انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 236 از 718:  « پیشین  1  ...  235  236  237  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۵۶

هر که رو زین خلق ناهموار در دیوار کرد
سنگلاخ دهر را بر خویشتن هموار کرد

خیره چشمان را اگر محجوب سازد دور نیست
روی شرم آلود او آیینه را ستار کرد

از تراشیدن غبار لشکر خط شد بلند
آب تیغ این سبزه خوابیده را بیداد کرد

لشکر سنگین غفلت بیجگر افتاده است
مشت آبی می تواند خفته را بیدار کرد

گرد کلفت بس که از دوران به روی من نشست
هر که رو آورد در من، روی در دیوار کرد

چین زدن بر جبهه ای آیینه رو انصاف نیست
تنگ بر طوطی نباید عرصه گفتار کرد

گر نمی گشتند زاغان سرمه آواز ما
می توانستیم فریادی درین گلزار کرد

بس که در تمثال شیرین برد تردستی به کار
در دل آیینه خون فرهاد شیرین کار کرد

روی گرم کارفرما گر هواداری کند
می توانم بیستون را زر دست افشار کرد

اعتبار ناقص از بی اعتباری بدترست
قیمت نازل به یوسف چاه را هموار کرد

گوشه گیری کشتی نوح است طوفان دیده را
ذوق تنهایی ز صحبتها مرا بیزار کرد

همچو بخت سبز گیرد از هوا زنگار را
از نمد آیینه ام تا روی در بازار کرد

عمر خود کوتاه کرد و نامه خود را سیاه
هر که صائب چون قلم سر درسر گفتار کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۵۷

کعبه را دریافت هر کس خاطری معمور کرد
شد سلیمان هر که دست خود حصار مور کرد

پرتو خورشید تابان پرده دار انجم است
خرده راز مرا روشندلی مستور کرد

جذبه دار فنا مشکل پسند افتاده است
ورنه چندین سر صدای کاسه منصور کرد

نفس دل را غوطه در زنگ قساوت می دهد
چون گدایی کز طمع فرزند خود را کور کرد

هر که رخت اینجا به وحدتخانه عزلت کشید
می تواند خواب راحت در کنار گور کرد

بانگ زنجیر عدالت در جهان پیچیده است
گرچه عمری شد که کسری طی این منشور کرد

راهرو چون سیل می باید که بر دریا زند
پیش پای خویش دیدن راه ما را دور کرد

خضر در تعمیر ما چندین چه می ریزد عرق؟
سیل نتوانست این ویرانه را معمور کرد

نام شاهان را نسازد محو دور روزگار
خاصه آن شاهی که ملک عدل را معمور کرد

جلوه معشوق در خارا سرایت می کند
رقص موسی را درین هنگامه کوه طور کرد

نیست صائب چشم در پی لقمه درویش را
لقمه بخت مرا چشم که یارب شور کرد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۵۸

خانه بر دوشی که سیر کوچه زنجیر کرد
کی به زنجیرش توان پا بسته تعمیر کرد؟

نشأه می مرگ آب زندگانی دیده است
دختر رزچون خضر صد نوجوان را پیر کرد

شعله گستاخ طرف دامن قاتل مباد!
خون گرم ما که آتشکاری شمشیر کرد

پیش ازین از تنگ صنعت عشق فارغبال بود
کوهکن در عاشقی این آب را در شیر کرد!

شکر لله صائب از فیض محبت عاقبت
آه ما را عشق شمع خلوت تأثیر کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۵۹

هر که در گلشن چو شبنم چشم عبرت باز کرد
بی توقف از جهان رنگ و بو پرواز کرد

داشت بیدردی به زندان تن آسانی مرا
زخم تیغ او در رحمت به رویم باز کرد

گر سبک سازی چو عیسی از علایق خویش را
می توان با بیضه زین بستانسرا پرواز کرد

کرد حلاجی کمان دار عبرت پنبه اش
هر تنک ظرفی که چون منصور کشف راز کرد

عشق آخر انتقام خویش از یوسف کشید
گرچه در آغاز چندی بر زلیخا ناز کرد

گرچه در کهسار خندان بود کبک مست ما
از ته دل خنده در سرپنجه شهباز کرد

در دل است آن کس کزاو آفاق عالم روشن است
باخت چشم آن کس که این آیینه را پرداز کرد

شد زچشم شور دریا آب در کامش گره
تا صدف لب پیش ابر نوبهاران باز کرد

از نصیحت ناله گردون نوردم پست شد
گوشمال این ساز سیر آهنگ را ناساز کرد

ناخن شاهین سراسر می رود در سینه ام
بر میان نازکش تا بهله دست انداز کرد

جبهه واکرده مفتاح زبان بسته است
صفحه آیینه طوطی را سخن پرداز کرد

هر که صائب معنی رنگین به لفظ تازه بست
باده شیراز را در شیشه شیراز کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۶۰

روزه نزدیک است می باید کلوخ انداز کرد
زاهدان خشک را رندانه از سر باز کرد

تا رگ ابر بهار و رشته باران بجاست
چنگ عشرت را به قانون می توانی ساز کرد

گلعذاران از هوا گیرند چشم پاک را
پیش شبنم بی تکلف گل گریبان باز کرد

نیست ممکن تا به دامان قیامت دوختن
بر گریبانی که زور عشق دست انداز کرد

داشت بی شیرازه آزادی پر و بال مرا
جمع خود را کبک من در چنگل شهباز کرد

نخل نورس در زمین پاک قامت می کشد
دامن مریم مسیحا را فلک پرواز کرد

نیست کار هر کسی دل را مصفا ساختن
باخت چشم آن کس که این آیینه را پرداز کرد

وعده دیدار را محشر نقاب دیگرست
گر به قدر حسنخواهی بر اسیران ناز کرد

لوح تعلیم است صائب سینه روشندلان
صحبت آیینه طوطی را سخن پرداز کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۶۱

هر که در دنیا فانی زاد عقبی جمع کرد
قسمت امروز خورد و دل زفردا جمع کرد

پایکوبان می شود ز آوازه طبل رحیل
خویش را پیش از سفر چون راه پیما جمع کرد

مجمر از تسخیر بوی عود و عنبر عاجزست
چون تواند آسمان بال و پر ما جمع کرد؟

غوطه زد در چشمه خورشید تا وا کرد چشم
هر که چون شبنم درین گلزار خود را جمع کرد

با سر آزاده این بیهوده گردی تا به چند؟
کوه زیر تیغ در دامان خود پا جمع کرد

حاصل جمعیت دنیا پریشان خاطری است
روی جمعیت نبیند هر که دنیا جمع کرد

عقده ای چون آسمان در رشته کارش فتاد
با تجر دهر که سوزن همچون عیسی جمع کرد

هر که در جمعیت اسباب عمرش صرف شد
پرده های خواب بهر چشم بینا جمع کرد

دست در پیری به هم سودن ندارد حاصلی
پیش ازین سیلاب می بایست خود را جمع کرد

خرج روی سخت آهن شد به اندک فرصتی
خرده چندی که در دل سنگ خارا جمع کرد

شد سویدا حلقه بیرون در این خانه را
بس که دل از سادگی تخم تمنا جمع کرد

عاقلان را بهر جمعیت پناهی لازم است
ورنه مجنون می تواند دل به صحرا جمع کرد

در گره کار تهیدستان نمی ماند مدام
قسمت پیمانه گردد هر چه مینا جمع کرد

می شود یک لحظه خرج چشم گوهربار من
آنچه از گوهر تمام عمر دریا جمع کرد

نیست از غفلت، خمار چشم لیلی ظالم است
گرد خود مجنون ما گر آهوان را جمع کرد

من همان دیوانه ام کز دانه زنجیر من
خرمنی هر کس درین دامان صحرا جمع کرد

از دلم هر پاره صائب پیش آتشپاره ای است
چون توانم خاطر خود را زصدجا جمع کرد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۶۲

دل در آن زلف کمندانداز خود را جمع کرد
کبک من در چنگل شهباز خود را جمع کرد

از قفس بال و پر ما را گشادی گر نشد
اینقدر شد کز پی پرواز خود را جمع کرد

بوی گل شد زیر چندین پرده رسوای جهان
در دل صدپاره ام چون راز خود را جمع کرد؟

غنچه شو کزآفت گلچین سر خود را رهاند
هر گلی کز بیم دست انداز خود را جمع کرد

نیست در دریای بی آرام کشتی را قرار
چون توان در عالم ناساز خود را جمع کرد؟

راز صائب در زمان بیخودی رسوا نشد
بوی می در شیشه سرباز خود را جمع کرد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۶۳

گرچه ماه مصر را دامن زلیخا چاک کرد
گرد تهمت چاک پیراهن زرویش پاک کرد

شد ز آب تیغ گرد خط از آن عارض بلند
چون توان آیینه را با دامن تر پاک کرد؟

دیده بد دور باد از روی آتشناک او
کز خس و خار تمنا سینه ام را پاک کرد

آه کز گردنکشی چون تیغ زهرآلود، سرو
طوق را بر قمری من حلقه فتراک کرد

عزم صادق رخنه در سد سکندر می کند
صبح از آهی گریبان فلک را چاک کرد

کاش از غیبت دهان خویش را می کرد پاک
آن که چندین پاک دندان خود از مسواک کرد

بحر رحمت را چرا باید غبارآلود ساخت؟
تا توان زاشک ندامت دامن خود پاک کرد

گر بیاض گردن مینای می آید به دست
در دل شب می توان فیض سحر ادراک کرد

بر نتابد تنگ ظرفی لقمه بیش از دهن
تشنه ما را دل پر خون گریبان چاک کرد

گر کند ساقی مسلسل دور جام باده را
چند روزی می توان خون در دل افلاک کرد

نیست غیر از عقده دل حاصلی پیوند را
در بریدنها دلی از گریه خالی تاک کرد

می توان از ذکر حق تا کرد پر گوهر دهان
حیف باشد از حدیث پوچ پرخاشاک کرد

آسیای سنگدل با دانه گندم نکرد
آنچه با خاکی نهادان گردش افلاک کرد

گرچه صائب می چکد آب حیات از خامه ام
دام بتوان از غبار خاطرم در خاک کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۶۴

صبح از رشک بنا گوشت گریبان چاک کرد
روی گرمت مهر را داغ دل افلاک کرد

سهل باشد گر لب از خمیازه نتوانیم بست
از خمار می لب ساغر گریبان چاک کرد

تا گل صبح قیامت خار خار من بجاست
خار در پیراهنم مژگان آن بیباک کرد

با چنین پیشانیی زآیینه گل صافتر
دیده ما را چرا گردون پر از خاشاک کرد؟

با چنین نظمی که بر آیینه دل صیقل است
دام بتوان در غبار خاطرم در خاک کرد

تن به خواری ده که خورشید جهان افروز را
اینچنین با خاک یکسان شعله ادراک کرد

اشک را بنگر چه با رخسار زردم می کند
روز اول روی دادن طفل را بیباک کرد

تا توانی دست از فتراک همت برمدار
جذبه همت مرا سرحلقه فتراک کرد

پیش مردم، کشتن آتش به آتش رسم نیست
آتشم را سرد چون آن روی آتشناک کرد؟

از برای رقعه هر کس کاغذی خوش می کند
صائب ما رقعه خود را ز برگ تاک کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۶۵

سبزه خط دود از آن رخسار آتشناک کرد
دیده آیینه را جوهر پر از خاشاک کرد

سرنوشت جوهر از آیینه خواندن مشکل است
آن خط نازک رقم را چون توان ادراک کرد؟

سر برآورد از زمین در عهد ما بی حاصلان
تخم قارونی که موسی پیش ازین در خاک کرد

ابر رحمت در دهانش گوهر شهوار ریخت
چون صدف هر کس درین دریا دهن را پاک کرد

چون نریزد از زبان ما صفیر دلخراش؟
چون قلم درد سخن ما را گریبان چاک کرد

مزرع بی حاصل من داغ دارد برق را
کهربایی می تواند خرمنم را پاک کرد

چون نترسد دیده من از غبار خط او؟
زلف صیادش در اینجا دام را در خاک کرد

گرچه صائب می چکد آب گهر از کلک من
دام بتوان در غبار خاطرم در خاک کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 236 از 718:  « پیشین  1  ...  235  236  237  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA