انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 226 از 718:  « پیشین  1  ...  225  226  227  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۵۶

زیر بال است پناهی که مراست
شمع بالین بود آهی که مراست

کیست با من طرف جنگ شود؟
اشک و آه است سپاهی که مراست

آه سرد و نفس سوخته است
صبح عید و شب ماهی که مراست

در سفر بار رفیقان نشوم
دل بود توشه راهی که مراست

دست قدرت به قفا می پیچد
برق را مشت گیاهی که مراست

به دو صد دانه گوهر ندهم
در جگر رشته آهی که مراست

چون نباشد خجل از رحمت حق؟
بیگناهی است گناهی که مراست

آن حبابم که درین بحر گهر
سر پوچ است کلاهی که مراست

صیقل حسن بود دیده پاک
رخ مگردان ز نگاهی که مراست

بال پرواز هزاران چشم است
از قناعت پر کاهی که مراست

شاهد شور محبت صائب
روی زردست گواهی که مراست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۵۷

خود به خود چشم تو در گفتارست
بیخودی لازمه بیمارست

با حدیث لب جان پرور او
بوی گل چون نفس بیمارست

رزق اهل نظر از پرتو حسن
روزی آینه از دیدارست

فلک بی سر و پا فانوسی است
که چراغش ز دل بیمارست

تو نداری سر سودا، ورنه
یوسفی در سر هر بازارست

دل به ماتمکده خاک مبند
گر دل زنده ترا در کارست

ریگ این بادیه خون آشام است
خاک این مرحله آدمخوارست

سربلندی ثمر بی برگی است
خار را جا به سر دیوارست

سینه چاکان ترا چون گل صبح
مغز آشفته تر از دستارست

در تن مرده دلان رشته جان
پر کاهی است که بر دیوارست

عقل و فطرت به جوی نستانند
دوردور شکم و دستارست

سیر و دور فلک ناهموار
چون تو هموار شوی هموارست

بر من از زهر ملامت صائب
هر سر موی، زبان مارست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۵۸

ترک چشم مخمورش مست ناتوانیهاست
فتنه با نگاه او گرم همعنانیهاست

ای هلاک خوبت من این همه تغافل چیست
ای خراب چشمت من این چه سرگرانیهاست؟

جان و دل سپر سازم پیش ناوک نازت
شست غمزه را بگشا وقت شخ کمانیهاست

گه سبو زنم بر سنگ، گه به پای خم افتم
ساقیا مرنج از من عالم جوانیهاست

دورم از وصال او زندگی چه کار آید
جان به لب نمی آید این چه سخت جانیهاست

ناله حزینت کو، آه آتشینت کو؟
لاف عشقبازی چند، عشق را نشانیهاست

ای خوشا که همچون گل در کنار من باشی
با نگاه جانسوزت وه چه کامرانیهاست

سینه ها مشبک شد از خدنگ مژگانت
حال ما نمی پرسی این چه سرگرانیهاست

روز بی تو بیتابم، شب نمی برد خوابم
روز و شب نمی دانم، این چه زندگانیهاست

صائب این تپیدن چیست زخم کاریی داری
یار بر سرت آمد وقت جانفشانیهاست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۵۹

شود چو غنچه سخن پیشه، شیشه شیشه شراب است
چو دل تنک شد از اندیشه، شیشه شیشه شراب است

ز کاوش جگر فکر، دست باز نداری
که هر شراری ازین تیشه، شیشه شیشه شراب است

عیار چشم غزالان شیر مست چه باشد
که چشم شیر درین بیشه، شیشه شیشه شراب است

نظر دریغ مدار از نظاره دل پر خون
که هر حبابی ازین شیشه، شیشه شیشه شراب است

اگر ز عقل ترا در سرست نخوت مستی
مرا جنون به رگ و ریشه، شیشه شیشه شراب است

به سنگ عربده بشکن طلسم هستی خود را
که در شکستن این شیشه، شیشه شیشه شراب است

مرا که رطل گران است ز خم سنگ ملامت
عتاب چرخ جفا پیشه، شیشه شیشه شراب است

جواب آن غزل میرزا سعید حکیم است
که عشق در دل غم پیشه، شیشه شیشه شراب است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۶۰

مرهم کافور خلق پرده صد نشترست
صندل این ناکسان گرده دردسرست

نیست جدایی ز هم حلقه زنجیر را
حادثه روزگار از پی یکدیگرست

گرم عنانان شوق زیر فلک نیستند
اخگر افسرده را خاک سیه بر سرست

بی نظر اعتبار پرده خواب است چشم
بی سخن حق نفس رشته بی گوهرست

غنچه امید را، قفل دل تنگ را
هست کلیدی اگر، در بغل محشرست

چشم و در سیر را، نیست به نعمت نیاز
کاسه ما فربه است، کیسه اگر لاغرست

نیست به می احتیاج حسن گلوسوز را
آینه بی غبار دشمن روشنگرست

میکده باغ بهشت، کوثر او جام می
ساقی شمشاد قد، سرو لب کوثرست

دل ز هوس پاک کن، فیض گشایش ببین
هر چه درون دل است، قفل برون درست

تن به حوادث گذار صائب اگر پخته ای
کآبله چون پخته شد روزی او نشترست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۶۱

غباری بجا از زمین مانده است
بخاری ز چرخ برین مانده است

ز گل خار مانده است و از می خمار
چه ها از که ها بر زمین مانده است

پریده است عقل از سر مردمان
نگین خانه ها بی نگین مانده است

به این تنگدستان ز ارباب حال
لباس فراخ آستین مانده است

همین ریش و دستار و عرض شکم
بجا از بزرگان دین مانده است

ز ازرق لباسان خورشید روی
همین یک سپهر برین مانده است

منم صائب امروز بر لوح خاک
اگر یک سخن آفرین مانده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۶۲

زمین نقش پایی است بر آستانت
فلک شیشه باری است از کاروانت

دم عیسوی از بهارت نسیمی
کف موسوی برگی از بوستانت

سماعیل، رد کرده قربانی تو
کمین بنده ای یوسف از کاروانت

فلک کله آه سودایی تو
زمین گرد پاپوش سرگشتگانت

دم صبح زخم نمایان تیغت
دل شب نمودار زاغ کمانت

خزان باددستی ز گلزار جودت
بهار آشنارویی از بوستانت

چو آیینه دان تو خورشید باشد
چه باشد عذار ثریا فشانت

ندانم چگونه است آیینه تو
که شد خیره چشم ز آیینه دانت

نشان تو ای بی نشان از که جویم؟
که در بی نشانی است پنهان نشانت

ترا می رسد دعوی کبریایی
که بوسد ز دور آسمان آستانت

ز توحید صائب چه دم می زنی تو؟
مبادا شود آب، تیغ زبانت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
ث



غزل شماره ۲۲۶۳
آیینه را سیاه کند با غبار بحث
گو آسمان مکن به من خاکسار بحث

در عالم شهود ندارد دلیل راه
حیران عشق را نکند بیقرار بحث

آخر کدام نقص ازین بیشتر بود؟
کز خجلت طرف نشود شرمسار بحث

بر ساحل افکند خس و خاشاک را محیط
از مجلس حضور بود بر کنار بحث

از نبض اختیار، بلا موج می زند
تسلیم هر که شد نکند اختیار بحث

بر سنگ خاره زد گهر آبدار خویش
هر کاملی که کرد به ناقص عیار بحث

آیینه را ز نقش پریشان مکن سیاه
در مجلس حضورمکن زینهار بحث

یک عقده وا نشد زدل ارباب علم را
چندان که برد ناخن دقت به کار بحث

با روی تیغ، ناخن جوهر چه می کند؟
دلهای ساده را ننماید فگار بحث

صائب نصیحتی است ز صاحبدلان مرا
تا صلح ممکن است مکن اختیار بحث
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
ج

غزل شماره ۲۲۶۴
بر رخ ممکن بود پیوسته گرد احتیاج
لازم این نشأه افتاده است درد احتیاج

در گذر از عالم امکان که این وحشت سرا
بستر بیمار را ماند ز درد احتیاج

خرقه اش را بخیه از دندان سگ باشد مدام
هر تهیدستی که گردد کوچه گرد احتیاج

از فشار قبر بر گوش حدیثی خورده است
هر که را در هم نیفشرده است درد احتیاج

باغ بر هم خورده را ماند در ایام خزان
ساحت روی زمین از رنگ زرد احتیاج

در شجاعت آدمی هر چند چون رستم بود
می شود چون زال عاجز در نبرد احتیاج

می کند گل از نسیم صبح این معنی، که نیست
سینه روشندلان بی آه سرد احتیاج

بی نیازی سرکشی می آورد، زان لطف حق
بندگان را مبتلا سازد به درد احتیاج

اغنیا را فرق کردن از فقیران مشکل است
بس که صائب عام گردیده است درد احتیاج
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۶۵

چون گذارد خشت اول بر زمین معمار کج
گر رساند بر فلک، باشد همان دیوار کج

می کند یک جانب از خوان تهی سرپوش را
هر سبک مغزی که بر سر می نهد دستار کج

زلف کج بر چهره خوبان قیامت می کند
در مقام خود بود از راست به، بسیار کج

راستی در سرو و خم در شاخ گل زیبنده است
قد خوبان راست باید، زلف عنبر بار کج

نیست جز بیرون در جای اقامت حلقه را
راه در دلها نیابد چون بود گفتار کج

فقر سازد نفس را عاجز، که چون شد تنگ راه
راست سازد خویش را هر چند باشد مار کج

قامت خم بر نیاورد از خسیسی نفس را
بیش آویزد به دامن ها چو گردد خار کج

هست چون بر نقطه فرمان مدار کاینات
عیب نتوان کرد اگر باشد خط پرگار کج

در نیام کج نسازد تیغ قد خویش راست
زیر گردون هر که باشد، می شود ناچار کج

می تراود از سراپای دل آزاران کجی
باشد از مرغ شکاری ناخن و منقار کج

از تواضع کم نگردد رتبه گردنکشان
نیست عیبی گر بود شمشیر جوهردار کج

وسعت مشرب، عنان عقل می پیچد ز راه
موج را بر صفحه دریا بود رفتار کج

گریه مستانه خواهد سرخ رویش ساختن
از درختان تاک را باشد اگر رفتار کج

راست شو صائب نخواهی کج اگر آثار خویش
سایه افتد بر زمین کج، چون بود دیوار کج
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 226 از 718:  « پیشین  1  ...  225  226  227  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA