انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 121 از 219:  « پیشین  1  ...  120  121  122  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۲۰۲

گرم روزی به دست افتد کمند زلف دلبندش
ستانم داد این سینه که بی دل داشت یک چندش

ز خوی تلخ او بر لب رسیده جان شیرینم
هنوز این دل که خون بادا به صد جان آرزومندش

خزان دیده نهال خشک بود از روزگار این جا
در آمد باد زلف نیکوان، از بیخ بر کندش

چه جای پند بیهوده دل شرگشته ما را
نه آن دیوانه ای دارم که بتوان داشت در بندش

شتاب عمر من بینی، مبر از دوستان، ناجا
گره بگسل ز تن جان را که دشوارست پیوندش

حیاتم بی تو دشوارست کاین دل بی تو بد خوشد
به جان و زندگانی چون توانم داشت خرسندش

نمی بینم خلاص جان نابخشوده خسرو
مگر بخشایش آرد از کرم کیش خداوندش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۰۳

هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش
بی چاره من اسیر دل مبتلای خویش

هم جان درون این دل و هم دوست، وه که من
خونابها خورم ز دل بی وفای خویش

فرداست ار به بنده جدایی، دلا، بیا
کامروز نوحه ای بکنم از برای خویش

تا من از آن دل شدم و دل ازان دوست
این جان من کیای من و من کیای خویش

من در هوای یار برم پی که بر پرم؟
پرنده به ز من که پرد در هوای خویش

یک تن چو صد نمی شود از بهر دیدنت
صد جا خیال خویش نشانم به جای خویش

جانا، رسم به کوی تو من آن کبوترم
کاید به میهمانی شاهین به پای خویش

بارنده بر تو ناوک آه و منت ز ره
بافم ز آب دیده ز باد دعای خویش

خسرو ز خویش بهر تو بیگانه شد، چنانک
گویی که هیچ گاه نبود آشنای خویش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۰۴

دیده را زان سبزه نو رسته نوروزی ببخش
سینه را زان غمزه خون خواره دلدوزی ببخش

یک طرف بنما ز روی و یک گره بگشا ز زلف
مرده ام، از زندگانی یک شبانروزی ببخش

از پس سالی نمودی رو، مکش تا بنگرم
ور حقیقت خواهیم کشتن، یک امروزی ببخش

خامی آن کس که دید آن روی چون آتش نسوخت
یارب، افسرده دلان را در جگر سوزی ببخش

گر بد آموزی کند چشمت که بستان جان خلق
جان خسرو را علی الرغم بدآموزی ببخش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۰۵

غم دل زان خورم کانجاست آن بالای چون سیمش
وگر نه دل که دشمن شد مرا، چه جای تعظیمش

دهانش میم مقصود است و صد سبق از غمش خواندم
نشد ممکن که یک روزی نهم انگشت بر میمش

هزاران جان مسکینان دو نیم است از دهان او
که آن سلطان بخنده می کند هر لحظه دو نیمش

دلم را بذل جان فرمود پیراهن که می لرزد
بسان مدخلان ترسم بران اندام چون سیمش

مبادا حسن او را روز نیکو جز همان رویش
که بهر کشتن ما ناز و شوخی کرد تعلیمش

حکیم آن ماه را با من قران گفت و نمی دانم
که خواهم بوسه داد و یا بخواهم سوخت تقویمش

جهانی خوشدلی بودم که ناگه زد غمش بر من
نبینی یک ده آبادان کنون در هفت اقلیمش

وصیت می کنم جان را که هر دم بر سرش گردی
وصیت این کنم باری چو خواهم کرد تسلیمش

به کویش رفت خسرو تا دل گم گشته را جوید
بدیدش ناگهانی و فتاد از بهر جان بیمش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۰۶

آمد بهار و شد چمن و لاله زار خوش
وقت است خوش بهار که وقت بهار خوش

در باغ با ترانه بلبل درین هوا
مستی خوش است و باده خوش است و بهار خوش

ماییم و مطربی و شرابی و محرمی
جایی به زیر سایه شاخ چنار خوش

ای باد، کاهلی مکن و سوی دوست رو
ما را بکن به آمدن آن نگار خوش

چیزی دگر مگوی، همین گوی که در چمن
سبزه خوش است و آب خوش است و بهار خوش

گر خوش کند ترا به حدیثی که باز گرد
همراه خود بیار، مشو زینهار خوش

من مست خوش حریف ویم آن زمان که او
سرخوش خوش است، مست خوش و هوشیار خوش

ور بینیش که مست بود، خفتنش مده
هم همچنانش مست به نزد من آر خوش

با او دران زمان که میش راه می دهد
بازی خوش است، بوسه خوش است و کنار خوش

سرو پیاده خوش بود اندر چمن، ولیک
آن سرو من پیاده خوش است و سوار خوش

از وی خوش است برشکنیها به گاه ناز
وز خسرو شکسته فغانهای زار خوش
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۰۷

چون سبزه بر دمید ز گلزار یار خط
دارم غبار خاطر از آن مشکبار خط

جانا، محقق است که جز کاتب ازل
بر برگ لاله ات ننوشت از غبار خط

یاقوت جوهر دهنت آب زندگیست
کز وی مدام زنده بود خضروار خط

مشک خطت که هست روان تر ز آب جوی
بر خوانده ام ندیده شد، ای گلعذار، خط

از تو دلم به باغ و بهاری نمی کشد
باغ من است روی تو و نوبهار خط

یارب، چه خوش به خامه تقدیر دست صنع؟
بنوشته است بر ورق روی یار خط

خسرو، چه وجه بود که نادیده روی او
آرد لبش به خون من دلفگار خط
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۰۸

تا شد ز مطلع غیب خورشید حسن طالع
عشاق بینوا را مسعود گشت طالع

ما از جهان ملولیم از خویش و غیر فارغ
گشته به نیم جرعه در کنج دیر قانع

ساقی، بیار جامی کز خود رهم زمانی
مگذار تا گذارم بی باده عمر ضایع

جز جام تو ننوشند عشاق در خرابات
جز نام تو نگویند زهاد در صوامع

چون قیل و قال هر کس با مست در نگیرد
در حق ما نباشد پند فقیه نافع

حال درون پر خون از خلق چون بپوشم
چون کرد پیش مردم اشکم بیان واقع

بگذر ز خویش خسرو، گر وصل یار جویی
زان رو که نیست جز تو در راه وصل مانع
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۰۹

چو مهر می کند از مشرق پیاله طلوع
شود منور از انوار او جهان مجموع

جهان پیر چو روشن شد از فروغ قدح
چه باک، اگر نکند آفتاب چرخ طلوع؟

جماعتی که به تقوی و شرع می کوشند
چرا به باده پرستی نمی کنند شروع؟

کتاب فقه ندانند در مدارس ما
دریغ عمر که شد صرف در اصول و فروع

فقیه شرع که ما را به می کند تکفیر
به عمر خویش نکرده ست سجده ای به خضوع

چو نامه ای بنویسم به سوی دلبر خویش
فمنه امن قلبی علی کتاب دموع

مگوی پند به خسرو ازو گذر، واعظ
که بند خلق بود نزد مست نامسموع
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۱۰

گل ز بیم باد زیر پرده می دارد چراغ
آری، آری، باد را طاقت نمی آرد چراغ

هر شبی پروین که عکس خویش در آب افگند
آسمان گویی میان آب می کارد چراغ

برگ می ریزد ز گل، دانم خزان خواهد رسید
میهمان آید به خانه چون که گل بارد چراغ

چون در افتد برق در ابر سیه نظاره کن
ابر را شب داند و آن را چه پندارد چراغ

ابرها تیره ست نگذارم می روشن ز کف
کس به تاریکی روان از دست نگذارد چراغ

بی چراغی می جهان بر دیده خسرو شب است
ساقی خورشید رویی کو که بسپارد چراغ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۱۱

شاه حسنی وز متاع نیکوان داری فراغ
می نزیبد بد کنی در پیش مسکینان دماغ

داغ هجرانم نه بس، خالم به رخ هم می نمای
چند سوزم وه که داغی می نهی بالای داغ

بهترین حاجات آن کایی شبی پیشم چو شمع
می نهم از سوز دل هر شب به هر مسجد چراغ

آب چشمم گفت حال و بر درت زین پس برآر
هم تو می دانی که نبود بر رسولان جز بلاغ

غنچه دل پاره کردم، چونکه بر باد آمدم
زانکه بودم با گل خندان تو یک دم به باغ

هست نالان سوخته جانم مدام، ای کبک ناز
گر ز مردار استخوانی، نشنوی بانگ کلاغ

عقل و دین الحمدلله رفت، زین پس ما و عشق
یافت چون خسرو ز صحبتهای بی دردان فراغ
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 121 از 219:  « پیشین  1  ...  120  121  122  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA