انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 216 از 718:  « پیشین  1  ...  215  216  217  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۵۵

کیفیت می با لب شکرشکن توست
نقلی که می از خویش برآرد دهن توست

کرده است شکرخند به شیرین دهنان تلخ
این شور که در پسته شکرشکن توست

در دیده ما حاشیه گلشن رازست
خطی که به گرد لب رنگین سخن توست

سروی چو تو این سبز چمن یاد ندارد
پیراهن گل، تر ز قماش بدن توست

از غیرت پیچ و خم آن موی میان است
هر تاب که در زلف شکن بر شکن توست

هر چند خط سبز بود آیه رحمت
چون سبزه بیگانه گران بر چمن توست

از موی شکافان جهان است سرآمد
این تیغ زبانی که نهان در دهن توست

خورشید کز او نعل فلکهاست در آتش
پروانه پر سوخته انجمن توست

بر دوزخیان میوه فردوس حرام است
دندان هوس کند ز سیب ذقن توست

صائب طمع بوسه ز دلدار فضولی است
زان لقمه بکش دست که بیش از دهن توست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۵۶

روزم سیه از پرتو آن چشم سیاه است
کز چین جبین سلسله جنبان نگاه است

خمیازه گل وقت سحر بی سببی نیست
غفلت نکنم، در خم آن طرف کلاه است

بر داغ سیه روزی عشاق ببخشای
شکرانه آن رو که ولی نعمت ماه است

غربت مپسندید که افتید به زندان
بیرون ز وطن پا مگذارید که چاه است

هر چند که از زلف تو یک پیچ نمانده است
در سینه من مایه صد سلسله آه است

بر خانه من سیل حوادث نکند زور
همواری من دشت صفت پشت و پناه است

پشت لب پیمانه ما سبز شد از زهر
آن ساقی بیرحم همان تلخ نگاه است

صائب عجبی نیست گر آرام ندارم
خاکستر من در گرو صرصر آه است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۵۷

یارب دل خون گشته ز مژگان که جسته است؟
این قطره گرم از دل سوزان که جسته است؟

شد پله میزان ز فروغش ید بیضا
این لعل گرامی ز رگ کان که جسته است؟

در دایره نه فلک آرام ندارد
این نقطه شوخ از خط فرمان که جسته است؟

آب از نظر خیره خورشید گشاید
این پرتو از آیینه رخشان که جسته است؟

دود از جگر خرمن افلاک برآرد
این برق ز ابر گهرافشان که جسته است؟

در گلشن خلدش نتوان داشت به زنجیر
این طایر وحشی ز گلستان که جسته است؟

در دامن ساحل نزد چنگ اقامت
این مشت خس از سیلی طوفان که جسته است؟

بر دامن صحرای قیامت ننشیند
این گرد سبکسیر ز جولان که جسته است؟

بی آینه بر سنگ زند راز دو عالم
این طوطی مست از شکرستان که جسته است؟

شد روی زمین از عرقش دامن گوهر
این یوسف شرمین ز شبستان که جسته است؟

خون از نفسش می چکد و زهر ز گفتار
این آبله از خار مغیلان که جسته است؟

بی زخم نمایان نبود یک سر مویش
این صید ز سر پنجه مژگان که جسته است؟

این چهره کاهی گل روی سبد کیست
این برگ خزان دیده ز بستان که جسته است؟

این شعله آه از جگر چاک که برخاست؟
این سرو خرامان ز خیابان که جسته است؟

دل رو به قفا می رود امروز دگر بار
از دام سر زلف پریشان که جسته است؟

صائب دگر امروز همه سوز و گدازی
آهی دگر از سینه سوزان که جسته است؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۵۸

در پرده شب هر که می ناب گرفته است
از دست خضر در ظلمات آب گرفته است

شمع سر بالین بودش دولت بیدار
آن را که خیال تو رگ خواب گرفته است

از روشنی عاریتی دل نگشاید
آیینه ما زنگ ز مهتاب گرفته است

عاجز ز عنانداری سیلاب نگردد
دستی که عنان دل بیتاب گرفته است

قربانی ما از نگه عجز، مکرر
تیغ از کف بیرحمی قصاب گرفته است

نتوان ز دل ساده ما تند گذشتن
آیینه ما دامن سیماب گرفته است

از غیرت چشم تر من بحر گرانسنگ
پیچیدگی از حلقه گرداب گرفته است

مسجود خلایق ز عزیزی شده صائب
هر کس ز جهان گوشه چو محراب گرفته است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۵۹

از شش جهتم همچو شرر سنگ گرفته است
این بار جنون سخت به من تنگ گرفته است

در پنجه شیرست رگ و ریشه جانم
تا شانه سر زلف تو در چنگ گرفته است

زان چهره گلرنگ خط سبز دمیده است؟
یا آینه بینش من زنگ گرفته است

ایام حیاتم شب قدرست سراسر
تا دل ز من آن طره شبرنگ گرفته است

خون می خلدم در جگر از رشک چو نشتر
تیغ تو ز خون که دگر رنگ گرفته است؟

چون گوشه نگیرم ز عزیزان، که مکرر
از آب گهر آینه ام زنگ گرفته است

تاب سخن سخت ز معشوق ندارد
صائب که مکرر ز هوا سنگ گرفته است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۶۰

یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است
در هاله آغوش، چو ماهت نگرفته است

مغرور ازانی که چو خرد عربده جویی
تیغ ستم از دست نگاهت نگرفته است

زان خنده زنی بر من بی برگ که هرگز
آتش نفسی نبض گیاهت نگرفته است

در باغ جهان شاخ گلی نیست که صد دست
سرمشق شکستن ز کلاهت نگرفته است

چشم سیهی نیست که خواباندن شمشیر
تعلیم ز مژگان سیاهت نگرفته است

سیب ذقنی نیست درین باغ که صد بار
گلگونه رنگ از رخ ماهت نگرفته است

آخر که رسد در تو، که دلهای سبکسیر
دامن به سبکدستی آهت نگرفته است

رحمی به سیه روزی ما سوختگان کن
تا زنگ خط آیینه ماهت نگرفته است

بر گرد به میخانه ازین توبه ناقص
تا پیر خرابات به راهت نگرفته است!

آن کس که زند خنده به بیهوشی صائب
پیمانه ای از دست نگاهت نگرفته است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۶۲

از مرگ به ما نیم نفس بیش نمانده است
یک گام ز سیلاب به خس بیش نمانده است

نازک شده سر رشته پیوند تن و جان
مرغی به لب بام قفس بیش نمانده است

چون برگ خزان دیده و چون شمع سحرگاه
از عمر مرا نیم نفس بیش نمانده است

در ناله دلها ز اجابت اثری نیست
نالیدن پوچی ز جرس بیش نمانده است

نه کوهکنی هست درین عرصه نه پرویز
آوازه ای از عشق و هوس بیش نمانده است

زان حسن گلوسوز که صد تنگ شکر بود
از غارت خط، بال مگس بیش نمانده است

وقت است چو خورشید درآیی به کنارم
کز عمر مرا یک دو نفس بیش نمانده است

بر روی زمین صائب و بر چرخ مسیحا
در انفس و آفاق دو کس بیش نمانده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۶۳

زان خرمن گل حاصل ما دامن چیده است
زان سیب ذقن قسمت ما دست گزیده است

ما را ز شب وصل چه حاصل، که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا، صبح دمیده است

چون خضر شود سبز به هر جا که نهد پای
هر سوخته جانی که عقیق تو مکیده است

شد عمر و نشد سیر دل ما ز تپیدن
این قطره خون از سر تیغ که چکیده است؟

ما در چه شماریم، که خورشید جهانتاب
گردن به تماشای تو از صبح کشیده است

در عهد سبکدستی آن غمزه خونریز
شمشیر تو آسوده تر از راه بریده است

تیغ تو چو خون در رگ و در ریشه جان رفت
فولاد سبکسیرتر از آب که دیده است؟

عمری است خبر از دل و دلدار ندارم
با شیشه پریزاد من از دست پریده است!

صائب چه کنی پای طلب آبله فرسود؟
هر کس به مقامی که رسیده است، رسیده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۶۴

رخسار تو روز سیه ریش ندیده است
زلف سیهت مفلسی دل نکشیده است

بر برگ گلت گرد کسادی ننشسته است
دنبال خریدار، نگاهت ندویده است

ابروی تو پیوسته به خوبی گذرانده است
چشم تو خمار می گلگون نکشیده است

تلخی ندامت نچشیده است دهانت
دندان تأسف لب لعلت نگزیده است

معذوری اگر قدر گرفتاری ندانی
پروانه ای از پای چراغت نپریده است

حق بر طرف توست در آزردن صائب
سر رشته پیمان تو هرگز نبریده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۶۵

از عشق دلی نیست که زخمی نچشیده است
این سیل سبکسیر به هر کوچه دویده است

ای غنچه خندان به حیا باش که شبنم
آواز شکر خنده گل را نشنیده است

در بردن دل اینهمه تعجیل چه لازم؟
این طور زلیخا پی یوسف ندویده است

در صاف خموشی نبود درد ندامت
دندان تأسف لب ساغر نگزیده است

صائب نفس مشک فشان تو مکرر
از مغز غزالان ختن عطسه کشیده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 216 از 718:  « پیشین  1  ...  215  216  217  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA