انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 220 از 718:  « پیشین  1  ...  219  220  221  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۹۶

در خاک وطن چند توان ره به عصا رفت؟
کو وادی غربت که توان رو به قفا رفت

از بس قدح تلخ مکافات کشیدم
از خاطر من دغدغه روز جزا رفت

خضر ره ارباب طلب، عزم درست است
آواره شد آن کس که پی راهنما رفت

تا چند توان دست دعا داشت بر افلاک؟
این زور در ایام که بر دست دعا رفت؟

آن روز که خورشید قدح چهره برافروخت
رنگ ادب از چهره گلزار حیا رفت

بر حاصل ما چون جگر برق نسوزد؟
از روی خزان رنگ ز بی برگی ما رفت

چون از لب پیمانه من زهر نریزد؟
صائب به من از گردش ایام چها رفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۹۷
ایام بهاران سبک از دیده ما رفت
از دست به هم سودنی این رنگ حنا رفت

شد موسم گل طی به شکرخنده برقی
برگ طرب باغ به تاراج صبا رفت

شیرازه مجموعه گلزار فرو ریخت
سنبل چو سر زلف پریشان به هوا رفت

نرگس ز نظر دور به یک چشم زدن شد
هر چند که از راه بصیرت به عصا رفت

آمد به چمن غنچه گل با کف پر زر
چون برگ خزان دیده تهیدست و گدا رفت

از همرهیش در جگر لاله نفس سوخت
از بس که به تعجیل گل لعل قبا رفت

در یک نفس از کیسه گلزار شکوفه
چون سیم و زر از پنجه ارباب سخا رفت

پیچید سراپرده خود ابر بهاران
از فرق چمن سایه اقبال هما رفت

شد رفتن گل باعث خاموشی بلبل
از باغ به یکبار برون برگ و نوا رفت

از حیرت نظاره آن سرو گل اندام
از خاطر اشجار چمن نشو و نما رفت

صائب ز نظربازی بی پرده شبنم
از چهره گلهای چمن رنگ حیا رفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۹۸
افسوس که ایام شریف رمضان رفت
سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت

افسوس که سی پاره این ماه مبارک
از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت

ماه رمضان حافظ این گله بد از گرگ
فریاد که زود از سر این گله شبان رفت

شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت
شیرازه جمعیت بیداردلان رفت

بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟
ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت

برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان
آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت

تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت
از نامه اعمال، سیاهی چو دخان رفت

با قامت چون تیر درین معرکه آمد
از بار گنه با قد مانند کمان رفت

برداشت ز دوش همه کس بار گنه را
چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت

چون اشک غیوران به سراپرده مژگان
دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت

از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب
آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۹۹
از ناخن دخل آنچه به رخسار سخن رفت
از کاوش غم بر دل بی کینه من رفت

زنهار خمش باش که چون خامه درین بزم
کم عمر شد آن کس که به دنبال سخن رفت

فریاد که گلبانگ پریشان من آخر
چون بوی گل از کیسه گلهای چمن رفت

با برگ خزان دیده چه سازد نفس سرد؟
ایمن شدم آن روز که رنگ از رخ من رفت

ز اقبال شکوفه است که در گلشن ایجاد
تا کرد نظرباز، در آغوش کفن رفت

بس خون که کند در جگر سوزن عیسی
خاری که ز راه تو به پای دل من رفت

شد کاسه دریوزه همه ناف غزالان
تا نکهت آن زلف به صحرای ختن رفت

از سنگ، نگین چهره خراشیده برآید
آوازه لعل لب او تا به یمن رفت

از غیرت فکر چمن افروز تو صائب
گل، اشک جگرگون شد و از چشم چمن رفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۰۰

ای زلف تو شیرازه دیوان قیامت
هم سلسله، هم سلسله جنبان قیامت

خاموشی و گفتار دهان تو دهد یاد
از بست و گشاد در دکان قیامت

چشم تو سیه خانه صحرای تجلی
خال دهنت مهر نمکدان قیامت

مژگان صف آرای تو همدوش صف حشر
ابروی تو هم پله میزان قیامت

دامان قیامت بود آن زلف پریشان
روی تو چراغ ته دامان قیامت

مانند در گوش تو شده تازه و سیراب
از صبح بناگوش تو ایمان قیامت

وقت است که در دیده خفاش گریزد
از شرم تو خورشید درخشان قیامت

شد صبح قیامت ز لب لعل تو پرشور
می خواست نمکدان چنین خوان قیامت

چون جلوه کنی از دو جهان گرد برآید
بسته است به دامان تو دامان قیامت

رسوایی معشوق نه جرمی است که بخشند
عاشق نبرد شکوه به دیوان قیامت

از راه خطرناک تو ای کعبه امید
یک منزل کوتاه، بیابان قیامت

صائب چه گشایی گره از طره دلدار؟
نگشوده کسی فال ز دیوان قیامت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۰۱

قد تو کجا و قد رعنای قیامت
این جامه بلندست به بالای قیامت

ای از مژه شوخ صف آرای قیامت
وز زلف دلاویز دو بالای قیامت

در دامن کهسار کم از خنده کبک است
در پله تمکین تو غوغای قیامت

هم جنتی از چهره و هم دوزخی از خوی
نقدست در ایام تو سودای قیامت

خورشید تو چون از افق زلف برآید
ریزد عرق شرم ز سیمای قیامت

از داغ بود گرمی هنگامه دلها
خورشید بود انجمن آرای قیامت

در سینه ما سوختگان نم نتوان یافت
بی آب بود دامن صحرای قیامت

از شرم گنه بس که کشیدم به زمین خط
مسطر زده شد دامن صحرای قیامت

در سایه کوه گنه ما ز بلندی
آسوده بود خلق ز گرمای قیامت

از سینه آتش نفسان دود برآید
چون خامه صائب کند انشای قیامت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۰۲

ای هر دو جهان خاک ره سرو روانت
گردون مطوق یکی از فاختگانت

بر کوتهی بینش خود داد گواهی
آن کس که نشان داد برون از دو جهانت

پنهانتر ازانی که توانت به نشان یافت
پیداتر ازانی که بپرسند نشانت

گردون که به گردش نرسد فکر جهانگرد
گردی است که برخاسته از راهروانت

جوشیدن آب از جگر سنگ به تعجیل
یک چشمه سهل است ز فرمان روانت

فرعون که می زد لمن الملک ز نخوت
در بحر عدم غوطه زد از چوب شبانت

عمری است فلک می خورد از جام شفق خون
شاید که شمارند ز خونابه کشانت

هر حلقه زلف تو پریخانه چینی است
رحم است به چشمی که نگردد نگرانت

چون حرف مکرر، سخن قند بود تلخ
آن را که شنیده است حدیثی ز دهانت

تا حشر فراموش کند شیوه رفتار
آبی که شود آینه سرو روانت

سر حلقه باریک خیالان جهان شد
پیچید به هر که غم موی میانت

گر آب شود، موج بود بند زبانش
هر دل که شود مخزن اسرار نهانت

این سرکشی نخل تو با خاک نشینان
زان است که در خواب بهارست خزانت

جولان سمند تو برون از دو جهان است
چون دست زند صائب مسکین به عنانت؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۰۳

چرخ در تاب از تحمل ماست
تیغ در آتش از تغافل ماست

سر شبنم به آفتاب رسید
در ترقی همین تنزل ماست

می رسیم از شکستگی به کنار
همچو موج از شکستگی پل ماست

شکوه تا چند از کشاکش دام؟
این کشاکش نسیم سنبل ماست

حلقه چشم دام در نظرست
بیضه ماتم سرای بلبل ماست

صائب از فکر ماست رنگین شعر
این چمن سرخ رو ز بلبل ماست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۰۴

این چه خط است و این چه رخسارست
این چه آیینه، این چه زنگارست

این چه خال، این چه گوشه ابرو
این چه مار، این چه مهره مارست

این چه ابروی سخت پیشانی
این چه لبهای نرم گفتارست

این چه چشم همیشه در خواب است
این چه شرم همیشه بیدارست

این چه تیغ زبان زهرآلود
این چه لعل لب شکربارست

این چه مژگان رخنه در دل کن
این چه چشم همیشه بیمارست

خانه هوش را به آب رساند
این چه پیشانی گهربارست

چشم بد دور ازان چمن که در او
مژه شوخ، خار دیوارست

به سخن های آتشین صائب
سوختی عالم، این چه گفتارست


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۰۵

در وطن جوهر سخن خوارست
در نگین نام رو به دیوارست

در غریبی کند سخن شهرست
گل نمایان به طرف دستارست

نیست از جذب کهربا نومید
کاه هر چند زیر دیوارست

بر ندارد کسی که بار از دل
دیدنش بر دل جهان بارست

پاس رخسار گلعذاران را
عرق شرم، چشم بیدارست

بیکسان را غمی نمی باشد
غم عالم به قدر غمخوارست

دل عاشق کجا و کعبه و دیر؟
کودک شوخ، خانه بیزارست

هر بلندی که آخرش پستی است
پیش صاحب بصیرتان دارست

مور تلخی نمی کشد صائب
خاک بر قانعان شکرزارست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 220 از 718:  « پیشین  1  ...  219  220  221  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA