انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 218 از 718:  « پیشین  1  ...  217  218  219  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۷۶

خام است شرابی که در او غلغله ای هست
پوچ است زمینی که در او زلزله ای هست

گل می شکفد از مژه خار مغیلان
تا در قدم گرمروان آبله ای هست

با گل همه شب دست و گریبان وصال است
چون خار کسی را که زبان گله ای هست

چون معنی بیتیم یکی، از ره معنی
در صورت اگر ما و ترا فاصله ای هست

ارباب جنون را ز کشاکش خبری نیست
در گردن عقل است اگر سلسله ای هست

همره چه ضرورست، که از سنگ ملامت
در هر قدم راه جنون قافله ای هست

صائب برد از صحبت گل فیض چو بلبل
آن را که درین باغ زبان گله ای هست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۷۷

در نقطه خاک است نهان، گر خبری هست
در پرده این گرد یتیمی گهری هست

ابلیس ز آدم قد افراخته ای دید
غافل که درین پای علم، تاجوری هست

جز رخنه دل نیست، اگر راه شناسی
گرزان که درین خانه تاریک، دری هست

در هر شرری دوزخ نقدی است مهیا
ایمن نتوان شد، ز خودی تا اثری هست

پرگار ترا نقطه بود گوهر مقصود
در خویش چو گرداب ترا تا سفری هست

هر موج خطرناک، کلید در فیضی است
زین بحر منه پای برون، تا خطری هست

چون نخل برومند ز خود رزق ندارم
مهر دگران است مرا گر ثمری هست

زینسان که منم محو حضور قفس و دام
صیاد چه داند که مرا بال و پری هست؟

صد چشم بد از قطره شبنم به کمین است
آن را که درین باغ چو گل مشت زری هست

در کوفتن آهن سردست گشادش
در سینه هر سنگ که پنهان شرری هست

بر طوطی ما شکر اگر کار کند تنگ
چون خوش سخنی، طوطی ما را شکری هست

گر سنگ ببارد، نتوان قطع طمع کرد
صائب ز نهالی که امید ثمری هست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۷۸

در زیر فلک نیست اگر همنفسی هست
در پرده غیب است اگر دادرسی هست

بیرون چه کشی دلو تهی از چه کنعان؟
غافل مشو از یاد خدا تا نفسی هست

زخمی است که الماس در او ریشه دوانده است
تا در دل مجروح، هوا و هوسی هست

زنهار چو صید حرم از کوی خرابات
مگذار برون پای طلب تا عسسی هست

بر مرغ گرفتار، فضای قفس تنگ
گلزار بهشت است اگر هم قفسی هست

بر سیل سبکسیر شود خار پر و بال
سهل است اگر در ره ما خار و خسی هست

در ترک تمنا بود آسودگی دل
تلخ است شکر خواب به هر جا مگسی هست

بی جذبه محال است ز دل ناله برآید
فریاد، دلیل است که فریادرسی هست

چون مهلت اوراق خزان دیده دو روزی است
در قافله عمر اگر پیش و پسی هست

این است که گاهی به دعا یاد نمایند
از مستمعان صائب اگر ملتمسی هست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۷۹

هر خال ترا زیر نگین ملک جمی هست
در هر شکن زلف تو بیت الصنمی هست

در هر چه کند صرف به جز آه، حرام است
چون صبح، ز آفاق کسی را که دمی هست

در دایره قسمت بیشی طلبان است
در مهره افلاک اگر نقش کمی هست

گنج است، اگر هست به ویرانه خراجی
تیغ است، اگر بر سر مجنون قلمی هست

چون لاله درین دامن صحراست فروزان
از گرمروانی که نشان قدمی هست

زان است که بر خویش نمودی تو ستمها
از لشکر بیگانه ترا گر ستمی هست

آن را که ز حرفش نتوان سربدر آورد
در پرده دل، زلف پریشان رقمی هست

از گرد خودی چهره جان پاک بشویید
تا در جگر شیشه و پیمانه نمی هست

زندان عدم، رخنه امید نداد
در عالم ایجاد، امید عدمی هست

چون سرو درین باغچه دست طلب ما
شد خشک و ندانست که صاحب کرمی هست

صائب دل جمعی است که خرسند به فقرند
گر زان که در آفاق دل محتشمی هست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۸۰

با ما سبب کینه گردون دغا چیست؟
تقصیر چه و جرم کدام است و خطا چیست؟

امید خطا نیست چو در شست کماندار
اندیشه جستن ز سر تیر قضا چیست؟

آن غنچه اگر چاک گریبان نگشاید
در جیب نسیم سحر و باد صبا چیست؟

چون وعده سست تو به امید خلاف است
چندین گره سخت بر آن بند قبا چیست؟

در دست دوا چاره هر درد نهان است
دردی که دوا باعث آن است دوا چیست؟

شد ریگ زمین گیر درین وادی پر خار
ای راهروان چاره این آبله پا چیست؟

عسی به یکی سوزن ازین راه فرو ماند
مسواک و عصا، شانه و تسبیح و ردا چیست؟

بی درد طلب، همرهی خضر وبال است
گر درد طلب هست، غم راهنما چیست؟

رسم است که از جوش ثمر شاخ شود خم
ای پیر، ترا حاصل ازین قد دو تا چیست؟

چون بوسه حرام است به کیش تو ستمگر
ای دشمن دین این دو لب بوسه ربا چیست؟

کاهی که بود در ته دیوار، چه داند
کاندازه بیطاقتی کاهربا چیست؟

صائب ز گل و خار جهان دست نگه دار
در دامن این دشت به جز زهرگیا چیست؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۸۱

دلبستگی خلق به عمر گذران چیست؟
استادگی عکس درین آب روان چیست؟

پیش و پس اوراق خزان نیم نفس نیست
آسودگی خلق ز مرگ دگران چیست؟

آسوده شود سیل چو پیوست به دریا
از بیم اجل این همه فریاد و فغان چیست؟


جز خواهش الوان که کشیده است به خونت
دیگر ثمر نعمت الوان جهان چیست؟

تخمی بفشان، توشه راهی به کف آور
حاصل ز دل و دیده خونابه فشان چیست؟

چون دیده ارباب هوس، روز قیامت
در پله اعمال تو جز خواب گران چیست؟

ای سرو که عمری به رعونت گذراندی
جز دست تهی، حاصلت از باغ جهان چیست؟

مردم همه مهمان لب کشته خویشند
از گردش چرخ این همه فریاد و فغان چیست؟

حق رزق تو بر سفره افلاک نوشته است
ای سست یقین این همه اندیشه نان چیست؟

تا چند به گرد سخن خلق برآیی؟
جز ذکر خدا صیقل شمشیر زبان چیست؟

صائب قدم از دایره چرخ برون نه
جز نیش درین کارگه شیشه گران چیست؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۸۲

خورشید نقاب رخ چون یاسمن کیست؟
پیراهن صبح آینه دان بدن کیست؟

چون راه سخن نیست در آن غنچه مستور
گوش دو جهان تنگ شکر از سخن کیست؟

رخسار که روشنگر آیینه روزست؟
شب سایه گیسوی شکن بر شکن کیست؟

هر شبنمی از دیده یعقوب دهد یاد
پیراهن گلها ز سر پیرهن کیست؟

در نافه شب، خون شفق مشک که کرده است؟
این مرحمت از طره عنبرشکن کیست؟

در خون شفق، ساعد صبح و کف خورشید
از حیرت نظاره سیب ذقن کیست؟

چون خانه زنبور عسل، شش جهت خاک
لبریز ز شهد از لب شکرشکن کیست؟

دریای وجود و عدم آمیخته با هم
چون شیر و شکر از دهن خوش سخن کیست؟

از نکهت پیراهن یوسف گله دارد
این مغز، بدآموز نسیم چمن کیست؟

هر چند که هنگامه دلهاست ازو گرم
روشن نتوان گفت که در انجمن کیست

جز زلف تو ای صف شکن صبر و تحمل
افتادن و افکندن عشاق فن کیست؟

دست و دهن موسی ازین مایده شد داغ
این لقمه به اندازه کام و دهن کیست؟

هر کس گلی از شوق تو در آب گرفته است
تا قامت رعنای تو سرو چمن کیست؟

سودای تو در انجمن آرایی دلهاست
تا شمع جهانسوز تو در انجمن کیست؟

دلها شده از پرده فانوس تنکتر
تا شعله سودای تو هم پیرهن کیست؟

در گلشن جنت ننشیند دل صائب
تا در سر این مرغ هوای چمن کیست؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۸۳

گر دل نکشد دست ز زلف تو عجب نیست
گنجینه این راز به غیر از دل شب نیست

آرامش سیماب بر آیینه محال است
گر چر ترا روی دهد جای طرب نیست

خاری که نسازی ترش از دیدن آن، روی
در چاشنی فیض کم از هیچ رطب نیست

شمعی که به منت دل بیمار نسوزد
در عالم ایجاد به جز گرمی تب نیست

در خاطر عاشق نبود را تردد
در دیده حیرت زده وسواس طلب نیست

با دامن خلق است ترا دست بدآموز
ورنه چه مرادست که در دامن شب نیست؟

هر چند که زندان فرنگ است جگرخوار
اما به جگرخواری زندان ادب نیست

خون جگرست آنچه به ابرام ستانی
رزق تو همان است که موقوف طلب نیست

در کار بود سلسله، زندانی تن را
از خویش برون آمده در بند نسب نیست

مردم ز تکلف همه در قید فرنگند
هر جا که تکلف نبود هیچ تعب نیست

صائب اگر ازگوشه پرستان جهانی
چون خال، ترا جا به ازان گوشه لب نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۸۴

در دیده بی شرم و حیا نور ادب نیست
بی رویی از آیینه بی پشت، عجب نیست

غیر از نگه دور، چو خار سر دیوار
از گلشن حسن تو مرا برگ طرب نیست

از فکر خط و خال تو بیرون نرود دل
گنجینه این راز به غیر از دل شب نیست

در مشرب دیوانه من، سنگ ملامت
در چاشنی فیض کم از هیچ رطب نیست

صائب اگرت هست سر گوشه نشینی
چون خال، ترا جا به ازان گوشه لب نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۸۵

چون سرو به غیر از کف افسوس برم نیست
از توشه به جز دامن خود بر کمرم نیست

بال و پر من چون شرر از سوختگان است
هر جا نبود سوخته ای بال و پرم نیست

چون تیغ، مرا سختی ایام فسان است
هر سنگ، کم از دست نوازش به سرم نیست

چون سیل درین دامن صحرای غریبی
غیر از کشش بحر دگر راهبرم نیست

از فرد روان خجلت صد قافله دارم
هر چند به جز درد طلب همسفرم نیست

چون آینه و آب نیم تشنه هر عکس
نقشی که ز دل محو شود در نظرم نیست

هر کس که مرا دید چو من سوخته دل شد
داغی که نسوزد جگری بر جگرم نیست

چون غنچه تصویر، دلم جمع ز تنگی است
امید گشایش ز نسیم سحرم نیست

از دست عنان داده تر از موج سرابم
هر چند که از منزل و مقصد خبرم نیست

زندان فراموشی من رخنه ندارد
در مصرم و هرگز ز عزیزان خبرم نیست

صائب همه کس می برد از شعر ترم فیض
استادگی بخل در آب گهرم نیست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 218 از 718:  « پیشین  1  ...  217  218  219  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA