انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 94 از 219:  « پیشین  1  ...  93  94  95  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۹۳۱


چو نقش چشم توام در دل حزین گردد
مرا نفس به دل خسته تیغ کین گردد

ترا به دیده کشم، لیک غیرتم بکشد
که با تو مردمک دیده همنشین گردد

شده ست خاک به کویت هزار عاشق بیش
بدین هوس که ته پای بر زمین گردد

کجا سلامت دلها به کوی تو جایی
هزار بار بلا گرد عقل و دین گردد

چه پرسیم غم شبها که چون رود تا روز
تمام شب بدنش چون تو نازنین گردد

قبول تو نشود قطره های خون از چشم
اگر چه حقه من لعل راستین گردد

خیال بوسه همی گرددم به سینه، ولی
کجاست بخت که اندر دلت همین گردد

شبی که خواهم دل را سبک کنم با خویش
غم آیدم به دل و کوه آهنین گردد

در اهل شهوت، خسرو، مجوی عشق که عقل
چو هست ذوق مگس گرد انگبین گردد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۳۲


دلی که نرگس مستش به ناز بستاند
کراست زهره کز آن حیله ساز بستاند

زهی نواله شیرین دهان آن کس را
که چاشنی خود ازان لب به گاز بستاند

ببرد جانم و ای کاشکی که ندهد باز
نداد بوسه و یارب که باز بستاند

خوشا جوانی و مستی من دران ساعت
که من پیاله دهم، او به ناز بستاند

خیال برد صلاح مرا که روزی او
مرا ز خویشتن اندر نماز بستاند

بر آستانش برم آب دیده را به نیاز
مگر که تحفه اهل نیاز بستاند

کسی که دل ز خم زلف او برون آرد
کبوتری ست که از چنگ باز بستاند

دلم فروشد صد جان که تار مویش را
ز بهر مایه عمر دراز بستاند

قوی دلی که به معشوق او سپر سازد
نکو دلی که ز محمود ایاز بستاند

بسوخت خسرو و در آتش غمت بگداخت
مراد از تو به سوز و گداز بستاند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۳۳


اگر نسیم صبا زلف او برافشاند
هزار جان مقید ز بند برهاند

منش ببینم و از دور رخ نهم بر خاک
مرا ببیند و از دور رخ بگرداند

قد خمیده خود را همی کنم سجده
ازان جهت که به ابروی دوست می ماند

اگر مراد تو جان است، کار جان سهل است
چه حاجت است که چشمت به زور بستاند؟

بساز چاره بیچارگان خود امروز
که کار وعده فردا کسی نمی داند

ز روی دوست صبوری نمی توانم کرد
چرا که تشنه صبوری ز آب نتواند

کنون که کار من خسته از دوا بگذشت
بگو طبیب مرا تا قدم نرنجاند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۳۴


نسیم زلف تو دل را درون بجنباند
بلاست چشم تو چون تیغ خون بجنباند

چو باد بر سر زلفت رود ز هر جانب
بسا که سلسله های جنون بجنباند

یکی نمی زند و دل همی برد چشمت
چو جادویی که لب اندر فسون بجنباند

بسوخت جانم و روزی دلش نشد که به درد
سری به سوز من بی سکون بجنباند

بخفت بخت و فلک هم نه مهربان که گهی
ز خواب پهلوی بخت نگون بجنباند

میان خلق مگیرم که ناله ای دارم
که دردهای کهن از درون بجنباند

تو پا به هوش نه، ای مست نازپرورده
که عرش را دم خسرو ستون بجنباند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۳۵


اگر ز پیش برانی مرا که بر خواند
وگر مراد نبخشی که از تو بستاند؟

به دست تست دلم حال او تو می دانی
که حال آتش سوزنده شمع می داند

برفت آنکه بلای دل است و افت جان
مگر خدای تعالی بلا بگرداند

چه اوفتاد که آن سرو راستین برخاست؟
خیر برید به دهقان که سرو بنشاند

چراغ مجلس روحانیان فرو میرد
گر او به جلوه شبی آستین برافشاند

تحیتی که فرستاده شد بدان حضرت
گر این مقوله نخواند، درو فرو ماند

سرشک دیده خسرو چنین که می بینم
اگر به کوه رسد، کوه را بغلتاند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۳۶


کسی که بوی تواش در دماغ می افتد
ز زندگانی خویشش فراغ می افتد

شدم ز زلف تو دیوانه، آه مسکینی
که این خیال کجش در دماغ می افتد

به قطره سوز دل من همی کشد زین چشم
چو شعله شعله گلی کز چراغ می افتد

نمی زید که دل سوخته ست خوردن او
بگوی اگر چه که بر کشته داغ می افتد

خبر ز داغ دلم می دهد به بوی جگر
ز خون دیده که بر جامه داغ می افتد

ز بهر سوزش مرغان به باغ من چه روم؟
که ناله می کنم آتش به باغ می افتد

من اوفتاده به پایان، نهفته پیش درش
لبش به خنده که خسرو به لاغ می افتد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۳۷


وفا ز یار جفاکار چون نمی آید
جفا ز یار وفادار هم نمی شاید

جفا چه باشد و نام وفا که باز برد؟
به حضرتی که دو عالم به هیچ برناید

مرا ز جمله جهان صحبت تو می باید
ترا ز خدمت من ذره ای نمی باید

به رغم خاطر من قول دشمنان کردی
چه طالعی ست مرا آه، تا چه پیش آید؟

منوش می به حریفان سفله طبع خسیس
که تا به وقت خمارت صداع نفزاید

به آبروی محبت که بی غرض بشنو
که از مصاحب ناجنس هیچ نگشاید

بترس از آه دل من که مبتلای توام
به سالها دگرت کی چو من به دست آید

به روز وصل تو دارد خبر، دل شادی
مرا دو دیده شب هجر خون بپالاید

اگر چه خلوت خسرو منور است، ولی
به جز حضور تواش هیچ در نمی باید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۳۸


کدام شب که ترا در کنار خواهم کرد؟
بنای خانه عمر استوار خواهم کرد

کدام روز من بیقرار بی سامان
به زیر پای تو آخر قرار خواهم کرد

به آب دیده، نگارا، کفت نخواهم شست
به خون دل کف پایت نگار خواهم کرد

کنون نماند سر انتظار و می ترسم
که دیده در سر این انتظار خواهم کرد

دلم که تخته شد از دست غم چو آیینه
نگاه دار که ناگه فگار خواهم کرد

مرا دو دیده یکی شد میان خون، تا کی
دو چشم با چو تو شوخی چهار خواهم کرد

مرا مگوی که در کار عشق کن جان را
اگر من این نکنم، خود چه کار خواهم کرد؟

حدیث عشق تو بسیار داشتم پنهان
ز حد گذشت، کنون آشکار خواهم کرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۳۹


نه بخت آنکه به موی تو راه خواهم کرد
ز خواب یا به خیالت نگاه خواهم کرد

چنین که جان به لب آمد مرا ز درد فراق
شکیب سهل بود، چندگاه خواهم کرد

چو هیچ قصه شبهای مات باور نیست
کنون ستاره و مه را گواه خواهم کرد

نمی رود ز من آن آفت نظر ترسم
که عمر در سر این یک نگاه خواهم کرد

بپوش چشم من و آب دیدگان امروز
که من نظاره آن کج کلاه خواهم کرد

گذر چه می کنی آخر به سویم، ای ساقی
مکن که توبه عمرم تباه خواهم کرد

ز بهر آنکه نبینم برابرت سایه
ز دود سینه جهانی سیاه خواهم کرد

چرا مقابل روی تو می شود آخر؟
مبین در آینه، جانا، که آه خواهم کرد

جفا که می رود امشب ز هجر بر خسرو
حکایت ار بزنم، صبحگاه خواهم کرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۴۰


اگر چه با تو حدیث جفا بخواهم کرد
ولیک، تا بتوانم، وفا بخواهم کرد

من این بلا همه از دیده دیده ام او را
بنا نمودن رویت سزا بخواهم کرد

به راه وصل به یک بوسه جان بخواهم یافت
ولیک وقت شمردن ادا بخواهم کرد

خطاست بوسه زدن بر لب و دهان تو، لیک
تو خواه تیغ بزن، من خطا بخواهم کرد

کشم به کوی تو ناگه رقیب کافرکیش
من این غزا ز برای خدا بخواهم کرد

چو دین به کار بتان رفت پیش بت، پس ازین
نماز اگر چه نباشد روا، بخواهم کرد

هر آن نماز که ناکرده ماند پیش بتان
اگر خدای بخواهد، قضا بخواهم کرد

و ان یکاد به روی نکو بخواهم خواند
نه بهر دیده بد هم دعا بخواهم کرد

چو دل برفت ز خسرو، چه سود بندد صبر؟
چو دل بیامد، وقف شما بخواهم کرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 94 از 219:  « پیشین  1  ...  93  94  95  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA