انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 17 از 36:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  35  36  پسین »

Mohammad Shams Langeroodi Poems | اشعار محمد شمس لنگرودی


زن

 
اشعار محمد شمس لنگرودی
Mohammad Shams Langeroodi Poems



۵۵

دانسته ام حروف الفبا را چگونه باید بنویسم
تمامی صامت ها و مصوت ها را به روانی باران
از برم

اعداد را
چنان کف آب می شناسم ...

از نردبام زبان بالا می روم
پنجره هایش را پاک می کنم
از پشت شیشه پاسبان بی رمقی می بینم ؛
پیری خاموش
که هدایت و نیما
در گودالش می گذارند .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
چتر سوراخ

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۱

باران بی قراری می بارید
بارن و برف
گفتیم تر نشویم
پناهی جستیم
در آبچاه تیره و تاریکی پنهان شدیم
چه دامچالهی تلخی
یک سو
در یچه یی به برف و خون و لجن
یک سو نهنگ ، حمله ارواح ، هوهوی مرگ ، نردبام شکسته .

آه ایزدان که گناهکاران را به اشارتی به سنگ و ستاره تبدیل می کنید
نفرین مان کنید
نفرین مان کنید
که به هیئت مرغی
با دل تــــــــــــــــرکیده
از این چــــــــــــــــاه
بر شویم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۲

این شب
شب دیگری نیست
همان غروب دل انگیز ست
که به چرم تیره بدل می شود

این شب
شب دیگری نیست
کوچه ها و خیابان ها همانند
سازهها و همهمه ها
دستفروشی ها ونئون ها
مـــــــــــــــا نیز همچان و همانیم
شکاف فاصله هامان تنها به صمغ و سیاهی انباشته ست
به دوده و زنبور .
نه
دستت را به آشیانه ی تاریکی مبر
ستاهر ها
زنبورهای سفیدند
بر غنچه ی نمناک شب ،
به انتظار رهگذری ، از پنجره یی خم مشو
پلک و پرت به نیش ستاره ها ورم خواهد کرد .

ستاره ها
گزنه های سفیدند
بر صخره ی نمناک شب .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
۳

پنجره راباز کردم که ترا بخوانم
دیوار چرم و دوده در برابر من ایستاده بود
آواز دادم

زمزمه یی بر نینگیخت ،
آه بر کشیدم
زنبور کف آلودی در حنجره ام پر کشید و
رشته ی سوزانی
لبانم را فرو دوخت

لابه لای تنم
خبر چین خقته بود
نمی دانستم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۴

از چنگک قصاب می گریزم
ار بمب عدالت
ازپنجه ی شاهین قاضیان می گریزم .

از پیشخوان سنگی بانکی ها (سنگ مزار گرسنگان) می گریزم
ازدود لوله بخاری ها
که زغال مداد فرشتگان خبر چین می شود ،

از ماه ژنده که دست ظریفش تمامی حفره ها را
به جستجوی نهان شدگان می کاود

ازنور خاردار
بارن صبح و نسیمی که عشوه کنان زیر پیرهنت راه می برد
و به لرزش قلبت گوش می دهد
از گربه ها که به دیواریخیره نگاه می کنند و زیرکانه ترا می پایند
از مجسمه ها که سر می چرخانندو رد ترا دنبال می کنند...
سوار زورق زرینی دور می شویم
دور می شویم -
آرامش و دلتنگی
خاموشی و تشنگی
و آرام آرام
از یاد می بریم
نام مــــــــــــــا ن را ،
از یاد می بریم
دوســــــــــــــــــتان وفادار ، آینده و خاطرات مان را .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۵

میدانچه ی منیریه خالی ست
پاییز
باد
و لته های دری که به هم می خورند

میدانچه منیریه
خالی ست
جوباری تیره
پاره های کتابی را
با خود می برد
کلمات خیس
چنگیز خان خزه بسته
نادر شاه گرفتار
در خس و خاشاک
و آل بویه که آمالش را در دستمالی پیچیده
بر پشتش حمل می کند

میدانچه ی منیریه خالی ست -
بارانی سرد
برگ های تاریخ
باد خزانی .

نه هیچ جاره نیست
مردگان ی مانند ،
آنان در شکاف زمان پنهان می شوند
فانوس راه های گذشته را روشن می کنند
جادههای فردا را می کوبند
پنجه ها مان را می گیرند و کلمات مان را رسممی کنند .

آه جنگل های درخشانی که لابه لای کتاب جغرافی موج می زنی !
شمشیر آخته در برگ ها !
سرزمین گمشده در نمک !
از سیل مردگان ناشناخته یی که چنین مان به جلو می رانند
هیچ چاره نیست
زمین
گاهواره ی مردگان ست -
کودکان هزار ساله یی که بر آب ها های زنگاری تاب می خورند
در ریشه های درختان رشد می کنند
در پرو بال پرندگان می بالند
و مـــــــــــــــــا
در کف مهتاب گون شان
چشم می گشاییم
کلمات هزار ساله را از دهان شان فرا می گیریم
و خانهها وخیابان ها را
از حضور زنده -مرده خود می آکنیم

میدانچه ی منیریه خالی ست -
بارانی سرد
باد خزانی
برگ های تاریخ .

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۶

فریاد را شنیدیم
پنجره را گشودیم
شامگاه خیس
راه های سرد .

در خیابان
هیچ کس نبود
مرد مرده بود
و بر فراز سرش
زبان درخشان سگ
چون لوحی زرین می درخشید .



۷

الف


پس آن چه چه که می ماند نامش زندگی ست .-

توفان جنگ می گذرد
با خانه ها و خیابان ها و آدمیان
و مغازه های عظیمی به وسعت شهر ها باقی می ماند
و سگانی آلوده و لاغر
که از بسیاری گشنگی
در زیر پوست مان
استخوان هامان را می لیسند .




ب

پس
اینانی که به جا می مانند زندگانند -
ژنده
آلوده
گرسنه
حسرت کشان مردگان
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۸

عنکبوت زلالی به گوشه ی بامی تار می تند
بی دلیل و ناگهان می میرد .

ستاره شادابی که پشت پرندگان را گرم می کند
ناگاه
چون شهابی فرو می افتد .

و او ،که خنده - صدایش خاموش شده ناگهان
از کجا در گودالی
فرو نیامده باشد .

و کیف سیاهم ، حالی
از کجا
به خود نگشاید
و مدادم
در چرخشی جادویی بر کاغذ آبی
به جزیره یی تبعیدم نکند .

وقتی که به آنی ، انسانی برابر چشم پیر می شود
وقتی که بی سببی ، رهگذری ، برابر چشم می میرد .

آه، گنجینه ی سالیان مرگ های به ناگاه !
آه ،دفینه ی اشعار من !
شما هم اگر نبودید
ما مردم تکیده بر این تکه خاک پریشیده چه باید می کردیم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۹

نمی خواستم که پرچم کوچکی در میدانی بوده باشم
کتاب مقدسی بر ایوان ،
نمی خواستم گلسرخی باشم بر خرابه ی جنگی .
بهاری بودم
از پنجههای زمستان به در آمدم
تابستان را بر اریکه ی میوه ها بنشاندم
و دهان پاییز را دیدم
آکنده ی میوه ها
آکنده ی شهریور ماه

نمی خواستم بهاری باشم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 17 از 36:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohammad Shams Langeroodi Poems | اشعار محمد شمس لنگرودی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA