انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 95 از 219:  « پیشین  1  ...  94  95  96  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۹۴۱


مرا غمی ست که پیدا نمی توانم کرد
حکایت دل شیدا نمی توانم کرد

تو حال من خود ازین روی زرد بیرون بر
که من به روی تو پیدا نمی توانم کرد

درونه خون شد و سختی جان من بنگر
که دل هنوز شکیبا نمی توانم کرد

بدین خوشم که تو باری درون جان منی
من ار به خاطر تو جا نمی توانم کرد

ازان گهی که تماشای روی تو کردم
به هیچ باغ تماشا نمی توانم کرد

مگر تو خود به کرم باز بخشی این دل ریش
که من ز شرم تقاضا نمی توانم کرد

گذاشتم دل خسرو به زلف تو، چه کنم؟
ز دزد خواهش کالا نمی توانم کرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۴۲


شب اوفتاد و غمم باز کار خواهد کرد
دو چشم تیره ستاره شمار خواهد کرد

به کینه، ای بت نامهربان، چنین خونم
مخور که این میت آخر خمار خواهد کرد

چو یار دید که قصد رقیب دارم، گفت
گدا نگر که به سگ کارزار خواهد کرد

خیال یار گذر کرد این طرف، ای صبر
بیا که باز مرا بیقرار خواهد کرد

مرا ز تنگی خاطر هوای این خانه
چنین که می نگرم، سایه وار خواهد کرد

دلم به صحبت رندان همی کشد دایم
دعای پیر خرابات کار خواهد کرد

گزیر نیست ز تو، هر جفا که هست، بکن
که بنده هر چه بود، اختیار خواهد کرد

مگو حکایت او، ای رقیب بد، چندین
که در دلم همه شب خارخار خواهد کرد

مشو وبال زده ای اجل، تو در حق من
که آنچه مصلحت تست یار خواهد کرد

به عشق مرد شود کشته، وین هنر، خسرو
اگر حیات بود، مردوار خواهد کرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۴۳


منم که تا زیم از عشق مست خواهم بود
به راه خوبان چون خاک پست خواهم بود

چو عقل از سر تقوی ز دست رفت، کنون
شراب در سر و ساغر به دست خواهم بود

کلید باده در انداخته به پرده دل
خدای تا در توبه نبست خواهم بود

ببرد حسن بتان دینم، ای مسلمانان
چو هندوان پس از این بت پرست خواهم بود

از اشتیاق تو در رنج، نیست خواهم شد
در آرزوی تو تا عمر هست، خواهم بود

به سینه زن نه به دیده خدنگ غمزه، از آنک
ز دیده من به تماشای شست خواهم بود

خط تو گفت در آغاز خاستن، کاینک
منم که فتنه اهل نشست خواهم بود

دل از خط تو مرا گفت، رو به گلشن و باغ
که من به سایه آن خاک پست خواهم بود

صلاح کاهش جان است، عشق خواهم باخت
فساد لذت عیش است، مست خواهم بود

نگار من عمل زلف خود مرا فرمای
اگر چه روز و شب اندر شکست خواهم بود

چو خورد هم به ازل جام عاشقی، خسرو
همیشه مست شراب الست خواهم بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۴۴


نه پیش از این مژه زینگونه خونفشانم بود
نظاره تو بلا شد که آن زمانم بود

به جان تو که فرو نامدی شبی از دل
دمی چه باشد، اگر از تو دل گرانم بود

زبان حدیث تو می گفت دوش و دل می سوخت
رسید کار به جان و سخن همانم بود

خیال وی رسنم بسته در گلو می گشت
هنوز دل به سوی زلف تو کشانم بود

بکش مرا و ز سر زنده کن به خویش آخر
به جان کالبدی چند زنده دانم بود

در آن جهان من و عشقت گذاشتم به درت
تن خراب که همراه این جهانم بود

جدا شدی ز فراق تو بند بندم، لیک
ز جرعه های تو پیوند استخوانم بود

به بندگی غمت جان فروختم مخرید
که داغهای کهن گرد گرد جانم بود

به نازگویی، خسرو صبور باش به عشق
چرا نباشم، جانا، اگر توانم بود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۴۵


صبا ز زلف تو بویی به عاشقان آورد
نسیم آن به تن رفته باز جان آورد

هزار جان سزد از مژده، گربه باد دهند
که نزد دلشدگان بوی دلستان آورد

خبر ز چین سر زلف مشکبوی تو داد
صبا چو از دل گم گشته ام نشان آورد

اگر نه جان عزیزی، چرا دمی بی تو؟
به کام دل نفسی برنمی توان آورد

دلم ز لطف تو رمزی به گوش تو می گفت
ز شوق اشک چم آب در دهان آورد

هزار بوسه لبم زد ز شوق بر دهنم
ازان که نام دهان تو بر دهان آورد

به شست هجر تو بر جان بیقرارم زد
هر آن خدنگ که ایام در کمان آورد

کسی به قربت تو دست یافت چون خسرو
که روی سوی تو و پشت بر جهان آورد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۴۶


خطاب طلعت تو نامه زمین کردند
فرشتگان همه بر رویت آفرین کردند

به زیر هر خم مویی برای کشتن خلق
هزار فتنه چو دزدان شب کمین کردند

از انگهی که برآمد خط تو گرد عذار
بسا کسان که چو خط خانه کاغذین کردند

به ناتوانی چشم تو خواست قربانی
خوشم که طره و زلفت مرا گزین کردند

بتان که دست نمودند خلق را در خون
به عهد تو همه دست اندر آستین کردند

ز خاک مهرگیا رست، خود کجا به درت؟
کسان ز دانه دل تخم در زمین کردند

اگر فرشته شود بسته چون مگس نه عجب
ازان لبی که چو جلاب انگبین کردند

ز من سؤالی کنی، گر چه مست و مدهوشی
ز چشمهات که تاراج عقل و دین کردند

زنند طعنه که رسوا چرا شدی، خسرو؟
مرا قضا و قدر، چون کنم، چنین کردند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۴۷


چو خط سبز تو بر آفتاب بنویسند
به دود دل سبق مشک ناب بنویسند

حدیث لعل روان پرور تو می خواران
به دیده بر لب جام شراب بنویسند

بسا که باده پرستان چشم ما هر دم
برات می به عقیق مذاب بنویسند

معین است که طوفان دگر پدید آید
چو نام دیده ما بر سحاب بنویسند

سیاهی ار نبود، مردمان دریایی
حدیث موج سرشکم به آب بنویسند

سواد شعر من و آب دیده وصف نجوم
شبان تیره به مشک و گلاب بنویسند

محرران فلک شرح آه دلسوزم
به یک رساله که بر هفت باب بنویسند

خطی که مردم چشمم سواد کرد جواب
مگر به خون دل آن را جواب بنویسند

برات من چه بود، گر بر آن لب شیرین
به مشک سوده ز بهر ثواب بنویسند

سزد که بر رخ خسرو قلم زنان سرشک
دعای خسرو عالیجناب بنویسند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۹۴۸


جماعتی که ز هم صحبتان جدا باشند
چگونه با خرد و صبر آشنا باشند

هلاکت من بیچاره از کسانی پرس
که چندگه ز عزیزان خود جدا باشند

ز بنده پرسی کاخر کجا همی باشی؟
ز خان و مان بدرافتادگان کجا باشند؟

به شهر چون تو حریفی بلای توبه خلق
عجب ز زاهد و صوفی که پارسا باشند

شراب صاف و سلامت ز بهر بیخبری ست
ولیک با خبران تشنه بلا باشند

دلا، ز کرده خود سوختی، نمی گفتی
که خوبرویان البته بیوفا باشند

بلای عشق بکش، خسروا، چو آن مرغان
که بند چنگل شاهین پادشا باشند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارهٔ ۹۴۹


نه با تو نسبت سرو چمن شود پیوند
نه شاخ سبزه به شاخ سمن شود پیوند

خوش است دولت آنم که جان به جان پیوست
کجاست بخت که تن هم به تن شود پیوند!

بسی نماند که از رشته دراز فراق
لباس عمر مرا با کفن شود پیوند

نکشت بنده، ولی زخم غمزه ای خوردم
شکاف تیغ کجا از سخن شود پیوند؟

به سوز دل مددی بر زبان، که رخنه دل
به خون گرم نه ز آب دهن شود پیوند

به هجر شد همه عمرم گهیت خواهم یافت
که عمر دیگری با عمر من شود پیوند

رسیده شد مه من، خسروا، نپندارم
که بیش خاک دل مرد و زن شود پیوند
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
شمارهٔ ۹۵۰


جوان و پیر که در بند مال و فرزندند
نه عاقلند که طفلان ناخردمند

جماعتی که بگریند بهر عیش و منال
یقین بدان تو که بر خویشتن همی خندند

خوش آن کسان که برفتند پاک چون خورشید
که سایه ای به سر این جهان نیفگندند

به خانه ای که ره جان نمی توان بستن
چه ابلهند کسانی که دل همی بندند

به سبزه زار فلک طرفه باغبانانند
که هر نهال که شاندند باز برکندند

جمال طلعت هم صحبتان غنیمت دان
که می روند نه زانسان که باز پیوندند

بقا که نیست، درو حاصلی همه هیچ است
چو بنگری همه مردم به هیچ خرسندند

بساز توشه ز بهر مسافران وجود
که میهمان عزیزند و روزکی چندند

اگر تو آدمیی، در کسان به طنز مبین
که بهتر از من و تو بنده خداوندند

ترا به از عمل خبر نیست فرزندی
که دشمنند ترا زادگان نه فرزندند

مجوی دنیا، اگر اهل همتی، خسرو
که از همای به مردار میل نپسندید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
صفحه  صفحه 95 از 219:  « پیشین  1  ...  94  95  96  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA