انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 14 از 24:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  23  24  پسین »

Simin Behbahani | سیمین بهبهانی


مرد

 
ترانه ها

شب مهتاب و ابر پاره پاره
به وصل از سوی یار آمد اشاره

حذر از چشم بد، در گردنم کن
نظر قربانی از ماه و ستاره.

دلی دارم به وسعت آسمانی
درو هر خواهشی چون کهکشانی

نمیری، شور ِ خواهش ها، نمیری
بمانی، عشق ِ خواهش زا، بمانی!

نسیم ککل افشان توأم من
پریشان گرد ِ سامان توأم من

پریشان آمدم تا آستانت
مران از در! که مهمان توأم من.

فلک با صدهزاران میخ ِ نوری
نوشته بر کتیبه شرح ِ دوری

اگر خواهی شب دوری سراید
صبوری کن، صبوری کن، صبوری...

شب مهتاب اگر یاری نباشد
بگو مهتاب هم، باری، نباشد

نه تنها مهر و مه، بل چشم ِ روشن
نباشد، گر به دیداری نباشد.

زمین پوشیده از گُل، آسمان صاف
میان ما جدایی، قاف و تا قاف

به امید تو کردم زیب ِ قامت
حریر ِ خامه دوز و تور ِ گلبافت.

شب مهتاب یارم خواهد آمد
گُلم، باغم، بهارم خواهد آمد

به جام چِل کلید گل زدم آب
گشایش ها به کارم خواهد آمد.

چو از در آمدی، رنگ از رُخم رفت
نه تنها رنگ ِ رخ، بل رنگِ «هر هفت»

چنان لرزد دلم در سیم ِ سینه
که لرزد سینه در دیبای زربفت.

شب مهتاب‍ یارم از در آمد
چو خورشید فلک روشنگر آمد

به خود گفتم شبی با او غنیمت
به محفل تا درآمد شب سرآمد.
دلگیر نشو از آدم ها
نیش زدن طبیعتشان هست !!
سال هاست به هوای بارانی می گویند :
" خراب "
جدیداً هم میگن بارون اسیدی


باران را دوست دارم فقط بخاطر اینکه با همه یک جور برخورد میکند
     
  
مرد

 
افسانه ی پری

خفته در من دیگری، آن دیگری را می شناس
چون ترنجم بشکن آنگه آن پری را می شناس

من پری هستم به افسون در ترنجم بسته اند
تا رَها سازی مرا، افسونگری را می شناس

سوی سامانم بیا، با خود دل و جان را بیار
کاروانی مرد باش و رهبری را می شناس

هفت کفش آهنین و هفت سال آوارگی...
این من و فرمان من، فرمانبری را می شناس

نه، پری گفتم، غلط گفتم، زنی سوداییم
در من آفته، سوداپروری را می شناس

یک زنم کز سادگی آسان به دام افتاده ام
خوش خیالی را نگر، خوش باروی را می شناس

آفتابم، بی تفاوت تن به هر سو می کشم
بی دریغی رپا ببین، روشنگری را می شناس
دیده بگشا، معنی ی ِ سیمین بری را می شناس.
     
  
مرد

 
نامه ی شکوفه

از عمر، چون غروب، زمانی نمانده است
وز جور ِ‌ شام تیره امانی نمانده است

چون شبنم خیال به گلبرگ یاد ِ یار
از ما نشانه دیر زمانی نمانده است

بودیم یک فغان و خموشی مزار ماست
جز لحظه یی طنین فغانی نمانده است

از ما به جز نسیم، که برگ شکوفه برد
در کوی عشق، نامه رسانی نمانده است

شمعیم پاک سوخته در بزم عاشقی
تا ماجرا کنیم، زبانی نمانده است

آغوش ِ گلشنیم که بعد از بهارها
در ما به جز دریغ ِ خزانی نمانده است

بس فرش سبزه بافت بهار ِ دلم کزو
در مهرگاه عمر نشانی نمانده است

بر توسنِ نسیم روانیم همچو عطر
تا باز ایستیم عنانی نمانده است

سیمین! شراب شعر تو بس مست می کند؛
در ما به یک پیاله توانی نمانده است.
     
  ویرایش شده توسط: nisha2552   
مرد

 
شراب نور

ستاره دیده فروبست و آرمید بیا
شراب نور به رگ های شب دوید بیا

ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت
گل سپیده شکفت و سحر دمید بیا

شهاب ِ یاد تو در آسمان خاطر من
پیاپی از همه سو خطّ زر کشید بیا

ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم
ز غصّه زنگ من و رنگ شب پرید بیا

به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار
بهوش باش که هنگام آن رسید بیا

به گام های کسان می برم گمان که تویی
دلم ز سینه برون شد ز بس تپید بیا

نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت
کنون که دست سحر دانه دانه چید بیا

امیدِ خاطر ِ سیمین ِ دل شکسته تویی
مرا مخواه از این بیش ناامید بیا.
     
  ویرایش شده توسط: nisha2552   
مرد

 
خورشید و شب

زلف پرپیچ و خمت کو تا ز هم بازش کنم
بوسه بر چینش زنم با گونه ها نازش کنم

غنچه ی صبرم شکوفا می شود، اما چه دیر
کو سرانگشت شتابی تا ز هم بازش کنم

قصه ی رسواییم چون صبح عالمگیر شد
کی توانم همچو شب آبستن رازش کنم

در نگاه من زنی گنگ است و گنگی کامجوست
کامبخشی مهربان کو تا سخنسازش کنم

پرده ی شرمی به رخسار سکوت افکنده ام
برفکن این پرده را تا قصّه پردازش کنم

خفته دارد دل به هر تاری نوایی ناشناس
زخمه ی غم گر زنی سازی نوا سازش کنم

چون غباری نرم، دل دارد غمی غمخوار کو؟
کاشنای این سبک خیز سبک تازش کنم

من سرانگشت طلایی رنگ خورشیدم تو شب
زلف پر پیچ و خمت کو تا زهم بازش کنم.
     
  ویرایش شده توسط: nisha2552   
مرد

 
یک دامن گل

چون درخت فروردین، پرشکوفه شد جانم
دامنی ز گل دارم، بر چه کس بیفشانم؟

ای نسیم جان پرور، امشب از برم بگذر
ورنه این چنین پرگل، تا سحر نمی مانم

لاله وار خورشیدی، در دلم شکوفا شد
صد بهار گرمی زا، سر زد از زمستانم

دانه ی امید آخر، شد نهال بارآور
صد جوانه پیدا شد، از تلاش پنهانم

پرنیانِ مهتابم، در خموشی شب ها
همچو کوه ِ پابرجا، سر بنه به دامانم

بوی یاسمن دارد، خوابگاه آغوشم
رنگ نسترن دارد، شانه های عریانم

شعر همچو عودم را، آتش دلم سوزد
موج عطر از آن رقصد، در دل شبستانم

کس به بزم میخواران، حال من نمی داند
زان که با دل پرخون، چون پیاله خندانم

در کتاب دل، سیمین! حرف عشق می جویم
روی گونه می لرزد، سایه های مژگانم!
     
  
زن

 
پیچک

آن یار که چون پیچک، پیوند به ما بسته
بر شاخه ی ارزانم، صد بند بلا بسته

زین بند گریزانم، هر چند که می دانم
گر پای مرا بسته، از راه وفا بسته

دریای روان بودم، یخ بستم و افسردم
دمسردی ی ِ او ما را، این گونه چرا بسته،

سنگین نفسم ازغم، در سینه فرومانده
از سُرب مگر باری، بر دوش هوا بسته

فریاد شبانگاهم، در ژرفی ی ِ شب گم شد
یا مرغ فغان مرده یا گوش خدا بسته

شاید که کند روشن، شب های مرا آن کو
قندیل ثریا را، بر طاق فضا بسته

پیراهن بختم را، ترسم نتواند دوخت
خورشید که صد سوزن، بر سر ز طلا بسته

چون عطر نهان ماندم، در غنچه ی نشکفته
رخ از همه سو پنهان، در از همه جا بسته

سیمین به خدا بندی، کان یار به پایم زد
گیرم ز وفا بسته، دانم به خطا بسته.
razeghi
     
  
زن

 
دیوانگی

یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم زجرش دهم، خوارش کنم زارش کنم

از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم

در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک، آزارش دهم، وزغصه بیمارش کنم

بندی بپایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم

گوید مَیفزا قهر خود، گویم بکاهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم

هر شامگه در خانه یی، چابک تر از پروانه یی
رقصم بر ِ بیگانه یی، وز خویش بیزارش کنم

چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از سودای من
منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم

گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم
با گونه گون سوگند ها، بار دگر یارش کنم

چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را، راضی ز آزارش کنم.
razeghi
     
  
زن

 
گل رؤیا

آن که رسوا خواست ما را، پیش کس رسوا مباد!
وان که تنها خواست ما را، یک نفس تنها مباد!

آن که شمع بزم ما را با دَمِ نیرنگ کشت
محفلش، یارب، دمی بی شمع شب فرسا مباد!

چون گزیر از همدمی گردنکش و مغرور نیست
با من از گردنکشان، باری، به جز مینا مباد!

چون گل رؤیا به گلزار عدم روییده ایم
منّتی از هستی ی ِ ما بر سر دنیا مباد!

می توان خفتن چو در کوی کسی همچون غبار
پیکر تبدار ما را بستر دیبا مباد!

سایه ی ویرانه ی غم خلوت دلخواه ماست
کاخ مرمر گون شادی از تو باد از ما مباد!

ما و بانگ شب شکاف مرغک آواره یی
گوش ما را بهره از شور هزار آوا مباد!

غرق سرگردانی ی ِ خویشیم چون گرداب ِ ژرف
هیچمان اندیشه از آشفتن دریا مباد!

امشبی را کز مِی ِ پندار، مست افتاده ایم
با تو، سیمین، وحشت هشیاری فردا مباد!

razeghi
     
  
زن

 
برگریزان

برگریزان دلم را نوبهاری آرزوست
شاخه ی خشک تنم را برگ و باری آرزوست

پایمال یک تنم عمری چو فرش خوابگاه
چون چمن هر لحظه دل را رهگذاری آرزوست

شمع جمع خفتگانم، آتشم را کس ندید
خاطرم را مونس شب زنده داری آرزوست

شوره زار انتظارم درخور ِ گل ها نبود
گو برویاند که دل را نیش خاری آرزوست

تا به کی آهسته نالم در نهان چون چشمه سار؟
همچو موجم نعره ی دیوانه واری آرزوست

نورِ ماه ِ ‎آسمانم، بسته ی زندان ابر
هر دمم زین بستگی راه فراری آرزوست

مخمل زلف مرا غم نقره دوزی کرد و باز
بازیش با پنجه ی زربخش یاری آرزوست

بی قرارم همچو گـُل در گلشن از جور نسیم
دست گلچین کو؟ که در بزمم قراری آرزوست

داغ ننگی بر جبین ِ روشن ِ سیمین بزن
زان که او را از تو عمری یادگاری آرزوست.
razeghi
     
  
صفحه  صفحه 14 از 24:  « پیشین  1  ...  13  14  15  ...  23  24  پسین » 
شعر و ادبیات

Simin Behbahani | سیمین بهبهانی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA