انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 106 از 219:  « پیشین  1  ...  105  106  107  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شماره ۱۰۵۱


گل آمد و ز دوست صبایی نمی رسد
ز باغ وصل مهرگیایی نمی رسد

هنگام برگ ریز حیاتم شد و هنوز
زان نوبهار حسن صبایی نمی رسد

ما با سموم بادیه هجر هم خوشیم
گر زان شکوفه بوی وفایی نمی رسد

من چون زیم که هیچ شبی نیست کاین طرف
زان غمزه کاروان بلایی نمی رسد

سلطان به خواب ناز چه آگه ز خلق، چون
در گوش او فغان گدایی نمی رسد

در گنج غیب نقد تمنا بسی ست، لیک
ما را به چرخ دست دعایی نمی رسد

درد ترا حیات ابد باد در دلم
کان هم دواست، گر چه دوایی نمی رسد

کوشم که سر نهم به درت، لیک چون کنم
مردم به جهد خویش به جایی نمی رسد

گر خسروا، به وصل سزا نیستی، مرنج
ملک سران به بی سرو پایی نمی رسد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۵۲


کسی که دیدن آن ترک باده نوش رود
به پای آید و چون بیندش به دوش رود

تبارک الله ازان رو که بهره خواهد برد
چو هم ز دیدن او آدمی ز هوش رود

گر آن حریف رود سوی قبله، صوفی را
گلیم زهد به دکان می فروش رود

ز بس که بیهشم از وی چو چشم پاک کنم
به سوی چشم برم دست و سوی گوش رود

خراش سینه همسایه شد خروش دلم
کسی مباد که در گوشش این خروش رود

صلای عیش همی آیدم ز یاران، لیک
دلم نماند که سوی نشاط و نوش رود

طریق سرو قباپوش دید تا خسرو
دلش نخواست که بر سرو سبزپوش رود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۵۳


کسی که دیدن آن چشم خوابناک رود
عجب مدان که به خواب خوشش هلاک رود

زمین به یاد لبت بوسه می زنم، لیکن
چگونه آرزوی انگبین به خاک رود

چنین که روی تو گلبرگ نازک است، مباد
که سویت از دل من آه سوزناک رود

به عشق دعوی آتش پرستیش نرسد
برهمنی که در آتش چو ترسناک رود

فرو خورد که برون ندهد اهل دل آهی
که گر برون فگند، شعله بر سماک رود

فدای غمزه زنی باد جان که جانب او
درست آید و دلهای چاک چاک رود

گناه خسرو، اگر دوستیست، غمزه مزن
که از جهان چو شهیدان عشق پاک رود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۵۴


گذشت مجلس عیش و خمار می نرود
بماند در دلم، این یادگار می نرود

شبی خراب شدم، نی ز می، ز ساقی خویش
برفت آن شب و از سر خمار می نرود

چه وقت بود که آمد که هیچم از خاطر
طریق آمدن آن سوار می نرود

چرا نمردم در زیر پای گلگونش
هنوز از دلم این خارخار می نرود

همان زمان که برون شد، رقیب را گفتم
که رفتنی دگر است، آن نگار می نرود

جفای ساقی ما را خبر که بیرون رفت
که کس ز مجلس ما هوشیار می نرود

چنین بهاری و من هم به بوی او، چه کنم
که این هوس ز نسیم بهار می نرود

ز گوش خسرو آن زخم چنگ و نای برفت
دلی ز سینه فغانهای زار می نرود
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۵۵


ز من به خاطر آن نازنین که یاد دهد؟
ز جور او به که نالم، مرا که داد دهد؟

جوان و مست و فراموش کار و نادان است
زمان زمان ز من بیدلش که یاد دهد؟

مراد جویم و گوید خدا دهد، آری
خدا مگر من بیچاره را مراد دهد

دلم به ششدر غم ماند و کعبتین دو چشم
سفید گشت که این مهره را گشاد دهد

شکیب کو که سرشک سبک رکاب مرا
عنان بگیرد و یک ساعت ایستاد دهد

بدین صفت که دم سرد می زند خسرو
عجب نباشد، اگر خویش را به باد دهد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۵۶


هوایی در سرم افتاده، جانم خاک خواهد شد
جهانی در سر آن غمزه بیباک خواهد شد

تو می زن غمزه تامن می خورم خوش خوش به جان پیکان
چه غم دارد ترا، گر سینه من چاک خواهد شد

مبین زین سو که جانم از خیال مهره چشمت
چو گنجشکی کزو بر خورده در تاباک خواهد شد

بسوزم خویش را از جور بخت، ولی ترسم
که آتش سوخته از ننگ این این خاشاک خواهد شد

خدایا، زو نپرسی و مرا سوزی به جای او
که کشته عالمی، زان نرگس چالاک خواهد شد

روید، ای دوستان هر گه که می باید بر آن کویش
که این جان خاک این کویست، اینجا خاک خواهد شد

زهی شادی، گر او اید که بیند حال من، لیکن
من این شادی نمی خواهم که او غمناک خواهد شد

خیال خط تو همراه من بس باشد آن وقتی
که نام من ز لوح زندگانی پاک خواهد شد

ازان لب تلخ می گویی، بترس از مردن خسرو
که هر زهری که آید از لبش تریاک خواهد شد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۵۷


همیشه از نمکت شور در جگر باشد
خوشم که داغ تو هر روز تازه تر باشد

شهید عشق که آلوده شد به خون کفنش
در آفتاب قیامت هنوز تر باشد

دل از نسیم تو صد جا درید و چون ندرد
حجاب غنچه ز بادی که پرده در باشد

همه شبم رود از دیده خون و چون نرود
کسی که غمزه خوبانش در جگر باشد

بمیرم و ز تو پرسش طمع ندارم، از آنک
کجات بر سر بیچارگان گذر باشد

کنم گر از تو فراموش، خاک بر سر من
به زیر خاک که خشتم به زیر سر باشد

میای تنگ ز انبوهی گرفتاران
که بی مگس نبود هر کجا شکر باشد

ز تو به زهر گیاه فراق خرسندم
درخت وصل ندانیم کش چه بر باشد؟

همیشه خسرو بیدار و بختش اندر خواب
چه باشد، ار شب ما را گهی سحر باشد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۵۸


از خط او نسخه سبزه به صحرا ببرد
آب ریاحین سبز هم به تماشا ببرد

برد خط و زلف او جان و دل عاشقان
زان رمقی مانده بود، سبزه به صحرا ببرد

در بن خاری بدم جای گرفته چو گل
باد هوایش مرا آمد و از جا ببرد

تا تو خرامان چو کبک دی به چمن در شدی
کبک برون شد ز باغ، جان به تگ پا ببرد

بوالعجبی بین کزو چشم تو با چون منی
دل به سکونت بداد، جان به مدارا ببرد

خسرو بی سنگ را بود سکونی ز عمر
برگ فراقت بتاخت، جمله به یغما ببرد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۵۹


در گریه خون عاشقی کو خان و مان راتر نهد
عاشق نخوانندش، مگر آنگه که جان راتر نهد

عشقی کز آب و گل بود، مژگان به حیله تر کند
سیلی که از بامی رسد، جز ناودان راتر نهد

مژگان و ابرو را نشاند از مستی اندر خون من
چون ترک را ره دادمی، تیر و کمان راتر نهد

گویند بعد از مردنم، کان مست ن بر خاک من
چندان فشاند جرعه ها کین استخوان راتر نهد

مهمان من شو یکدمی تا پیش تو پر خون دلم
خونابه ها ریزد برون، جان و جهان راتر نهد

هر جا که از تو خوی چکد، من خشک جانی برکشم
مفلس که نقدی نیستش، لابد همان راتر نهد

مشنو که خسرو را زبان در ذکر جانان خشک شد
کان خشک لب جز در سخن گه گه زبان راتر نهد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شماره ۱۰۶۰


ز دوری تو چو خونابه من افزون شد
مرنج ز اشک من ار آستانت گلگون شد

به گرد کوی تو مردم، نگفتیم که سگی
فتاده بود درین کوی، حال او چون شد

بکش به ناز جهانی که شکل و شوخی تو
نه کم ز فتنه دهر و بلای گردون شد

کرشمه چند کنی، یک نظر به گوشه چشم
بدین طرف که جگرهای بیدلان خون شد

به خون دیده نوشتم چو قصه دل خویش
درست نسخه ای از داستان مجنون شد

تو پای پیش نهادی به ره که بخرامی
به پای پس زدن خسته صبر بیرون شد

خیال خنده تست این نه گریه خسرو
که چشمهاش چنین پر ز در مکنون شد
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 106 از 219:  « پیشین  1  ...  105  106  107  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA