انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 462 از 718:  « پیشین  1  ...  461  462  463  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۳۹

آنکه می آید زطفلی از دهانش بوی شیر
می گدازد عاشقان را چون شکر در جوی شیر

صحبت سیمین تنان شیرین لبان را آتش ا ست
کاهش شکر بوداز چربی پهلوی شیر

می کند بی دست وپایی نعمت فردوس نقد
روزی اطفال اینجامی رسد از جوی شیر

سخت طفلانه است سنجیدن به مردان جهان
کوهکن راکز دهان تیشه آیدبوی شیر

سخت رویان رابه خلق خوش توان مغلوب کرد
قند را درهم شکست از چرب نرمی خوی شیر

پاک طینت عیب خود را بر زبان می آورد
موی را پنهان نیارد کرد هرگز روی شیر

نیست در مصر قناعت تشنه چشمی حرص را
خشک می آید برون اینجا شکر از جوی شیر

وقت حاجت راه روزی خود هویدامی شود
طفل بی مادر کند زانگشت جست و جوی شیر

وعده های خشک بی ریزش نمی آید بکار
طفل را نتوان خمش کردن به گفت و گوی شیر

در حریم صبح صائب پاک کن دل از خودی
کز غباری از صفا بیمایه گردد روی شیر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۴۰

زیرتیغ از مرغ بسمل پرفشانی یاد گیر
از سبکروحان نصیحت بی گرانی یاد گیر

عمر فرصت درگذارووقت پرواز ست تنگ
در حریم بیضه بال و پر فشانی یاد گیر

ای که تمکین یاد می گیری زجسم خاکسار
از بهار عمر هم آتش عنانی یاد گیر

شهپرپرواز سامان می دهد از برگ عیش
شیوه رفتار از باد خزانی یادگیر

نیست ممکن راست کردن چوبهای خشک را
پند پیران را درایام جوانی یاد گیر

مور رااز دست خود بخشد سلیمان پایتخت
یا فرودستان طریق مهربانی یاد گیر

گر بود چون غنچه گل صد زبانت در دهان
سرفروبردر گریبان ،بی زبانی یاد گیر

در رگ زنار تاب ودر دل سبحه است تار
از دل خوش مشرب ماخوش عنانی یادگیر

گر دل شب رانیفروزی به آه آتشین
از فلک هر صبحدم اختر فشانی یاد گیر

می دهددر پرده شب عمر جاویدان به خضر
شرم همت رازآب زندگانی یادگیر

از ته دل برتو گردشوار باشد دوستی
از برای مصلحت لطف زبانی یاد گیر

می فشاند گوهر شهواراز لب زیرتیغ
از صدف صائب طریق زندگانی یادگیر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۴۱

برگ عیش خویش را چون گل زهم پاشیده گیر
این دکانی را که برخود چیده ای برچیده گیر

می کند عریان چومرگ از کسوت هستی ترا
چند روزی این لباس عاریت پوشیده گیر

عمر جاویدان این عالم همین روزوشبی است
پشت وروی این ورق را تاقیامت دیده گیر

چون زهر برگی به چندین چشم می باید گریست
یک دهن چون گل درین بستانسراخندیده گیر

چشم می باید چون پوشیدن زدنیا عاقبت
دیده را نادیده و نادیده هارادیده گیر

چون افزایش رانباشد غیر کاهش حاصلی
چند روزی خویش راچون ماه نو بالیده گیر

ازخط و زلف نکویان دیده رغبت بپوش
از دل بیدار، این خواب پریشان دیده گیر

گر نخواهی بست چون حلاج لب از حرف راست
ریسمان بهر گلوی خویشتن تابیده گیر

چون گرانبارست از خواب گران این کاروان
بادل صد چاک چندی چون جرس نالیده گیر

گوش سنگین، سنگ دندان سبک مغزان بود
هر چه در حق تو گوید مدعی نشنیده گیر

چون به ارباب بصیرت عرض دادی جنس خویش
در ترازوی قیامت خویش راسنجیده گیر

نیست صائب حاصلی این عالم پرشور را
در زمین شور تخم خویش را پاشیده گیر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۴۲

بوسه را کنج دهان یار دارد گوشه گیر
گوشه های دلنشین بسیاردارد گوشه گیر

سربه صحرا دادحشر آسودگان خاک را
همچنان ماراخیال یار داردگوشه گیر

نیست ازعزلت غرض زهاد را جز صید خلق
عنکبوتان را مگس در غار دارد گوشه گیر

سخت می گیرد فلک برمردم روشن گهر
لعل را خورشید درکهسارداردگوشه گیر

حسن عالمگیر او خورشید عالمتاب را
از حیا در رخنه دیوار دارد گوشه گیر

از تریهای فلک دل درحجابت غفلت است
در نیام این تیغ رازنگارداردگوشه گیر

می کنند از فتنه مردم گوشه گیری اختیار
فتنه راآن نرگس خونخوار دارد گوشه گیر

از گزند خال زیرزلف او ایمن مباش
زهررادرمهره اینجامارداردگوشه گیر

از ملامت اهل دل صائب به عزلت ساختند
غنچه را زخم زبان خار دارد گوشه گیر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۴۳

می شوی آواره از عالم عنان ما مگیر
راه بر سیلی که دارد روی دریا مگیر

بخیه منت جراحت را کند ناسورتر
رشته از مریم مخواه و سوزن از عیسی مگیر

رتبه کامل عیاران ازمحک ظاهر شود
تن به سنگ کودکان ده ،دامن صحرامگیر

گریه های تلخ دارد خنده های شکرین
گردهد دامن به دستت گل ز استغنامگیر

دوزخ نقدست صحبت با خدا بیگانگان
رحم برخود کن ،درین زندان وحشت جامگیر

جوش این میخانه از رخسار آتشناک توست
ای بهشتی روی از خاک شهیدان پامگیر

می کند ناسور داغ تشنگی راآب شور
چون صدف دندان به دل نه ،آب از دریامگیر

می شود آخربیابان مرگ، جویای سراب
رحم اگر برپای خود داری پی دنیامگیر

در سیاهی یافت صائب خضر آب زندگی
هیچ دامانی بغیر از دامن شبهامگیر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۴۴

به نادانی کند اقرارهرکس هست داناتر
زحیرت پرده خواب است هر چشمی که بیناتر

نهفتم دردل صد پاره رازعشق ازین غافل
که بوی گل زبرگ گل شود صد پرده رسواتر

به پیری گفتم ازدامان دنیا دست بردارم
ندانستم که درخشکی شود این خار گیراتر

زسنگینی شودکم لنگر تمکین فلاخن را
دل دیوانه از بند گران گرددسبکپاتر

مکن فکر اقامت درجهان گربینشی داری
که از ریگ روان کوه است اینجا دشت پیماتر

رعونت از شکست آرزو شد نفس راافزون
که سازد آتش افسرده را خاشاک رعناتر

یکی صد شد زحرف تلخ،شور آن لب میگون
که از تلخی می گلرنگ می گردد گواراتر

ریاض حسن او آب وهوای سرکشی دارد
که باشد سبزه خوابیده اش از سرو رعناتر

نبندد حجت ناطق زبان منکران ،ورنه
زعیسی روی شرم آلود مریم بود گویاتر

سفیدیهای مو غماز گردد رو سیاهی را
که باشد در میان شیر خالص موی رسواتر

زبال افشانی پروانه روشن می شود صائب
که عاشق درفراق از وصل می باشد شکیباتر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۴۵

رخ گلرنگش از مژگان خونخوارست گیراتر
گل بی خار این گلزارازخارست گیراتر

زمستی گر چه نتواند گرفتن چشم او خود را
زخون ناحق آن روی چو گلنارست گیراتر

نباشد دانه را هرچند همچون دام گیرایی
ز زلف پرشکن آن خال طرارست گیراتر

اگرچه می نماید خویش رابیماردر ظاهر
ز خواب صبحدم آن چشم عیارست گیراتر

خلاصی نیست هردل را که افتد درکمنداو
زقلاب آن سرزلف سیه کارست گیراتر

نباشد کبک را هرچند چون شهباز گیرایی
زشاهین جلوه آن کبک رفتارست گیراتر

یکی صد می شود در پرده شب دزدراجرائت
به دور خط مشکین ،خال طرارست گیراتر

به جرأت دررخ نورانی مه طلعتان منگر
که این نورجهان افروز ازنارست گیراتر

به آسانی زجسم عنصری جان چون برون آید؟
که از قید فرنگ این چار دیوارست گیراتر

به دام زلف حاجت نیست صیاد مراصائب
زدام آن حلقه های چشم پرکارست گیراتر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۴۶

خط سبز از دعای صبح خیزان است گیراتر
لب میگون زخون بیگناهان است گیراتر

ز روی نو خط آن خوش پسر چون چشم بردارم؟
کزاو هرحلقه ای ازچشم فتان است گیراتر

اگر چه دانه راکمتر بود ازدام گیرایی
ز زلف عنبر افشان خال جانان است گیراتر

درآن گلشن که من دارم به خاطر فکر آزادی
گل بی خارش از خارمغیلان است گیراتر

کسی چون چشم از آن چشم خمارآلود بردارد؟
که از قلاب ،آن برگشته مژگان است گیراتر

گزیدم راستی تاایمن از زخم زبان گردم
ندانستم که آتش در نیستان است گیراتر

به دنیا بیش می چسبند پیران درکهنسالی
که خار خشک در تسخیر دامان است گیراتر

به عنوانی مبدل شد به خشکی چرب نرمیها
که شیر از استخوان درکام طفلان است گیراتر

سروکارمن افتاده است با شیرین لبی صائب
که حرف تلخ او از شکرستان است گیراتر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۴۷

شود از پرده پوشی سوز اهل حال رسواتر
که تب را می نماید پرده تبخال رسواتر

خود آرایی کند بی پرده عیب روسیاهان را
که گردد پای طاوس ازنگار بال رسواتر

نگردد پرده عیب خسیسان دولت دنیا
سیه رو را کند آیینه اقبال رسواتر

درین میخانه با ته جرعه قسمت قناعت کن
که گردد تنگ ظرف از جام مالامال رسواتر

ازان با صوفیان صافدل زاهد نیامیزد
که از آیینه گردد زشتی تمثال رسواتر

مزن پر دست وپا گرعیب خود پوشیده می خواهی
که می گردد ز ایماواشارت لال رسواتر

به زینت نیست ممکن زشتی رخسار کم گردد
که ساق بی صفا رامی کند خلخال رسواتر

نداری چون ز معنی بهره ای باری مکن دعوی
که در پرواز گردد مرغ کوته بال رسواتر

نیاید پرده پوشی از لباس عاریت صائب
که نا درویش را سازد قبای شال رسواتر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۴۸

شراب زندگی درخاکساریهاست بی غش تر
بود نخل برومند از زمین نرم سرکش تر

به خون آرزویی می تپدهر ذره ازخاکم
ندارد گرد بادی دشت عشق ازمن مشوش تر

جهانسوزی کزاومن منصب پروانگی دارم
گل رخساراو درعالم آب است آتش تر

بهشتی کزخیالش خواب زاهدتلخ می گردد
نداردگوشه ای از گوشه چشم تو دلکش تر

نلغزد چون زبان طوطی من ،کان شکرلب را
بررویی است از آیینه ادراک بی غش تر

فلک درکاربی رویان کند هرزینتی دارد
که پشت آیینه را ازروی می باشدمنقش تر

در ایام خزان صاف است آب جویها صائب
زلال زندگی درموسم پیری است بی غش تر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 462 از 718:  « پیشین  1  ...  461  462  463  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA