غزل شماره ۲۳۷۶آب حیوان دید لعلت را و ایمان تازه کرداز دهان موج بیتابانه صد خمیازه کرداز پریشان گردی گلشن زهم پاشیده بوددام، اوراق پر و بال مرا شیرازه کردخنده شادی چه می جویی درین ماتم سرا؟گل تمامی عمر خود را صرف یک خمیازه کردشرکت فیض شهادت بر نتابد رشک عشقکشتن پرویز داغ کوهکن را تازه کردطوق زنار گلوی قمریان را پاره ساختسرو پیش قد موزون تو ایمان تازه کردبا بزرگان باش صائب تا شود نامت بلندخم فلاطون را درین عالم بلندآوازه کردپیش ازین هر چند شهرت داشت در ملک عراقسیر ملک هند صائب را بلندآوازه کرد
غزل شماره ۲۳۷۷ناله نی بند بندم را زهم بیگانه کرداین صفیر آتشین جان مرا پروانه کردتا قیامت جوهر تیغ زبانها می شودعشق چون فرهاد و مجنون هر که را افسانه کردپیش آن لبها که نی در ناخن شکر شکستبهر جوی شیر نتوان گریه طفلانه کردعشق تا برد از سرم بیرون غرور عقل راجبهه ام را سنگ صندل سای هر بتخانه کردتا زخواب ناز مژگان تو قامت راست کردسینه آیینه را زخم نمایان شانه کردهر که دنبال من آید مست گردد در دو گامنقش پارا مستی رفتار من پیمانه کردنیست آسان زیر کوه درد قد افراشتنچون کمان در سینه من ناوک او خانه کردهر که را بر خاک بنشانی به خاکت می کشدشمع آخر تکیه بر خاکستر پروانه کردروی گرم عشق دل را کرد صائب بی ادبمیهمان را این چنین گستاخ صاحبخانه کردمی تواند دست زد در دامن منزل چو راههر که صائب چون خیال خود سفر در خانه کرد
غزل شماره ۲۳۷۸ یاد باد آن بی حقیقت را که یاد ما نکردبر فلک شد دود آه ما و سر بالا نکردبوسه ها پیچید در مکتوب بهر دیگرانوز تریها نامه خشکی به ما انشا نکردگرچه آمد نخلش از دست دعای ما به باردر برومندی به برگ سبز یاد ما نکردگرچه گردیدیم خاک راهش از روی نیاززیر پای خود نگاه از ناز و استغنا نکرد
غزل شماره ۲۳۷۹چاره سودای ما پند نصیحتگر نکردتلخی دریا علاج خامی عنبر نکردحیرت رویش به مژگان فرصت جنبش ندادموج دست و پا درین بحر گران لنگر نکردتا نزد مهر خموشی بر دهن با صد زبانبوستان پیرا دهان غنچه را پر زد نکردگرچه چشم انتظار ما ید بیضا نمودبوی پیراهن سر از جیب مروت بر نکردگرچه عمری خویش را هموار کرد از پیچ و تابرشته ما را کسی شیرازه گوهر نکردهمت ما پست ماند از پستی سقف فلکشعله ما راست قد خود درین محمر نکردریخت اشک آتشین در ماتم پروانه شمععالمی را سوخت آن بیرحم و چشمی تر نکردعالم پرشور گلزاری است بر روشندلانتلخی دریا اثر در طینت گوهر نکرددل فراموش کرد در زلف سیاه او مراخضر در روز سیه پروای اسکندر نکردتا غبارم سرمه چشم تماشایی نشددرد سنگین مرا آن سنگدل باور نکردتنگی گردون پر و بال مرا درهم شکستبیضه فولاد این بیداد بر جوهر نکردصائب از تعجیل ایام بهاران غافل استهر که صاف و درد را چون لاله یک ساغر نکرد
غزل شماره ۲۳۸۰ عمرها مشق جنون هر کس که چون مجنون نکرداز خط دیوانی زنجیر سر بیرون نکردجامه سرگشتگی بر قامت من راست استگردباد این رقصها در دامن هامون نکردبیغمی روی مرا بر روی آتش داشته استباده گلرنگ رخسار مرا گلگون نکردعمرها با دختر رز همدم و همخانه بودزندگانی کس به حکمت همچو افلاطون نکردزیربار منت زلفش همین شمشاد نیستسرو بی تحریک قدش مصرعی موزون نکرددر چنین فصلی که آتش سر برون آرد زسنگعندلیب ما سر از کنج قفس بیرون نکرددست از ویرانی من پستی طالع نداشتتا غبار دل مرا هم کسوت قارون نکرد
غزل شماره ۲۳۸۱ آه سردی ناتوانان را به فریاد آوردباد چون شیر این نیستان را به فریاد آوردحسن نازکدل ندارد طاقت تمکین عشقبلبل خامش گلستان را به فریاد آوردگریه بر عاشق گوارا نیست در شبهای وصلابر بی هنگام دهقان را به فریاد آورداز گرانجانان کاهل جسم دارد شکوه هاپای خواب آلود دامان را به فریاد آورداز مغیلان گرچه می نالند دایم رهروانپای گرم ما مغیلان را به فریاد آورددارد از چوب گدا قفل دهان سگ کلیددیدن سایل خسیسان را به فریاد آوردبار درد خویش را صائب اگر بیرون دهمکوه و صحرا و بیابان را به فریاد آورد
غزل شماره ۲۳۸۲کوه را چون ابر، حکم او به رفتار آوردریگ را چون سبحه، ذکر او به گفتار آوردجنبش ما ناتوانان است از اقبال عشقذره را خورشید تابان بر سر کار آوردپرده پوشی می کند دریای جوشان را به کفآن که می خواهد مرا دربند دستار آورداز دل بی حاصلم هر جا حدیثی بگذردبید مجنون سر به پیش انداختن بار آوردشد زبیکاری سیه عالم به چشم من، کجاستچشم پرکاری که ما را بر سر کار آوردمهر عالمتاب در هر جا دچار او شودبا کمال شوخ چشمی رو به دیوار آوردهر نهالی را که آبش از گداچشمان بودشاخسارش برگ سبز سایلان بار آوردمی تواند با تو در پیری هم آغوشم کندآن که چندین گل برون از پرده خار آوردچون ید بیضا فروغش نور می سوزد به چشمدر نظر چون گوهر ما را خریدار آورددفتر گل را دهد بلبل به باد از آه سردفردی از دیوان اگر صائب به گلزار آورد
غزل شماره ۲۳۸۳مستمع صاحب سخن را بر سر کار آوردغنچه خاموش بلبل را به گفتار آورداز حجاب حسن شرم آلوده لیلی هنوزبید مجنون سر به زیر انداختن بار آوردعشق دل را از تمنا پاک نتوانست کرداین کباب خام آتش را به زنهار آوردلذت دیدار می بخشد نقاب روی یارپشت این آیینه طوطی را به گفتار آوردچون نشیند، فتنه آخر زمان ساکن شودچون زجا خیزد، قیامت را به رفتار آوردبرنگردد در قیامت جان مشتاقان به جسمکیست این سیلاب را دیگر به کهسار آورد؟دیده بی شرم فیض از روی نیکو می بردطفل جیب و دامن پرگل زگلزار آورددانه ای کز روی آگاهی نیفشانی به خاکخوشه اشک ندامت عاقبت بار آوردخود مگر از روی لطف آیینه دار خود شودورنه مسکن نیست موسی تاب دیدار آوردسنگباران کرد مالک را زلیخا از گهراین سزای آن که یوسف را به بازار آورد!می شمارد خار پیراهن رگ جان را تنشچون میان نازک او تاب زنار آورد؟از دهان مار صائب می رباید مهره راهر که دل بیرون از آن زلف سیه کار آورد
غزل شماره ۲۳۸۴می شود دل مضطرب چون گریه ام زور آوردناخدا را شور دریا بر سر شور آوردچین زلف مشک بیزی کو، که از تحریک اوزخم کافر نعمتم ایمان به ناسور آوردبی ادب پروانه ای دارم که جذب همتشموکشان صد شعله را از خلوت طور آورددر خم دام فراموشی به خود درمانده ایمدانه ای از بهر مرغ ما مگر مور آوردهر شرابی نیست صائب با دماغم سازگارعشق کو تا جرعه ای از خون منصور آورد
غزل شماره ۲۳۸۵عجز بر سر پنجه اقبال چون زور آورداز شکرخند سلیمان روزی مور آوردحاصل روی زمین بردار از یک کف زمینهر سحرخیزی که بر دست دعا زور آوردروز محشر چشمه کوثر به فریادش رسدهر که وقت صبح جامی پیش مخمور آوردگر نیندازم به پای عشق سر از بخل نیستچون کسی جام سفالین پیش فغفور آورد؟سر به پیش افکنده چوگان رفت از میدان بروناین سزای آن که بر افتادگان زور آوردتنگ چشمان بر سر دنیا به هم دارند جنگاز دهان مور بیرون دانه را مور آوردعالم آب از سبک مغزان خورد بر یکدگربحر را باد مخالف بر سر شور آوردعارفان مستغنی اند از زهد خشک زاهدانکی عصا بینا برون از پنجه کور آورد؟کوهکن را برق آتشدستیم دارد کباببیستون را تیشه ام در رقص چون طور آورددیده یعقوب می باید قماش حسن رابوی پیراهن به هر چشمی کجا نور آورد؟روزگاری شد که از مشق سخن افتاده ایمکیست صائب فکر ما را بر سر شور آورد؟