انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 21 از 36:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  35  36  پسین »

Mohammad Shams Langeroodi Poems | اشعار محمد شمس لنگرودی


زن

 
اشعار محمد شمس لنگرودی
Mohammad Shams Langeroodi Poems



۱۵

او را می آوردند
بی چکمه و بی کلاه .
بارانی سرد
پاییزی چاک چاک
و مردمی خمیده که در باران پیر می شوند .

کودکی اش
بر صخره ی شفافی ایستاده نگاهش می کند
کوچه ها و خیابان ها به شگفتی در یکدیگر می نگرند و
نامش را در خاطر ندارند

پیچیده در رطوبت اشک ها دکان هایی خواب آلود
و نانوایی هایی که دهانی را برای همیشه فراموش کرده اند .

بازش می آورند
پیکره یی که خاطره هایش را از یاد برده است .

امیدهای از دست رفته ،در سنگ رودخانه پناهی می جویند
و زمین شخم زده
در باران
آه می کشد .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
نت هایی برای بلبل چوبی

آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۱

دلم به بوی تــــــــــــــــــــو آغشته است .

سپیده دمان
کلمات سرگردان بر می خیزند و
خواب آلوده دهان مرا می جویند
تا ازتـــــــــــــــو سخن بگویم .

کجای جهان رفته ای
نشان قدم هایت
چون دان پرندگان
همه سویی ریخته است
باز نمی گردی ، می دانم

و شعر
چون گنجشک بخار آلودی
بر بام زمستانی
به پاره یخی
بدل خواهد شد
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۲

حکایت بارانی بی امان است
این گونه که من
دوستت دارم .

شوریده وار و پریشان
بر خزه ها و خیزاب ها
به بیراهه ها و راه ها تاختن

بی تاب، بی قرار
دریایی جستن
و به سنگ چین ِباغ ِبسته دری سر نهادن
و تورا به یاد آوردن
چون خونی در دل
که همواره
فراموش می شود

حکایت بارانی بی قرار است
این گونه که من
دوستت می دارم .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۳

دریا
بهار نمکسود -
جرقه ی آب های ازل
خرده ریزه توفان ماه .

دریا -
نیمی آفتاب آب شده
نیمی
آسمان مقطر .

خواب می بینم که گلی کوچکم
و باغ ها و کوهستان های عسل
در بُن گلبرگ هایم می درخشند

خواب می بینم خوابی تمام شده ام
و سال دیدگان و زخم پرندگان
در سایه ی تبریزی ها
دنبالم آه می کشند .

می خواهم رویاهایم را نصف کنم
نیمی برای شما
که فرصت زیستن را
در صف های سیاه از دست داده اید
نیمی برای من
که فرشتگان مسافر
بال های غبار آلودشان را
در آرامش من می شویند

دریا
توفانی خواب آلود
باغی
با فواره ی ماهیان و میوه های حباب و ریشه ی مرجان
و من که سنگ نوشته ی باران را بر دریا
روشن تر از همیشه
برای شما می خوانم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۴

پروانه ی کوچک !
یاس سپید نیست
که تو در پایش خم شدی
این ماه است
تکه ای از ماه .

قطعه ای خوشگوار پنیری
بر پهنه ی شاخه ها نیست که بر آن خیره ای
زاغک افسانه ها !
تکمه ای از تکمه های دامن آسمان است .

گردنبند نقره نیست
دخترک !
بریده ی ناخن آسمان
در دفتر شاعران است !

تلالوی سکه نیست عابران !
هلاله ی تیغی در خاک است .

ونه برگی ، نه پرنده ای
کمانه ی شعری در سنگ است .

نگاه کن
دریای واژگونه چه گونه ورق می خورد
و مرا در نورش
به شاخه ی مرجانی بدل می کند .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۵

نه بال بال تند ستاره ها
نه زنگ زنجره ها
که می شکند
و در سماع صنوبرها و دست افشانی تبریزی ها
تکه تکه فرومی ریزد ،
نه چکمه های زمستان
که در حوالی فروردین ریخته است ،
نه سفره های زمان
که برگ و نور نمک
تا به ازل در سطحش پراکنده است ،
نه گونه های عرق کرده ی تابستان
نه نیشکری
که به خدمت آفتاب
کمر می بندد ،

نه پرنده ها ، نه مستی دریا ...
تنها
تو تسلایم می دهی
تـــــــــــــو و انگشتانت
که در اندوهم می وازند
و ترانه های شوریده ی دریا
در روحم موج می زند .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۶

همچون نسیم بـــــــــــــــــهاری ،
بر من بگذر
چـــــــــــــون نسیم بهاری

و یک دقیقه سکوت کن
بر کنده ی خالی .

همچون نسیم بهاری
از من
بگذر .


۷

تو که نیستی که ببینی
چگونه در هوای تو پرمی زنم
کلمات نا بینا
بر کاغذهای سفید
دست می سایند و
گرد نام تو جمع می شوند ،
ثانیه های متمرد
به زخم عقربه ها فرو می ریزند
و نام تورا
تکرار می کنند .

تو نیستی که ببینی
چگونه پیله سنگ می شکافد
و پروانه ی مجروح
با بال شکسته
ابریشم شعر
جارو می کند
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۸

برگ ها خزانی
در آسمان لخته لخته ی دلتنگ -
برگ های خزانی .

سربازان زخم خورده ای
که به دو زانو در می آیند-
برگ های خزانی
نمبادهای سیاه می وزند
سربازان سر بریده
هراسان ، دلتنگ
بر می خیزند و شتابان
به جانب هیچ می دوند -

برگ های خزانی


۹

باران خزانی
همه چیزی را شست و بُرد :
لکه های چرب ستاره ها
میوه های فرو ریخته از کف تا بستان ،
ته صدای گلی
که پشت چپر میان دو سنگ مانده است ،
ساعت آفتابی
در میدانچه ی خالی ...

همه چیزی
چون سال ها و ثانیه ها
در سکوت خزانی دور شد
برکه ی خُردی تنها مانده است
و من
که در آینه اش
به موی سفید بنگرم
به موی سفیدم -
ملافه ی کوچکی
بر جسمی یخزده
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
۱۰

سخنی مگو که از اندوه سرشارم کند
سخنی مگو

جاده ها و خیابان ها
سرشار کرک بال بهار است ، می دانم
مــــــــــــــن
کرک بال بریده را
خوب می شناسم .

بلبلان سرد کاسه های مسی
آوازی ندارند ،
آنان که شبی چنین مهتابی
می ایستند و در برابر خانه ها
به جست و جوی شماره ای
کبریت می کشند
رازی ندارند

همه چیزی چون حباب
در این شب مهتابی روشن است
سخنی مگو
سخنی مگو
مـــــــــــــــــاه نمی داند زیباست
بگذار مــــــــــــاه
بر این شب بی ثمر بتابد
بگذار قلب مان
چون پاره سنگی
در این شب مهتابی
روشن شود .
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 21 از 36:  « پیشین  1  ...  20  21  22  ...  35  36  پسین » 
شعر و ادبیات

Mohammad Shams Langeroodi Poems | اشعار محمد شمس لنگرودی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA