انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 117 از 219:  « پیشین  1  ...  116  117  118  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۱۶۲

شد دل من خون ز داغ هجر او یارب کیش
بینم و از دیده و دل آورم نقل و میش

دی به ره بود او روان و من فتادم بر زمین
می شد او چون آفتاب و من چو سایه از پیش

شرح روزنها که از تیر تو دارد سینه ام
تا بگوید پیش تو بنواز یک دم چون نیش

تا ز تاب عارضش خلقی بسوزد هر زمان
می زند بر آتش رخسار او آب خویش

آنکه بر خاک درت لاف از گدایی می زند
کی به پیش چشم آید شاهی روم و ریش؟

راه عشق این است اگر، بسیار خسرو را هنوز
ره بباید کرد تا وادی درین منزل طیش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۶۳

صبح دولت می دمد از روی آن خورشیدوش
در چنین فرخ صبوحی، ساقیا، یک جام کش

آتش ما کی فرو میرد بدین گونه که می
تا خط بغداد دارد ساقی و ما دجله کش

چون من از بازوی همت روز را بر شب زنم
در نیارم سر به تاج روم و اکلیل حبش

چون مه نخشب بتان خالی نباشند از دروغ
تا نداری استوار از خود درون آری مکش

می که بر ما زهر شد هم تو کنی آب حیات
تا نگیری عیب ما اول بگو یا خود بچش

بر لبت گازی زدم، بر دل و دین و خرد
مهره بر چین، چون که نقش کعبتین آمد دوشش

بهترین روز مرا روز بدی آمد، از آنک
هست خسرو شیشه و آن سنگدل دیوانه وش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۶۴

نام سرچشمه حیوان چه بری با دهنش؟
سخن قند، مگو با لب شکر شکنش

گر زند با دهنش پسته ز بی مغزی لاف
هر که بیند شکند با لب و دندان دهنش

ای صبا، گوی ز من غنچه تر دامن را
چیست آن غنچه که پنهان شده در پیرهنش؟

دوش جستم ز دهانش خبر آب حیات
گفت، باید طلبید از لب شیرین منش

گر شود در غم تو چهره عاشق کاهی
باز گلگون کند از خون دل خویشتنش

زلف کج طبع تو هندوی بلاانگیز است
چشم سرمست تو ترکی ست که یغماست فنش

روز و شب وصف رخ خوب تو گوید خسرو
تا چه طوطی ست که از آینه باشد سخنش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۶۵

آن سخن گفتن تو هست هنوزم در گوش
وان شکر خنده شیرین تو از چشمه نوش

گریه می آیدم از دور به آواز بلند
که ازان گریه نمی آیدم آواز به گوش

سر و قد، از چمن سبز به بیرون چه روی؟
سر برون نازده از لاله تر مرزنگوش

دوش در خواب بدیدم رخ چون خورشیدت
نیم شب روز شد از شعله آهم شب دوش

ای به خشم از بر من رفته و تنها خفته
چشم را گوی که چندین طرف خواب بپوش

خسروا، گرم برون می دودت خواب از چشم
دیگ دل شد مگر از پختن سودا خاموش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۶۶

از خدنگ غمزه دلدوز خویش
پاره سازم سینه بهر سوز خویش

تا شب هجران ناخوش در رسید
بعد ازان هرگز ندیدم روز خویش

ز آشنایان بر سر بالین من
نیست غیر از شمع کس دلسوز خویش

در خزان هجرم از دست رقیب
از وصالت کی رسد نوروز خویش؟

از رخت بر آسمان مه شد خجل
در چمن هم بوستان افروز خویش

وارهم از محنت هجران تمام
گر بیابم طالع فیروز خویش

خسروا، در کنج تنهایی مگوی
راز دل با جان غم اندوز خویش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۶۷

زلف تو هر موی و بادی در سرش
لعل تو هر گنج و خوبی بر درش

هست رویت شعله آتش، ولی
شسته اند از هفت آب کوثرش

من نگردم گرد آن چشمه، ولی
باد پیچیده ست بر نیلوفرش

خانه ای کانجا تویی پرده مبند
کافتاب اندر نیاید از درش

چشم من در سبزه خط تو یافت
چشمه ای کز خضر جست اسکندرش

ز آب میرد آتش و روشن تر است
آتشین رویی که خوی دارد برش

آن ز ره کز زلف در بر کرده ای
آه خسرو بس بود پیکان گرش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۶۸

آنکه از جان دوست تر می دارمش
گر مرا بگذاشت من نگذارمش

دل بدو دارم ز من رنجید و رفت
می دهم جان تا مگر باز آرمش

آنکه در خون دل من خسته است
من دو چشم خویش می پندارمش

قالب بی روح دارم، می برم
تا به خاک کوی او بسپارمش

می دهم جان روز و شب در کوی دوست
گوهری زین بیش اگر در کارمش

روی در پای تو می مالم، مرنج
گر به روی سخت خود می آرمش

گر چه رویش داد بر بادم چو زلف
همچنان جانب نگه می دارمش

گر چه هست او یار من، من یار او
من کجا یارم که گویم یارمش!

هیچ رحمی نیست بر بیمار خویش
آن طبیبی را که من بیمارمش

با دل خود گفتم او را، چیستی؟
گفت خسرو، او گل و من خارمش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۶۹

ای لب چون شکرت چشمه نوش
ای رخ چون قمرت غارت هوش

ورق گل بدریده ست صبا
تا بدید آن خط چون مرزنگوش

هر دم از روی خوی آلوده تو
لاله را خون دل آید در جوش

دل عشاق چنان می ببری
که خبر می نشود گوش به گوش

کسی بود آنکه نشینم با تو
باده در دست و گل اندر آغوش

من قدح دیر ندارم بر دست
تا تو مستانه نگویی که بنوش

لب نهم بر لب لعلت، وانگاه
می لبالب کنم و نوشانوش

خسروا، توبه چو نی در حد تست
باری اندر طرب و مستی کوش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۷۰

شاد باش، ای شب فرخنده دوش
که فلان بود مرا در آغوش

نه همی سیر شد از رویش چشم
نه همی پر شدی از قولش گوش

ماجرای دل خون گشته من
دیده می ریخت برون، من خاموش

مست بودم خبر از خویش نداشت
باده را گر چه نمی کردم نوش

او همی گفت سخن، من حیران
او همی خورد می و من بیهوش

ای که آن روی ندیدی زنهار
گر مقابل شویش دیده مپوش

هست بازار تو در دلها گرم
حسن چندانکه توانی بفروش

ناله خسرو بشنو که خوش است
بر در شاه فغان چاووش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۱۷۱

رغم آن دل که نگهدارندش
زیر آن زلف سیه دارندش

مشک بی زلف تو نتواند بود
گر به شمشیر نگهدارندش

بر رخ خوب تو ماند چیزی
مه اگر زیر کله دارندش

در زمان سر بنهد بر پایت
پایت ار بر سر مه دارندش

چشم خسرو به گه آمدنت
منتظر بر سر ره دارندش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 117 از 219:  « پیشین  1  ...  116  117  118  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA