انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 443 از 718:  « پیشین  1  ...  442  443  444  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۴۶

غفلت چه اثر در دل هشیارنماید
افسانه چه با دولت بیدار نماید

با بخت سیه حادثه سهل عظیم است
هر خار سنانی به شب تارنماید

همواری تیغ آفت جانهای سلیم است
زان بد گهر اندیش که هموارنماید

در دیده این بی بصران عالم انوار
زنگی است که در آینه تارنماید

در عالم امکان چه قدر جلوه کند عشق
از چرخ در آیینه چه مقدارنماید

حال دل پرداغ من از دیده خونبار
چون جوش گل از رخنه دیوارنماید

از طبع درشت تو جهان پست وبلندست
همواره چو گشتی همه هموارنماید

در همت مردانه اگر کوتهیی نیست
مگریز ازان کار که دشوارنماید

خط بیجگران را کند از عشق گریزان
چون مورچه پیوسته به هم مارنماید

خاکی که تماشاگه این بیخبران است
در دیده مابستر بیمارنماید

صائب ز ملایک مطلب رتبه انسان
آیینه بی پشت چه دیدار نماید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۴۷

با روی تو خورشید درخشان چه نماید
با زلف تو طول شب هجران چه نماید

از خنده خشکی چه نظر آب توان داد
پیش لب او پسته خندان چه نماید

در دیده آن کس که غبار خط او دید
یاقوت چه باشد خط ریحان چه نماید

پروانه به گل کی شود از شمع تسلی
با حسن گلو سوز گلستان چه نماید

در روشنی روز چه پرتو دهد انجم
با چهره خندان لب خندان چه نماید

جایی که بود نه فلک از بی سروپایان
گوی سر ما در خم چوگان چه نماید

با شور محبت چه بود شور قیامت
در پیش نمکزار نمکدان چه نماید

در معرکه هر چند جگر دار بود دل
با آن صفت برگشته مژگان چه نماید

هر چند صنوبر به رعونت علم افروخت
با قامت آن سرو خرامان چه نماید

اوراق دل از ربط نیفتد به گسستن
سی پاره به جمعیت قرآن چه نماید

از خوان قناعت شده چشم ودل ما سیر
در دیده ما نعمت الوان چه نماید

این آن غزل حضرت رکناست که فرمود
پای ملخی پیش سلیمان چه نماید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۴۸

با روی تو صبر از دل بیتاب نیاید
خودداری ازین آینه چون آب نیاید

غافل نکند بستر گل شبنم ما را
در دیده روشن گهران خواب نیاید

زنجیر حریف دل خوش مشرب ما نیست
از موج عنانداری سیلاب نیاید

در دیده صیاد کمینگاه بهشتی است
زاهد بدر از گوشه محراب نیاید

بی خیرگی آیینه ز رخسارتوگل چید
چشمی که بود نرم دراوآب نیاید

آسودگی من ز گرفتاری خویش است
در دام محال است مرا خواب نیاید

چشمی که نمکسود شد از پرتو منت
از خانه تاریک به مهتاب نیاید

دلبسته گردون دل آسوده ندارد
استادگی از کوزه دولاب نیاید

صائب دل افسرده من گرم نگردد
تا بر سرم آن مهر جهانتاب نیاید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۴۹

صحبت به حریفان سیه کار مدارید
بر روی سخن آینه تار مدارید

ظاهر نشود در دل نادان اثر حرف
در پیش نفس آینه تار مدارید

چون خامه قدم جفت نمایید درین راه
در سیر وسفر عادت پرگار مدارید

خون می چکد ازغنچه لب بسته درین باغ
کاری به سراپرده اسرار مدارید

شیرازه اوراق دل آن موی میان است
زنهار که دست از کمر یار مدارید

چون شمع اگر سوز شما عاریتی نیست
پروای دم سرد خریدار مدارید

گر آینه جان شما ساده ز نقش است
اندیشه گردوغم زنگار مدارید

چون سایه سبکسیر بود دولت دنیا
با سایه اقبال هماکار مدارید

با تاج زر از گریه نیاسود دمی شمع
راحت طمع از دولت بیدار مدارید

مفتاح نهانخانه دل قفل خموشی است
اوقات خود آشفته به گفتار مدارید

سیلاب حواس است نظر های پریشان
آیینه خود بر سر بازار مدارید

بازیچه امواج بود کشتی خالی
دل را ز غم و درد سبکبار مدارید

بر سرو تهیدست خزان دست ندارد
از بی ثمری بر دل خود بار مدارید

در گوشه چشم است نهان فتنه دوران
با گوشه نشینان جهان کار مدارید

کوهی که بلندست نگردد کم ازو برف
با همت عالی غم دستار مدارید

گر هست هوای گل بی خار شما را
خاری که درین راه بود خوار مدارید

چون صائب اگر موی شکافید درین بزم
دست از کمر رشته زنار مدارید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۵۰

از قید فلک برزده دامن بگریزید
چون برق ازین سوخته خرمن بگریزید

یک اوج به اندازه پرواز شررنیست
درسینه سنگ ودل آهن بگریزید

چون اخگردل زنده ازین سردمزاجان
در پرده خاکستر گلخن بگریزید

چون برق مگردید مقید به خس وخار
از باغ جهان برزده دامن بگریزید

هر جا که کند گرد غم از دورسیاهی
زیر علم باده روشن بگریزید

ماتمکده خاک سزاوار وطن نیست
چون سیل ازین دشت به شیون بگریزید

از ناوک دلدوز قضا امن مباشید
هرچندکه در دیده سوزن بگریزید

چون شبنم گل برسردستیدقضا را
چون آب اگر در دل آهن بگریزید

چون صائب اگر زخم نهانی است شما را
زنهار که از دیده سوزن بگریزید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۵۱

فارغ بود از افسر زرین سر خورشید
کز شعشعه خویش بود افسر خورشید

از وصل تسلی نشود عاشق صادق
خمیازه صبح است گل ساغر خورشید

بی سکه شود در همه روی زمین خرج
از بس که تمام است عیار زر خورشید

خورشید جهانتاب شود با تو برابر
در خوبی اگر ماه شود همسر خورشید

تا شد دل ما درین باغ چو شبنم
پرواز نمودیم به بال وپر خورشید

در سوختگی چون ندهم تن که برآمد
از توده خاکستر شب اخگر خورشید

روشن گهران را بود از خون جگر رزق
هست از شفق خویش می احمر خورشید

هر کس که کند صاف به آفاق دل خویش
چون صبح نهد لب به لب ساغر خورشید

شد گرچه سیه آینه ما چودل شب
خود را نرساندیم به روشنگر خورشید

افسوس که چون شبنم گل آب ندادیم
چشمی ز تماشای رخ عنبر خورشید

تا بسته ام از خاک نهادی به زمین نقش
چون سایه کنم سیر به بال وپر خورشید

صائب نشد از خوردن خون غمزه او سیر
سیراب ز شبنم نشود خنجر خورشید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۵۲

طوفان گل و جوش بهارست ببینید
اکنون که جهان بر سر کارست ببینید

در سبزه و گل آب روان پرده نشین است
ماهی که درین سبزحصارست ببینید

قانع مشوید از خط استاد به خواندن
حسنی که نهان در خط یارست ببینید

آن گرد که بر عرش کله گوشه شکسته است
از جلوه آن شاهسوارست ببینید

این آینه هایی که نظر خیره نماید
در دست کدام آینه دارست ببینید

زان آتش پنهان که جهان سوخته اوست
افلاک پر از دود و شرارست ببینید

در مغز بهاراین چه نسیم است ببویید
در دست جهان این چه نگارست ببینید

چون نیست شما را نظر دیدن آتش
این جوش که در مغز بهارست ببینید

مژگان بگشایید و ببندید زبان را
آفاق پراز جلوه یارست ببینید

در پله اعداد اقامت منمایید
آن حسن که بیرون ز شمارست ببینید

از شوق هم آغوشی آن قامت موزون
گلها همه آغوش وکنارست ببینید

از دیدن صیاد اگر رنگ ندارید
این دشت که پرخون شکارست ببینید

در دامن دشتی که ز جوش گل بی خار
خورشید کم از بوته خارست ببینید

آن نوش که در نیش نهان است بجویید
آن گنج که در کسوت مارست ببینید

زان پیش که از چهره جان گردفشانید
آن ماه که در زیر غبارست ببینید

چون بال فلک سیر ز اندیشه ندارید
آن را که در اندیشه یارست ببینید

زان پیش که هردوجهان گردبرآرد
ای بیخبران این چه سوارست ببینید

در جامه خودچاک زدن بی سببی نیست
در پیرهن غنچه چه خارست ببینید

از چشمه کوثر نرود تیرگی بخت
خالی که به کنج لب یارست ببینید

این آن غزل اوحدی ماست که فرمود
ای بی بصران این چه بهارست ببینید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۵۳

خشت از سرخم پنبه ز مینا بربایید
برچهره خود روزن جنت بگشایید

در پرده نشستن به زنبان است سزاوار
مردانه ازین پرده نیلی بدر آیید

از سایه ببرید اگر مهر پرستید
از خودبگریزید اگر مرد خدایید

این راه نه راهی است که با بار توان رفت
رندانه ازین خرقه سالوس برآیید

گل پیرهنانید بگردید در آفاق
یوسف صفتانید ازین چاه برآیید

ز آماجگه خاک کمانخانه گردون
یک منزل تیرست چو از خود بدرآیید

پهلو اگر از پرتو خورشید ندزدید
چون ماه در این دایره انگشت نمایید

سر بر خط چوگان حوادث بگذارید
تا در خم این دایره بی سروپایید

جز حرف الف نقش دو عالم همه هیچ است
ای آینه های دل اگر راست نمایید

در پرده دیدست نهان گوهر مقصود
یک بار به گرد نظر خویش برآیید

تا چند توان لاف زد از عقده گشایی
هان عقده دل حاضر اگر عقده گشایید

تا نقد روان در قدم خصم نریزید
حیف است که خود را به سخاوت بستایید

در ابر سفید ولب خاموش خطرهاست
با شیشه وپیمانه دلیری منمایید

تا صائب ما بر سر گفتار بیاید
ای اهل سخن بر سر انصاف بیایید

این آن غزل مرشد روم است که گفته است
ای قوم به حج رفته کجاییدکجایید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۵۴

خال از دمیدن خط بی انتظارم گردد
چون مور پر برآردعمرش تمام گردد

از چشم او جهانی دارند مردمی چشم
آن آهوی رمیده تا با که رام گردد

از حیرت جمالش راه سخن ندارم
چون عاملی که باقیش مالاکلام گردد

دارد کمال هر چیز عین الکمال باخود
خود بوته گدازست چون مه تمام گردد

رویش سیاه سازند نام آوران عالم
همواره هر عقیقی کز بهرنام گردد

در کشور قناعت شام است صبح امید
صبح حریص تاریک از فکر شام گردد

چون گردهر که گردید باخاک ره برابر
از جنبش نسیمی عالی مقام گردد

در پرده خموشی است آسایش زبانها
خون است رزق شمشیر چون بی نیام گردد

صائب شود سر آمد در سر نوشت خوانی
روشن سواد هر کس از خط جام گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۴۵۵

شب زنده دار را دل روشن چو ماه گردد
از خواب روز دلها چون شب سیاه گردد

تا صفحه نانوشته است آسوده از تماشاست
در روزگار خط حسن عاشق نگاه گردد

در ترک اعتبارست گرهست اعتباری
چون سر برهنه گردید گردون کلاه گردد

در لامکان کند سیر آه سبک عنانش
آن را که قامت او سر مشق آه گردد

همت فرو نیارد سر پیش تنگ چشمان
کی تیغ کوه سیراب از آب چاه گردد

از بی نیازی حق زاهد خبر ندارد
تا منفعل ز طاعت بیش از گناه گردد

با راستان عداوت صائب شگون ندارد
مار اجل رسیده بر گرد راه گردد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 443 از 718:  « پیشین  1  ...  442  443  444  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA