انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 122 از 219:  « پیشین  1  ...  121  122  123  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۲۱۲

دی می گذشت و سوی او دلها روان از هر طرف
صد عاشق گم کرده دل سویش روان از هر طرف

گلگون نازش زیر زین، غمزه بلایی در کمین
می مرد ازان پیکان کین، پیر و جوان از هر طرف

ژولیده زلف فتنه خو، مخمور چشم کینه جو
موها پریشان کرده او، خونها چکان از هر طرف

جانها و دلها چون خسی در راهش آب هر کسی
می رفت جان و دل بسی گیسوکشان از هر طرف

دلهای پر خون جگر گرد کمرگه سر به سر
چون لعل و یاقوت و گهر گرد میان از هر طرف

زنجیر دل ها موی او، دلال سرها خوی او
در چار سوی روی او بازار جان از هر طرف

در کنج غم افتاده من، بر یاد سرو خویشتن
زانم چه کاید در چمن سرو روان از هر طرف

کعبه که یارش می رود لبیک جان می بشنود
گر چه به پابوسش رود صد کاروان از هر طرف

چون بی تو دل ناسایدم، گر تیغ سر بر نایدم
چه باک از آنم کایدم زخم زبان از هر طرف

یک روز میرد چاکرت پیش درت دور از برت
فریاد خیزد بر درت «مسکین فلان!» از هر طرف

زین پس که از خوی بدت آهنگ بیرون باشدت
ترسم که چون خسرو بسی گیرد عنان از هر طرف
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۱۳

دی مست می رفتی، بتا، رو کرده از ما یک طرف
شبدیز را مطلق عنان پیچیده عمدا یک طرف

تا بر رخ زیبای تو افتاده زاهد را نظر
تسبیح زهدش یک طرف، مانده مصلا یک طرف

تیری که دی زد بر دلم، پیداست تا غایت به من
پیکان و کلکش یک طرف، سوفار و پرها یک طرف

در چار حد کوی خود افتاده بینی بنده را
تن یک طرف،جان یک طرف،سریک طرف،پایک طرف

سلطان خوبان می رسدهر سو گروه عاشقان
چاووش شه کو تا کند مشتی گدا را یک طرف

نوشین شراب لعل او شد مجلس ما بی خبر
ساقی صراحی یک طرف، مستان رسوا یک طرف

جان خسرو دل خسته را خون ریختن فرموده است
خلقی به منت یک طرف، آن شوخ تنها یک طرف
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۱۴

ای ز سودای تو در دل رونق بازار عشق
مرهم جانهاست از یاد لبت آزار عشق

دی که می رفتی به پیش عاشقان غمزه زنان
دیگران بسمل شدند و من شدم مردار عشق

من بدان نذرم که گر میرم به سویم بنگری
بین که چون من چند کس مرده ست در بازار عشق

تیغ خود بگذار تا وام تو بگذارم، از آنک
وام معشوق است سر بر گردن عیار عشق

هر زمان از صید فتراک تو غیرت می برم
کانچنان من بر نبستم خویش در دربار عشق

عاشق از بر زیستن میرد، رخش بنمای سیر
تا بمیرد زان مفرح جان کنان بیمار عشق

از دعایت من چو، ای زاهد، نگشتم نیک بخت
تو بیا، باری چو من بدبخت شو در کار عشق

آنکه بیداریش بهر خواب خوش با شاهد است
شاهدش دان آنکه حق است این چنین بیدار عشق

خسروا، با جان و دل هم قصه جانان مگوی
زانکه نتوان گفت با نامحرمان اسرار عشق
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۱۵

رسید دوش ندایی ازین بلند رواق
که، ای مقیم زوایای شهربند فراق

درین حضیض چرا گشته ای چنین محبوس؟
گذر چو طایر قدسی از اوج این نه طاق

مناققند و ریای جمیع اهل بشر
بیا به صحبت یاران بی ریا و نفاق

ترا به روز ازل با حبیب عهدی بود
چه آمدت که فراموش کرده ای میثاق؟

مرو به قول مخالف به هرزه راه حجاز
وگرنه راه نیابی به پرده عشاق

کسی که مسکن اصلیش عالم علویست
چه می کند به خراسان، چه می رود به عراق؟

ز خویش بگذر و باز آی سوی ما، خسرو
که نیست خوش تر از این جای در همه آفاق
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۱۶

دو چشمت آفت دلهاست هر یک
دو زلفت عقد مشکلهاست هر یک

شکنهای سر زلف کج تست
فرامشخانه دلهاست هر یک

نشیمنها که بر خاک در تست
ز بهر دیده منزلهاست هر یک

کنند ار عاشقانت خاک بر سر
سزد، چون پای در گلهاست هر یک

مده پند اهل دل را، زاهدا، زانک
چو خسرو مست باطلهاست هر یک
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۱۷

ای باد، لطفی کن برو در کوی جانان ساکنک
احوال من در گوش او یک لحظه بر خوان ساکنک

گر خسته ای آمد به جان، گر زنده می خواهی دلی
از لعل شکر بار خود بفرست درمان ساکنک

رفتم ز جان برخاستم در خواب بود آن نازنین
از خواب خوش برخاستم ترسان و لرزان ساکنک

چون خاست او از خواب خوش، افتادم اندر پای او
برداشت سر از پای خود خندان و نازان ساکنک

گفتم که ای گلروی من، وقتی نگشتی آن من
گفتا که من آن توام، بیم رقیبان ساکنک

با یار بودم ساعتی رفتم، به باغ و بوستان
در باغ و بستان آمدم افتان و خیزان ساکنک

بر روی و مویش بوسه ها می دادم و می گفت او
چون کافران غارت مکن آخر مسلمان ساکنک

دشنامها می داد او هر دم به زیر لب مرا
من روی خود بر پای او نالان و مالان ساکنک

خسرو اگر در کوی تو رفتن نداند روز را
لابد رود در نیم شب از خلق پنهان ساکنک
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۱۸

بوستان جلوه در گرفت اینک
گل ز رخ پرده برگرفت اینک

آتش لاله برفروخت ز باد
دامن کوه در گرفت اینک

بلبل آمد، نشست بر سر گل
بینوا بود، زر گرفت اینک

غنچه در پیش فاخته ز اصول
سبقی تازه بر گرفت اینک

ورق غنچه را که نم زده بود
ورقش یکدگر گرفت اینک

آب را گر چه چشم ها پاک است
بوستان را ببر گرفت اینک

بید در لرزه گشت و تیغ کشید
آب را رهگذر گرفت اینک

خار چون تیز کرد پیکان را
گل به برگش سپر گرفت اینک

شاخ گلگون که بارگیر گل است
ناگه از باد برگرفت اینک

مرغ می گفت، گل نخواهد رفت
لاله گوی کمر گرفت اینک

ابر در گریه شد ز ناله خویش
پرده ای تنگ در گرفت اینک

کرد بر وی سحاب ریختنی
باغ را در و زر گرفت اینک

طوطی آغاز شعر خسرو کرد
روی گل در شکر گرفت اینک
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۱۹

ترک سفید روی و سیه چشم و لاله رنگ
مثلث نزاد مادر ایام شوخ و شنگ

زلف تو بر رخ تو هر آنکس که دید گفت
بگرفت ملک چین و حبش پادشاه زنگ

با تیر چشم جادو و ابروی چون کمان
داری قدی کشیده تر از قامت خدنگ

آهو صفت شکار دل عاشقان کند
آن شیرگیر آهوی چشم تو چون پلنگ

در سنگ سیم باشد و این طرفه تر که تو
داری درون سینه سیمین دلی چو سنگ

آب حیاتم از لب و دندان روان شود
گر بوسه ای به بنده دهی زان دهان تنگ

بر نظم خسرو از سر مستی سخن مگیر
کو هست در هوای تو فارغ ز نام و ننگ
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۲۰

دل رفت ز تن بیرون دلدار همان در دل
افتاد سخن در جان گفتار همان در دل

گفتم بکنم یادش ماند که بماند جان
شد کیسه همه خالی طرار همان در دل

یک شهر پر از خوبان ده باغ پر از گلها
صد جای نهم دیده، دلدار همان در دل

قربان شومی بهرش کافزون شودی عمرش
با جان خود این خواهم، با یار همان در دل

نی بگسلم از مویش کز شرم مسلمانی
تن را به نماز آرم، زنار همان در دل

در کعبه و بتخانه هر جا که رود خسرو
دل باد ز تو بدخو، دیدار همان در دل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۲۱

خهی در هر نظر چون خویش مقبول
چو من صد بیش در کوی تو مقتول

کنم اندر جمالت عقل و دانش
چو بیند مصلحت در خویش معزول

خوی حسنی که از رویت چکیده
بشسته دفتر معقول و منقول

گریزان کژکژ از بالای تو سرو
نگردد عرض بیش از قامت طول

تو، ای دانا که عاشق را دهی پند
مکن دل در غم بیهوده مشغول

بسی دیدم فلاطون و ارسطو
شده در عاشقی مجنون و بهلول

فرو خوان قصه شیرین و خسرو
که زو لیلی و مجنون هست مسجول
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 122 از 219:  « پیشین  1  ...  121  122  123  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA