انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 238 از 718:  « پیشین  1  ...  237  238  239  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۷۶

آب حیوان دید لعلت را و ایمان تازه کرد
از دهان موج بیتابانه صد خمیازه کرد

از پریشان گردی گلشن زهم پاشیده بود
دام، اوراق پر و بال مرا شیرازه کرد

خنده شادی چه می جویی درین ماتم سرا؟
گل تمامی عمر خود را صرف یک خمیازه کرد

شرکت فیض شهادت بر نتابد رشک عشق
کشتن پرویز داغ کوهکن را تازه کرد

طوق زنار گلوی قمریان را پاره ساخت
سرو پیش قد موزون تو ایمان تازه کرد

با بزرگان باش صائب تا شود نامت بلند
خم فلاطون را درین عالم بلندآوازه کرد

پیش ازین هر چند شهرت داشت در ملک عراق
سیر ملک هند صائب را بلندآوازه کرد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۷۷

ناله نی بند بندم را زهم بیگانه کرد
این صفیر آتشین جان مرا پروانه کرد

تا قیامت جوهر تیغ زبانها می شود
عشق چون فرهاد و مجنون هر که را افسانه کرد

پیش آن لبها که نی در ناخن شکر شکست
بهر جوی شیر نتوان گریه طفلانه کرد

عشق تا برد از سرم بیرون غرور عقل را
جبهه ام را سنگ صندل سای هر بتخانه کرد

تا زخواب ناز مژگان تو قامت راست کرد
سینه آیینه را زخم نمایان شانه کرد

هر که دنبال من آید مست گردد در دو گام
نقش پارا مستی رفتار من پیمانه کرد

نیست آسان زیر کوه درد قد افراشتن
چون کمان در سینه من ناوک او خانه کرد

هر که را بر خاک بنشانی به خاکت می کشد
شمع آخر تکیه بر خاکستر پروانه کرد

روی گرم عشق دل را کرد صائب بی ادب
میهمان را این چنین گستاخ صاحبخانه کرد

می تواند دست زد در دامن منزل چو راه
هر که صائب چون خیال خود سفر در خانه کرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۷۸


یاد باد آن بی حقیقت را که یاد ما نکرد
بر فلک شد دود آه ما و سر بالا نکرد

بوسه ها پیچید در مکتوب بهر دیگران
وز تریها نامه خشکی به ما انشا نکرد

گرچه آمد نخلش از دست دعای ما به بار
در برومندی به برگ سبز یاد ما نکرد

گرچه گردیدیم خاک راهش از روی نیاز
زیر پای خود نگاه از ناز و استغنا نکرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۷۹

چاره سودای ما پند نصیحتگر نکرد
تلخی دریا علاج خامی عنبر نکرد

حیرت رویش به مژگان فرصت جنبش نداد
موج دست و پا درین بحر گران لنگر نکرد

تا نزد مهر خموشی بر دهن با صد زبان
بوستان پیرا دهان غنچه را پر زد نکرد

گرچه چشم انتظار ما ید بیضا نمود
بوی پیراهن سر از جیب مروت بر نکرد

گرچه عمری خویش را هموار کرد از پیچ و تاب
رشته ما را کسی شیرازه گوهر نکرد

همت ما پست ماند از پستی سقف فلک
شعله ما راست قد خود درین محمر نکرد

ریخت اشک آتشین در ماتم پروانه شمع
عالمی را سوخت آن بیرحم و چشمی تر نکرد

عالم پرشور گلزاری است بر روشندلان
تلخی دریا اثر در طینت گوهر نکرد

دل فراموش کرد در زلف سیاه او مرا
خضر در روز سیه پروای اسکندر نکرد

تا غبارم سرمه چشم تماشایی نشد
درد سنگین مرا آن سنگدل باور نکرد

تنگی گردون پر و بال مرا درهم شکست
بیضه فولاد این بیداد بر جوهر نکرد

صائب از تعجیل ایام بهاران غافل است
هر که صاف و درد را چون لاله یک ساغر نکرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۸۰

عمرها مشق جنون هر کس که چون مجنون نکرد
از خط دیوانی زنجیر سر بیرون نکرد

جامه سرگشتگی بر قامت من راست است
گردباد این رقصها در دامن هامون نکرد

بیغمی روی مرا بر روی آتش داشته است
باده گلرنگ رخسار مرا گلگون نکرد

عمرها با دختر رز همدم و همخانه بود
زندگانی کس به حکمت همچو افلاطون نکرد

زیربار منت زلفش همین شمشاد نیست
سرو بی تحریک قدش مصرعی موزون نکرد

در چنین فصلی که آتش سر برون آرد زسنگ
عندلیب ما سر از کنج قفس بیرون نکرد

دست از ویرانی من پستی طالع نداشت
تا غبار دل مرا هم کسوت قارون نکرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۸۱

آه سردی ناتوانان را به فریاد آورد
باد چون شیر این نیستان را به فریاد آورد

حسن نازکدل ندارد طاقت تمکین عشق
بلبل خامش گلستان را به فریاد آورد

گریه بر عاشق گوارا نیست در شبهای وصل
ابر بی هنگام دهقان را به فریاد آورد

از گرانجانان کاهل جسم دارد شکوه ها
پای خواب آلود دامان را به فریاد آورد

از مغیلان گرچه می نالند دایم رهروان
پای گرم ما مغیلان را به فریاد آورد

دارد از چوب گدا قفل دهان سگ کلید
دیدن سایل خسیسان را به فریاد آورد

بار درد خویش را صائب اگر بیرون دهم
کوه و صحرا و بیابان را به فریاد آورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۸۲

کوه را چون ابر، حکم او به رفتار آورد
ریگ را چون سبحه، ذکر او به گفتار آورد

جنبش ما ناتوانان است از اقبال عشق
ذره را خورشید تابان بر سر کار آورد

پرده پوشی می کند دریای جوشان را به کف
آن که می خواهد مرا دربند دستار آورد

از دل بی حاصلم هر جا حدیثی بگذرد
بید مجنون سر به پیش انداختن بار آورد

شد زبیکاری سیه عالم به چشم من، کجاست
چشم پرکاری که ما را بر سر کار آورد

مهر عالمتاب در هر جا دچار او شود
با کمال شوخ چشمی رو به دیوار آورد

هر نهالی را که آبش از گداچشمان بود
شاخسارش برگ سبز سایلان بار آورد

می تواند با تو در پیری هم آغوشم کند
آن که چندین گل برون از پرده خار آورد

چون ید بیضا فروغش نور می سوزد به چشم
در نظر چون گوهر ما را خریدار آورد

دفتر گل را دهد بلبل به باد از آه سرد
فردی از دیوان اگر صائب به گلزار آورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۸۳

مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد
غنچه خاموش بلبل را به گفتار آورد

از حجاب حسن شرم آلوده لیلی هنوز
بید مجنون سر به زیر انداختن بار آورد

عشق دل را از تمنا پاک نتوانست کرد
این کباب خام آتش را به زنهار آورد

لذت دیدار می بخشد نقاب روی یار
پشت این آیینه طوطی را به گفتار آورد

چون نشیند، فتنه آخر زمان ساکن شود
چون زجا خیزد، قیامت را به رفتار آورد

برنگردد در قیامت جان مشتاقان به جسم
کیست این سیلاب را دیگر به کهسار آورد؟

دیده بی شرم فیض از روی نیکو می برد
طفل جیب و دامن پرگل زگلزار آورد

دانه ای کز روی آگاهی نیفشانی به خاک
خوشه اشک ندامت عاقبت بار آورد

خود مگر از روی لطف آیینه دار خود شود
ورنه مسکن نیست موسی تاب دیدار آورد

سنگباران کرد مالک را زلیخا از گهر
این سزای آن که یوسف را به بازار آورد!

می شمارد خار پیراهن رگ جان را تنش
چون میان نازک او تاب زنار آورد؟

از دهان مار صائب می رباید مهره را
هر که دل بیرون از آن زلف سیه کار آورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۸۴

می شود دل مضطرب چون گریه ام زور آورد
ناخدا را شور دریا بر سر شور آورد

چین زلف مشک بیزی کو، که از تحریک او
زخم کافر نعمتم ایمان به ناسور آورد

بی ادب پروانه ای دارم که جذب همتش
موکشان صد شعله را از خلوت طور آورد

در خم دام فراموشی به خود درمانده ایم
دانه ای از بهر مرغ ما مگر مور آورد

هر شرابی نیست صائب با دماغم سازگار
عشق کو تا جرعه ای از خون منصور آورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۳۸۵

عجز بر سر پنجه اقبال چون زور آورد
از شکرخند سلیمان روزی مور آورد

حاصل روی زمین بردار از یک کف زمین
هر سحرخیزی که بر دست دعا زور آورد

روز محشر چشمه کوثر به فریادش رسد
هر که وقت صبح جامی پیش مخمور آورد

گر نیندازم به پای عشق سر از بخل نیست
چون کسی جام سفالین پیش فغفور آورد؟

سر به پیش افکنده چوگان رفت از میدان برون
این سزای آن که بر افتادگان زور آورد

تنگ چشمان بر سر دنیا به هم دارند جنگ
از دهان مور بیرون دانه را مور آورد

عالم آب از سبک مغزان خورد بر یکدگر
بحر را باد مخالف بر سر شور آورد

عارفان مستغنی اند از زهد خشک زاهدان
کی عصا بینا برون از پنجه کور آورد؟

کوهکن را برق آتشدستیم دارد کباب
بیستون را تیشه ام در رقص چون طور آورد

دیده یعقوب می باید قماش حسن را
بوی پیراهن به هر چشمی کجا نور آورد؟

روزگاری شد که از مشق سخن افتاده ایم
کیست صائب فکر ما را بر سر شور آورد؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 238 از 718:  « پیشین  1  ...  237  238  239  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA