تقویت حکومتش در انگلستان هیچ کاری نکرد و در طول پادشاهی ۱۰ سالهاش کمتر از شش ماه را در انگلستان سپری کرد و در طول زندگی خود با ناکامیهای فراوانی روبرو گشت.
ریچارد در سومین جنگ صلیبی شرکتی مؤثر داشت و یکی از سرداران صلیبیون علیه صلاحالدین ایوبی بود که به شکست انجامید و خزانه به جا مانده از هنری دوم را به کلی تهی کرد . بعداً در هنگام بازگشت به وطن در آلمان اسیر لئوپولد پنجم، دوک اتریش گردید، و برای آزادیش بیش از دو برابر درآمد سالانه خزانهداری انگلستان درخواست شد.در جریان جنگ صلیبی سوم سه هزار نفر از اسرای مسلمان را در پای دیوارهای عکا و پیش چشم صلاح الدین ایوبی قتل عام کرد.
پس از آزادی به جنگی پرهزینه علیه پادشاه فرانسه فیلیپ دوم معروف به فیلیپ اوگوست (ستایش شده) دست زد که حاصلی در پی نداشت. سرانجام این پادشاه ولخرج و ماجراجو در جریان محاصره قلعهای در فرانسه در اثر اصابت تیری زهرآلود کشته شد.
افسانه رابینهود و راهزنان جنگل شروود در زمان یکی از سفرهای ریچارد اتفاق میافتد که حکومت در اختیار برادر ریچارد یعنی جان ملقب به بیزمین (لکلند) بوده است.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#1,552
Posted: 3 Jul 2014 23:52
سرود نیبلونگها
سرود نیبلونگها (به آلمانی: Nibelungenlied) کتابی است حماسی به زبان آلمانی میانه.
موضوع این پهلواننامه در مورد فردی اژدهاکش به نام زیگفرید در دربار بورگوندیها، چگونگی کشته شدن او و کینخواهی زن وی به نام کریمهیلد است.
سرود نیبلونگها بر پایهٔ نقشمایههای پهلوانی ژرمنی پیش از مسیحیت سروده شده و با رویدادها و سنتهای شفاهی سدههای پنجم و ششم میلادی پیوند دارد. نمونههای این داستان در نگارشهایی به زبان نروژی باستان نیز در دست است. این نگارشها عبارتند از: داستان وولسونگ، اِدای منثور، ادای شاعرانه، افسانهٔ ورنا-گست و داستان تیدرک.
نیبلونگها در افسانههای ژرمنی، نژادی از موجودات بسیار کوتاهقامت هستند که در جهان زیرین، به نام «سرزمین مه» سکونت دارند و به سبب نام شاهشان که «نیبلونگ» است، به این نام خوانده شدهاند و گنجی بزرگ در زیر زمین دارند. زیگفرید پس از کشتن شاه آنها و پیروزی بر کوتولهای به نام آلبریش، گنج را به چنگ میآورد. پس از آن گنجداران، یعنی نخست زیگفرید و جنگاورانش و سپس بورگوندها نام نیبلونگها را برای خود برمیگزینند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#1,553
Posted: 3 Jul 2014 23:53
سنت هلنا
سنت هلنا (لاتینی: Flavia Iulia Helena Augusta) یا هلن قدیس(۲۴۸ - ۳۲۸ میلادی)، شهبانوی رومی و کاشف مشهور صلیب مقدس عیسی مسیح است.
هلنا با امپراطور روم -کنستانتیوس کلوروس- وصلت کرد، که همواره او را به دلایل سیاسی سرزنش می کرد. زمانی که پسرش - کنستانتین یکم یا کنستانتین کبیر - به سلطنت رسید، تحت تاثیر او به مسیحیت گروید.
ادعا می شود،که در دوران پیش از سال ۳۳۷ میلادی و زمانی که به دستور کنستانتین، کلیسایی در اورشلیم(بیت المقدس) بنا می شد، به ناگاه صلیبی که مسیح بر آن مصلوب شده بود، پیدا شد؛ در طول یکصد سال بعد داستانهای بسیاری ساخته شد و کشف صلیب را هم به هلنا نسبت دادند. نام وی را بر جزیره سنت هلن از مستملکات ماوراء بحار بریتانیا در اقیانوس اطلس نهادهاند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#1,554
Posted: 3 Jul 2014 23:55
سنگ فلاسفه
سنگ جادو، سنگ فلاسفه، حجر الفلاسفه، سنگ حکما، و یا حجرٌ لیس یحجر، جسمی بودهاست که بهوسیله آن اجسام کمارزش را به اجسام پرارزش تبدیل میکردند. این جسم لزوما سنگ نیست. سنگ فلاسفه چیزیست که به سختی سنگ و انعطافپذیری موم باشد و ابزاری افسانهای در کیمیاگریست که تصور میشده میتواند فلزات پایه را به طلا تبدیل کند. همچنین گاه اینگونه تصور شده که آب حیات باشد، که برای بازجوانی و احتمالا دستیابی به انوشگی (نامیرایی) کاربردی بودهاست.
سنگ جادو برای مدتی طولانی جُستنیترین هدف در کیمیای غرب بودهاست. در نگر کیمیاگرانی چون آیزاک نیوتون و نیکلاس فلامل دستیابی به «سنگ جادو» میتواند برای سازندهاش روشنگری به ارمفان آورده و به عنوان یک شاهکار برشمرده شود.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#1,555
Posted: 3 Jul 2014 23:58
ال سید
رودریگ دیاز (به اسپانیایی: Rodrig Díaz de Vivar) ملقب به ال سید یا سید (به اسپانیایی: El Cid) یا شناخته شده با عنوان قهرمان (اسپانیایی: El Campeador) متولد ۱۰۴۳ میلادی در اسپانیا و در گذشته به سال ۱۰۹۹ میلادی در والنسیا، قهرمان ملی و رهبر نظامی کستیلی بود که با عنوان سید (از عربی:ارباب) یا ارباب نظامی شناخته میشد.
ال سید از اشراف درجه دو کستیل بود و در جوانی به دربار فردیناند یکم کستیل فرستاده شد. وقتی فرزند فردیناند - سانچو دوم - به تخت پادشاهی کستیل رسید، سید بیست و دو ساله را برای فرماندهی گارد پادشاهی نامزد کرد. این ترقی زودهنگام نشان میدهد که سید پیش از آن هم در امور نظامی به دلاوری شناخته شده بود.
در سال ۱۰۶۷ میلادی او کمپین سانچو را در مواجه با پادشاهی ساراگوسا همراهی کرد. و در مذاکراتی شرکت نمود که پادشاه ساراگوسا - المقتدر - را خراجگزار کستیلیها نمود.
فردیناند پیش از مرگ پادشاهی خود را میان فرزندانش تقسیم کرده بود بنابر این لئون را برای پسر دومش - آلفونسو ششم- باقی گذاشته بود. در سال ۱۰۶۷ سانچو به قصد تصرف لئون با برادرش وارد جنگ شد. سید نقش موثری در پیروزی کمپین سانچو بر عهده داشت اما این موضوع بعداً در سال ۱۰۷۲ برایش اسباب شرمساری شد.
در سال ۱۰۷۲ سانچو در اثر حادثهای کشته شد و از آنجا که فرزندی نداشت، برادرش آلفونسو به جایش نشست و نتیجتاً سید مرتبه سابق خود را در جایگاه فرمانده گارد شاهی از دست داد اما کماکان توانست در دربار پادشاه باقی بماند.
در سال ۱۰۷۴ احتمالاً به خواست آلفونسو با خواهر زادهاش جیمنا، دختر کنت اویدو، ازدواج کرد. با این ازدواج سید با پادشاهی باستانی لئون متحد شد. از این ازدواج یک پسر و دو دختر بر جای ماند که پسرش در جریان یک درگیری با مهاجمین مسلمان مرابطان به قتل رسید.
ازدواج ال سید با خواهرزاده شاه، موقعیت ویژهای را برای او فراهم کرده بود اما بدگویی بدخواهان و علاقه آلفونس به شنیدن شایعات بی اساس و همچنین این حقیقت که ال سید، مردان قدرتمند را به صورت عمومی به ریشخند میگرفت، همگی موجب سقوط اش شد و نهایتاً او را تبعید کردند. از سال ۱۰۸۱ میلادی ال سید هیچگاه نتوانست برای مدت زیادی در قلمرو آلفونس ششم زندگی کند.
سید در تبعید به پادشاهی مسلمان ساراگوسا که از سال ۱۰۶۵ میلادی با آنها آشنایی یافته بود، پیشنهاد داد که او را به خدمت بپذیرند. پادشاه ساراگوسا در شمال شرقی اسپانیا، الموتمن، درخواست این جنگاور ارزشمند مسیحی را برای دفاع از پادشاهی آسیب پذیرش پذیرفت. سید از این زمان برای مدت یک دهه به الموتمن و جانشین او وفادارانه خدمت کرد. در نتیجه این تجربه با پیچیدگیهای سیاست عرب و اسپانیایی و قوانین اسلام بهتر آشنا شد و همین موضوع بعدها به او برای تسخیر و نگهداری والنسیا کمک کرد.
در همین دوران او به عنوان ژنرالی شناخته شد که هیچگاه در هیچ نبردی شکست نخوردهاست. در سال ۱۰۸۲ او شکستی را بر پادشاه لریدا وارد کرد که نتیجتاً از اربابان مسلمانش پاداش بسیاری گرفت.
در سال ۱۰۸۶ تهاجم گسترده مسلمان مرابطان از شمال آفریقا آغاز شد؛ آلفونس ششم شکست سختی خورد. بنابر این به دشمنی خود با سید خاتمه داد و او را به عنوان بهترین ژنرال مسیحی از تبعید فراخواند. حضور سید در دربار آلفونس در ژوئیه ۱۰۸۷ ثبت شده اما به فاصله کوتاهی به ساراگوسا بازگشت و از اینرو در نبردهای علیه مرابطان شرکت نداشت. سید در این دوران فعالیتهایی را آغاز کرده بود با این امید که پادشاهی ثروتمند والنسیا را در اختیار بگیرد.
نخستین اقدام سید برای اشغال والنسیا، حذف قدرت کنتهای بارسلونا در این منطقه بود. این اتفاق در می۱۰۹۰، زمانی که رمون دوم، کنت بارسلونا، شکست تحقیر آمیزی خورد، به وقوع پیوست.
در طول سالهای بعد سید قدرت خود را بر والنسیا و حکمران آن، القادر، به عنوان خراجگزار خود، گسترش داد. لحظه سرنوشتساز او در سال ۱۰۹۲ پیش آمد؛ زمانی که قاضی ابن جحاف با پشتیبانی سیاسی مرابطان، شورش کرد و القادر را کشت. سید بلافاصله شهر را در محاصره گرفت. محاصره شهر ماهها به طول انجامید و شکستن آن ممکن نشد تا اینکه در سال ۱۰۹۴، سید والنسیا را به تصرف درآورد. برای تسهیل در تصرف شهر ابتدا به ابن جحاف امان نامه داد اما به محض اینکه او را دستگیر کردند، زنده در آتش سوزاندند. بنابر این از این تاریخ سید به طور مستقیم بر مسیحیان و مسلمانان این منطقه حکومت میکرد و اگرچه در ظاهر این حکومت با نام آلفونس ششم بود اما در حقیقت حکمرانی مستقلی داشت. مسجد بزرگ شهر هم در سال ۱۰۹۶ یک کلیسای مسیحی شد و یک اسقف مسیحی را بر آن گماردند.
پس از مرگ ال سید، بار دیگر والنسیا توسط مرابطان محاصره شد. آلفونس ششم مجبور شد شخصاً برای دفاع از شهر مداخله کند. اما او به خوبی میدانست که شهر بی دفاع است و تنها در صورتی میتوان از آن دفاع کرد که یا خود او شخصاً در آنجا حضور دایمی داشته باشد، یا تعداد زیادی سرباز را بر آن بگمارند. نتیجتاً شهر را تخلیه کرد و دستور داد تا آن را بسوزانند. در سال ۱۱۰۲، مرابطان بر شهر دست یافتند و تا سال ۱۲۳۸ بر آن منطقه حکومت کردند.
جسد سید به کستیل برده شد و او را در صومعه سن پدرو مجدداً دفن کردند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#1,556
Posted: 4 Jul 2014 00:00
مرلین
مرلین (به انگلیسی: Merlin) مشهورترین جادوگر در اساطیر انگلیسی است. در افسانهها او همعصر پادشاه آرتور بودهاست. عبارت " شمشیر در سنگ " نیز در ارتباط با این موضوع است. قبل از اینکه شاه آرتور به عنوان بزرگ ترین شاه آن سرزمین شناخته شود مرلین جادوگر، شمشیری جادویی را درون سنگ قرار میدهد که تنها آرتور باید آن را از سنگ بیرون کشد و سپس این اتفاق می افتد
در دوران قرون وسطی جد بزرگ جادوگران نیک مرلین جادوگر متولد شد. مادر او،آنا،زنی بود هنرمندکه به علت زیبایی تحسین بر انگیز و اندام زیبایش خواستگار های زیادی داشت،ولی روحیات لطیف و رویا هایی که در سر می پروراند باعث شد به تمام خواستگار هایش جواب رد بدهد،سرانجام در سن 20 سالگی (بین 20 تا 25) با مرد رویاهایش و پدر مرلین آشناشد(نام پدر مرلین نیز مرلین بود) .در آن زمان ازدواج جادوگر با انسان خلاف مقررات بودچون اعتقاد جادوگران براین بود که ممکن است کودک عادی و عاری از هرنوع حس جادوگری از آب دربیاید در حالی که فقط لازم بود یکی از والدین جادوگر باشد ولی متأسفانه جادوگران همچین عقیده ای درباره ی این نوع ازدواج ها نداشتند.آنا و مرلین عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند، مرلین مردی با چشمانِ گیرای قهوه ای، صورتی کشیده با پوستی به رنگ جو گندمی و اندامی زیبا شایسته ی زنی چون آنا که دارای کمری باریک، پاهای ظریف، پوستی لطیف و شفاف، دستانی زیبا، چشمانی به رنگ آبیِ آسمانی و لبانی به رنگ قرمز داشت، بود. پس از ازدواجِ این دو مرلین از انجمن جادوگران نیک اخراج شد و بقیه ی زندگی اش را بدون جادو گذراند بی آنکه خودش از این موضوع که هنوز هم قدرت دارد و جادو ی نیک در وجودش باقیست اطلاعی داشته باشد.یک سال بعد جادوگران "کین" حمله کردند و مرلین را نیز از بین بردند زیرا او هنوز در شمال و درمحدوده ی جادوگران نیک زندگی میکرد،آنا به اصرار شوهرش فرار کرد، و در کنار پدر و مادرش زندگی کرد. سر انجام متوجه شد که باردار است و در اثر تب زایمان در گذشت و کودکی یتیم بر روی دست مادر بزرگ و پدر بزرگ بیمار ماند. کودک را مرلین نام نهادند، نامی که به خاطر شباهت بیش از حدش به پدر به ارث برده بود. هیچ کس به این فکر نمیکرد که این کودک باعث نجات یافتن خود و سایر جادوگران نیک خواهد شدو نام خود و پدرش تا ابد جاویدان خواهد ماند. از خصوصیات دیگر مرلین که در داستانها به آن اشاره شده است این بوده که با یک چوبدستی بلند و قهوه ای که بر روی آن یک سنگ آبی وجود داشته راه میرفته و همیشه موقع راه رفتن روی زمین را نگاه میکرده است اما همه اینها در داستانها بوده و در دوره ی قرون وسطی و دوران جنگهای صلیبی مسلمان ها از علم جادوی مسیحی ها بسیار نفرت داشتند و در صدد این بودن که نگذارند تا پای جادوگران به جنگ باز بشود و اکثر مسیحی ها هم به جادو اعتقاد نداشتند برای همین جادوگران را سرکوب میکردند و به آن ها اجازه ی حضور در جنگها و سایر عرصه ها را نمیدادند جادوگران هم که زیاد کاری به کار کسی نداشتنتد، اما نمیشود این افسانه ها از واقعیت به دور باشند چون در دوره ی قرون وسطی به حکومت پندراگون ها اشاره میشده است ولی به زمان دقیقش که کی و دقیقاً کجا بوده اشاره نشده و در آن دوره طبق افسانه ها به طور غیر مستقیم از جادوگران در جهت حفظ آرامش استفاده میکردند پس بی جهت نمیشود که یکی از آن جادوگران مرلین بوده باشد.
اما مرلین بیش از هر چیز به ناجی جادوگران معروف بوده است و عده ای باور دارند که به خاطر اینکه مرلین نسل خودش رو حفظ کند از عمر جاودانه بر خوردار است تا در هر زمان که میتواند به هم نسلانش کمک کند و عده ای هم معتقد اند که میشود با این جادوگر در ارتباط بود به هر حال اینها از باور های مردم بریتانیا هست اما تا الان هیچ کس مطمئن نیست که آیا این جادوگر واقعاً زنده است یا خیر. در افسانه ها امده که او بعداز این که به سن قانونی رسید به مدرسه ی جادوگری رفت ودر آنجا تحصیل کرد وی به علت هوش بالا خیلی زود زود موفق به کسب مقام در انجا شد و به درجه ی استادی رسید او سه شاگرد را اموزش داد و هر یک از انها بنیانگذاران جنگ جادوگری شدند. او در میان سالی به خدمت اتر پندراگن در امد و به او خدمت کرد وی برای کمک به او شمشیری از نفس پری ساخت وبعد ان را در دریاچه انداخت . وی بعد از حملهی ساکسن هاو کشته شدن اتر فرزندش آرتور را نجات داد واز بانوی دریاچه شمشیر را پس گرفت وان را در سنگ فروکرد. او آرتور را تعلیم داد و راه ورسم شوالیه گری و کسب دانش و معارف همچون ریاضی وشیمی را آموزش داد و بعد از به قدرت رسیدن آرتور وزیرش شد او در بسیاری از مشکلات به او کمک کرد وباعث شد آرتور یکی از بهتری پادشاهان آن زمان شود اما او در زمان جنگ بین موردرد باارتور برای کاری نا معلوم به جایی رفته بود و بعد از مرگ ارتور بخاطر او و عذاب وجدان شمیر را به بانوی دریاچه پس داد واز او خواست تا آرتور را به اولون سرزمین پریان برد تا او تاابد زندگی جاودانه داشته باشد وبعد از ان اتفاق از تاریخ محو شد وکسی نمیداند او کجاست.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#1,557
Posted: 4 Jul 2014 00:06
نه دلاور
کندهکاری «نه قهرمان نیک» متعلق به قرن سیزدهم در ساختمان شهرداری کلن، آلمان. از راست به چپ: شارلمانی، شاه آرتور، گودفری، ژولیوس سزار، هکتور، اسکندر کبیر، داوود، یوشع بن نون، یهوذا المکابی.
نه دلاور، نه شخصیت تاریخی، مربوط به کتاب مقدس، و افسانهای میباشند که مظهر آرمانهای شوالیهگری بودند؛ به همان نحو اصیل قرون وسطی. معمولاً همگیشان را فارغ از عنوان اصلیشان، «شاهزاده» میخوانند. نه دلاور شامل سه کافر نیک: هکتور، اسکندر کبیر، و ژولیوس سزار؛ سه یهودی نیک: یوشع بن نون، داوود، و یهوذا المکابی؛ و سه میسحی نیک: شاه آرتور، شارلمانی، و گودفری بودند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#1,558
Posted: 4 Jul 2014 00:08
نینواز هاملین
نینواز هاملین یا فلوتزن رنگارنگ هاملین (در آلمانی: Rattenfänger von Hameln به معنی: موشگیر هامِلْن، در انگلیسی: Pied Piper of Hamelin به معنی نینواز رنگینپوش هاملین)؛ از داستانهای اروپایی سدههای میانه مربوط به شهر هاملن در آلمان است.
موضوع این داستان رفتن یا مرگ بیشتر کودکان این شهر است و نسخههای قدیمی این داستان، یک نینواز سحرآمیز را علت ترک شهر توسط کودکان نامیدهاست. در سده ۱۶ میلادی این داستان تبدیل به قصهای کامل شد به این مضمون که موشهای مزاحم، شهر هاملن را دربر گرفتهبودند و روزی سر و کله نینوازی رنگینپوش با یک نی سحرآمیز در این شهر پیدا میشود و قول میدهد که مشکل موش در این شهر را حل کند. او با نواختن نی خود موفق میشود همه موشها را از شهر به بیرون بکشاند. پس از آن، مردم شهر از پرداخت دستمزد توافقشده به نینواز خودداری میکنند و او برای تلافی این کار، با نواختن آوازی دیگر با نی خود، همه کودکان شهر را افسون کرده و به بیرون از شهر میکشاند و با خود میبرد.
روایتهایی از این داستان در میان نوشتههای نویسندگان گوناگون از جمله یوهان گوته، برادران گریم و رابرت براونینگ دیده میشود.
گفته میشود اصطلاح pay the piper (تحتاللفظی: دادن پول نینواز) در زبان انگلیسی که به معنی «هرکه خربزه میخورد پای لرزش هم مینشیند» است از این داستان الهام گرفتهاست.
در کتاب واژهنامه لانگمن، فرهنگ بریتانیا و ایالات متحده آمریکا درباره نینواز هاملین آمده است که این شخصیت داستانی که از یک قصه کهن آلمانی الهام گرفته شده است، با نواختن در فلوت خود موشهای صحرایی را به دنبال خود میکشید و نهایتاً" آنها را در درون یک رودخانه غرق میکرد و از دست آنها خلاص میشد. این اتفاقها در شهر هاملین آلمان روی میدهد. پس از این رویداد وقتی پاید پایر (نینواز هاملین) مورد تقدیر قرار نمیگیرد دوباره در فلوتش مینوازد و پس از آن کودکان به دنبال او راه میافتند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ارسالها: 23327
#1,559
Posted: 4 Jul 2014 00:12
ویلیام تل
ویلهلم تل (ویلیام تل، گیوم تل)، قهرمان تاریخی سوییس در قرن چهاردهم است. در دورانی که دودمان هابسبورگ ان منطقه را زیر تسلط خود درآورد، او جانب ستمدیدگان را گرفت و با رفتار خویش مردم را به مقاومت در برابر متجاوزین ترغیب نمود.
ویلهم تل در برابر نمادی که اشغالگران کشورش گذاشته بودند خم نشد و آنرا به هیچ گرفت و تاوان آن را هم پس داد. مجبور شد روی سر پسر کوچکش یک سیب بگذارد و به آن شلیک کند که میتوانست در صورت کوچکترین خطا، فرزندش را به قتل برساند.
ویلهم تل قهرمان ملی حماسه های سوییس برای دفاع از روستائیان در مقابل نظام فئودالی زمانه خویش میایستد، به گونه ای که میتوان او را رابین هود سوئیسی در قرون وسطی خواند.
در طول قرن نوزدهم، و حتی در دوره جنگ جهانی دوم، در سوییس و در کل اروپا وی سمبل شورش علیه استبداد محسوب میشد.
یوهان ولفگانگ فون گوته و شیللر، ماکس فریش، «آلفونسو یاستر» نویسنده و نمایشنامه نویس سوئیسی و...در مورد ویلهم تل نوشتهاند.چارلی چاپلین هم در فیلم سیرک به نوعی از او تقلید کرده است.
کتاب ویلهلم تل که شیلر نوشت، بر بسیاری تاثیر گذاشت و انقلابیون فرانسه از آن الهام گرفتند. اثر شیللر یکی از زیباترین جلوه های حق جوئی و آزادیخواهی درادبیات است، صحنه ای از زندگی ملت آزاده ای است که به زنجیر اسارت بیگانه دچار شده اما روح سرکش و طوفانی اش به این یوغ گردن نمینهند و میخواهد آزاد باشد.
آدولف هیتلر شیفته آن بود و در کتاب «نبرد من» به آن اشاره نموده است. بتهوون نیز عاشق چامه های شیلر(در مورد ویلهم تل) بود.
سالوادور دالی او را به تصویر کشیده و جواکینو روسینی، برای او آهنگ زیبایی ساخته است.
پایان افسانههای قرون وسطی
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23327
#1,560
Posted: 4 Jul 2014 00:17
اقتصاد رابینهودی
اقتصاد رابینهودی روشهایی برای اداره اقتصاد که برای توزیع عادلانه ثروت پس از سرخوردگی و ناتوانی دولت و اقشار مردم از امکان اصلاحات ساختاری به مبارزه با معلول میپردازد. و ممکن است به بیانضباطیهای مالی-پولی، منجر شود. در این روشها برای توزیع عادلانه درآمد و برقراری عدالت اقتصادی، از روشهای منافی عدالت استفاده میشود.
در علم اقتصاد، شاخصی به اسم «شاخص رابین هود(Robin Hood Index)» یا «شاخص هوور» وجود دارد که میزان عادلانه بودن توزیع ثروت در یک جامعه را نشان میدهد. این شاخص به صورت زیر تعریف میشود:«درصدی از درآمد کل جامعه که لازم است مجدداً توزیع گردد یعنی از بخش ثروتمندتر جمعیت گرفته شود و به بخش فقیر داده شود، تا وضعیت برابری کامل در توزیع درآمدی جامعه محقق شود.» این شاخص از صفر شروع میشود و به صد ختم میشود و هرچه پایین تر باشد، نشانه کمتر بودن شکاف طبقانی و عادلانه تر بودن توزیع ثروت است و فی المثل اگر صد باشد، به معنی این است که تمام ثروت یک جامعه در دست یک نفر است.
شاخص رابین هود از روی «منحنی لورنس»، قابل محاسبه است. البته این منحنی برای اقتصاد ایران، منتشر نمیشود اما اهل فن، با استفاده از ارقام «ضریب جینی» که موجود است میتوانند این منحنی را ترسیم کنند و به تبع آن شاخص رابین هود را به دست آورند.
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.