انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 211 از 718:  « پیشین  1  ...  210  211  212  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۰۵

تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت
غماز رنگ هم به زبان شکسته گفت

از سنگ سخت تر سخنان در سر شراب
چشم و دهان یار به بادام و پسته گفت!

رازی که بود پرده نشین همچو اشک من
مژگان شوخ چشم به مردم نشسته گفت

شرمنده ام ز خط که سیه بختی مرا
بر روی نازکش به زبان شکسته گفت

صائب تمام شعر تو یکدست و تازه است
این قسم شعرها نتوان جسته جسته گفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۰۶

از حد گذشت وقت سحر آرمیدنت
پستان صبح خشک شد از نامکیدنت

دامان عمر دست و گریبان خاک شد
باقی است همچنان هوس بزم چیدنت

شد شیشه دل دو چشم تو از عینک و هنوز
مشتاق حسن سنگدلان است دیدنت

زینسان که پای عزم تو در خواب رفته است
بسیار مشکل است به منزل رسیدنت

اکنون که در دهان تو دندان بجا نماند
بی حاصل است داعیه لب گزیدنت

با این گرانیی که تو داری چو پای خم
مشکل بود ز کوی مغان پاکشیدنت

چندان هوای نفس عنان ترا گرفت
کز دست رفت قوت از خود رمیدنت

در خون کشید تیر قضا صد هزار صید
از سر نرفت مستی غافل چریدنت

صائب شکسته باش که آخر شکستگی
چون موج می شود پر و بال پریدنت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۰۷

ماهی که ز پرتو به جهان شور درانداخت
پیش رخت از هاله مکرر سپر انداخت

با گوشه دل غنچه صفت ساخته بودم
بوی تو مرا همچو صبا دربدر انداخت

در دیده صاحب نظران موی زیادم
زان روز که چشم تو مرا از نظر انداخت

تا دامن محشر نتوان دوخت به سوزن
مژگان تو چاکی که مرا در جگر انداخت

فریاد که شیرین سخنی طوطی ما را
مشغول سخن کرد و ز فکر شکر انداخت

آن را که به دولت نتوانیش رساندن
مانند هما سایه نباید به سر انداخت

صائب شدم آسوده ازین کارگشایان
تا کار مرا عشق به آه سحر انداخت

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۰۸

زلف تو کشاکش به رگ جان من انداخت
رخسار تو اخگر به گریبان من انداخت

حسن تو که چون کشتی طوفان زده می گشت
لنگر به دل و دیده حیران من انداخت

سیماب کند سلسله گردن شیران
برقی که محبت به نیستان من انداخت

یک حلقه کند سلسله عمر ابد را
تابی که میانش به رنگ جان من انداخت

تا همت من دست به بازیچه برآورد
نه گوی فلک در خم چوگان من انداخت

فانوس فلک دست ندارد به خیالش
آن شمع که پرتو به شبستان من انداخت

صائب خم آن زلف گرهگیر به بازی
صد سلسله بر گردن ایمان من انداخت

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۰۹

زان خانه برانداز که از خانه زین خاست
چندان ز جهان گرد برآمد که زمین خاست

موجی است که تاج از سر فغفور رباید
چینی که ز ابروی تو ای تلخ جبین خاست

در خانه زین زلزله افکند ز شوخی
آن فتنه ایام چو از روی زمین خاست

زان لنگر تمکین که به آهوی تو دادند
صیاد تو مشکل که تواند ز کمین خاست

در بادیه عشق، سمومی است جگرسوز
هر ناله گرمی که ازین خاک نشین خاست

گل کرد غبار خط ازان خال بناگوش
خوش فتنه ای از دامن این گوشه نشین خاست

هر چند که یک نقش فزون نیست نگین را
صد نقش مخالف لب او را ز نگین خاست

برخیز به تدریج، که از عالم اسباب
یکره نتوان در نفس بازپسین خاست

صائب به همین تازه غزل کز قلمت ریخت
زنگ الم از سینه عشاق حزین خاست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۱۰

در چشم غلط بین نبود وضع جهان راست
چون جوی بود کج، نرود آب روان راست

شد بیخبری خضر ره کوی خرابات
آمد به غلط تیر کج ما به نشان راست

در طینت پیران اثری نیست دوا را
از دست نوازش نشود پشت کمان راست

از سختی ره راهرو عشق ننالد
تا کعبه توان رفت به این سنگ نشان راست

بلبل دلی از رد به فریاد تهی کرد
ای وای ز دردی که نیاید به زبان راست

چون تیر ز روشن گهران گرد برآورد
تا با که شود این فلک سخت کمان راست

چون شمع اگر قطره اشکی نفشانی
مگذر ز سر خاک من ای سر روان راست

در سوختگان نشو و نماهاست شرر را
ای زهره جبین مگذر ازین لاله ستان راست

شایسته لنگر نبود حلقه گرداب
در زیر فلک صبح نفس کرد چسان راست؟

صائب شود آفاق معطر ز شمیمش
چون غنچه کسی را که بود دل به زبان راست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۱۱

جمعیت اسباب، حجاب نظر ماست
هر کس که شود رهزن ما، راهبر ماست

در ظاهر اگر شهپر پرواز نداریم
افشاندن دست از دو جهان بال و پر ماست

با همت مردانه گذشتن ز دو عالم
یک منزل کوتاه دل نوسفر ماست

هر جا که شود چاشنی عشق پدیدار
گردیده مورست، که تنگ شکر ماست

روی نگه ماست به صد راه چو مژگان
هر چند که آن پاک گهر در نظر ماست

سرمایه عیشی که به آن فخر توان کرد
خشتی است که از کوی تو در زیر سر ماست

گر بر جگر کوه گذارند شود آب
داغی که ز عشق تو نهان در جگر ماست

روشن شود از ریختن اشک، دل ما
ابریم که روشنگر ما در جگر ماست

صائب کند از جلوه دل اهل نظر خون
بر چهره هر لاله که داغ نظر ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۱۲

مستوری حسن از نظر بوالهوس ماست
این آینه رو پرده نشین از نفس ماست

بال و پر ما تیر جگردوز خزان است
پیراهن گل چاک ز شوق قفس ماست

اندیشه نداریم چو شمع از دهن گاز
سر پیش فکندن ثمر پیشرس ماست

از حسن گلوسوز شکر باج ستانیم
پروانه ناکام، کباب مگس ماست

بی برگی ما برگ و نوای دگران است
شیرازه گلهای چمن خار و خس ماست

هر چند درین قافله پامال غباریم
هر کس که به راه آمده است از جرس ماست

صائب مگر ایام خزان پاک نماید
گردی که بر آیینه گل از نفس ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۱۳

آیینه خورشید دل بی هوس ماست
بیداری آفاق چو صبح از نفس ماست

هر چند نفس آینه را تار نماید
روشنگر آیینه دلها نفس ماست

لیلی که گران است بر او ناله مجنون
از حلقه به گوشان نوای جرس ماست

چون شاخ پر از گل ز سر خویش گذشتن
با چهره خندان، ثمر پیشرس ماست

گرگی که کشیده است به خون شیردلان را
امروز به صد خواری سگ، در مرس ماست

تا هست بجا رشته ای از خرقه هستی
هر خار درین دامن صحرا عسس ماست

هر چند چو نی هستی ما قالب خشکی است
بیداری این مرده دلان از نفس ماست

دود از جگر طور به یک جلوه برآرد
این برق جهانسوز که در خار و خس ماست

امروز حریصی که به اقبال قناعت
در ناخن شکر شکند نی، مگس ماست

آن زنده دلانیم که دلهای گرانخواب
آسوده به امید صدای جرس ماست

هست از می گلرنگ بهار طرب ما
هر جا که بود زاهد خشکی قفس ماست

زنار رگ خامی ما چون رگ سنگ است
خورشید کباب ثمر دیررس ماست

از بی ادبی نعمت آن حسن خداداد
درمانده تدبیر دل بوالهوس ماست

صائب صله ای چشم نداریم ز خوبان
انصافی ازین سنگدلان ملتمس ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۱۴

خمخانه افلاک تهی ساخته ماست
دیری است که این میکده پرداخته ماست

آن گوهر نایاب که در بحر نگنجد
در سینه غواص نفس باخته ماست

سیلاب خس و خار وجودست جهان را
رازی که نهان در دل بگداخته ماست

یک سرو به آزادی ما نیست درین باغ
از صبح ازل این علم افراخته ماست

بس چشمه که از دیده خورشید گشاید
نوری که در آیینه پرداخته ماست

با همت ما روی زمین دامن خالی است
برداشته نه فلک انداخته ماست

رنگینی دارست ز بیباکی منصور
رعنایی سرو از نظر فاخته ماست

صبحی که ازو شور در آفاق فتاده است
فردی ز بیاض نفس باخته ماست

هر چند کسی نیست به افتادگی ما
از چرخ مگویید، که انداخته ماست

صائب که بر او نغمه طرازی است مسلم
خون در دلش از ناله بگداخته ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 211 از 718:  « پیشین  1  ...  210  211  212  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA