انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 123 از 219:  « پیشین  1  ...  122  123  124  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۲۲۲

مرا بهرت خصومتهاست با دل
کنون با من درین سودا و با دل

اگر باد سر زلفت همین است
کجا ما و کجا جان و کجا دل

ز تو از گوشه چشمی اشارت
ز ما عقل و ز ما جان و ز ما دل

دل ار بیگانه گشت از من، نرنجم
که عاشق را نباشد آشنا دل

به خون گرم دل پیوست با دوست
بدینسان چون توان کردن جدا دل

مرا گویی که جانت از چیست در سوز؟
بلا شد جان مرا، جان را بلا دل

بماندم در بلای دل که یارب
مبادا هیچ کس را مبتلا دل

چه گویندم که دل نه، پند بشنو
که صد منزل ز من راهست با دل

به یک دلدار بس کن، خسروا، زآنک
نبندد هیچ عاشق جا به جا دل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۲۳

نگارا، صحبت از اغیار بگسل
گل خندان من، از خار بگسل

نخست از بند جان پیوند بگشای
پس آنگه دوستی از یار بگسل

ندانم تا که گفت آن بی وفا را
که مهر از دوستان یک بار بگسل

بزن مطرب ز رحمت راه عشاق
رگ جان و دل افگار بگسل

اگر سوده شود ز ابریشم چنگ
گلیم صوفیان را تار بگسل

چرا مینالی، ای بلبل، چنین زار
نمی گفتم از آن گلزار بگسل

درون بتخانه و بیرون مناجات
مسلمان شو، دلا، زنار بگسل

کمند عشق را نتوان گسستن
برو سر رشته پندار بگسل

نیابی داد خوبان، خسرو، از کس
بزن دست و عنان یار بگسل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۲۴

زهی زلفت شکسته نرخ سنبل
گلستان رخت خندیده بر گل

رسانده خط یاقوت تو ریحان
کشیده خط به کافور تو سنبل

عروسی را که او صاحب جمال است
چو دریابد، گرش نبود تحمل

چو ریش خستگان را مرهم از تست
مکن در کار مسکینان تغافل

اگر گل را نباشد برگ و پیوند
چه سود از ناله شبگیر بلبل؟

به جانت کانکه بر جان دارم از غم
نباشد کوه سنگین را تحمل

چو از زلفش بدین روز اوفتادم
تو نیز، ای شب، مکن بر من تطاول

خوشا آن بزم روحانی که هر دم
کند مستی به پاداش تعقل

بزن مطرب که مستان صبوحی
از آن مستند و خسرو از تامل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۲۵


مسلمانان برفت از دست من دل
چو دیدم آنچنان شکل و شمایل

جهانی را بدین شکل و شمایل
همی بینم چو خود امروز مایل

زهی صانع خدا کز لطف بنگاشت
از این سان صورتی از آب و از گل

نباشد چون جمالت مجلس افروز
اگر خورشسید بنشیند به محفل

دلم منزل به زلفت کرد، گویی
نخواهد رفت ازین فرخنده منزل

تنم کز خاک گردد نقش مهرت
ز نعش جان نخواهد گشت زایل

ملامت می کنند اصحاب ما را
ز درد ما مگر هستند غافل

ندارم طاقت درد فراقت
فراق دوستان کاری ست مشکل

درین ره، خسروا، دیوانه می باش
نمی باید شنیدن پند عاقل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۲۶


خیز که جلوه می کند چهره دلگشای گل
عالم بیخودی خوش است خاصه که در هوای گل

نافه گشای بوستان سکه به نام گل زده
خطبه بلبلان همه نیست مگر ثنای گل

تاج مرصع آورد شاخ ز هر شکوفه ای
تحت زمردین زند بخت به زیر پای گل

ابر دو اسبه می رود بهر نظاره چمن
سرو پیاده می شود پیش در سرای گل

حیف بود که ماه و گل خوانمت از سر هوس
ای تو به از هزار مه چند بود بقای گل

مستی ما به بوی تو بهر خدا چه جای می
شادی من به روی تو، بی تو جهان چه جای گل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۲۷


ترک من رفتم ز کویت گر ز من گشتی ملول
خیر بادت می کنم یک سجده فردا قبول

زور و زر باشند اسباب وصال، اما مرا
نیست چیزی غیر زاری در تمنای وصول

بس که چشمم سیل خون می بارد از هجران تو
کاروان در ره نمی یابد ز گل جای نزول

دمبدم از خون دل با تونویسم نامه، لیک
جز نسیم صبحدم دیگر نمی یابم رسول

در حریم کعبه روحانیان، یعنی که دل
جز خیال دوست کس را نیست امکان نزول

تا بخواند آیت عشق از خط مشکین بار
رفت از یادم روایات فروغ بی اصول

عاقلان گر غافلند از حال خسرو، عیب نیست
از مجانین کی خبر دارند ارباب عقول؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۲۸


می رود یار و مرا آزار می ماند به دل
وای مسکینی کش آن رفتار می ماند به دل

زیستن دشوار می بینم که از غمزه مرا
اندک اندک هر زمان آزار می ماند به دل

پند می گویی، ولی معذور داری دوست، زانک
دل پریشان دارم و دشوار می ماند به دل

گر شود، جانا، دلم زیر و زبر بر حق بود
زانکه زلف تو نه بر هنجار می ماند به دل

وه که جانم بر لب آمد، چند بیخوابی کشم
کاندکش می بینم و بسیار می ماند به دل

گر نخواهی کشتنم غمزه زنان زین سو میا
کان مژه هر شب مرا چون خار می ماند به دل

این هم از بخت است کت در دل نباید گفت من
ورنه از خسرو همین گفتار می ماند به دل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۲۹


من مسکین چه کنم، پیش که گویم غم دل؟
که ز عشق تو بجز غصه ندارم حاصل

ای صبا، حال دل من بر دلدار مگوی
که جهانی ز غم عشق تو لایعقل

غافل از یاد تو یک لحظه نیم تا دانی
زینهار از من دلخسته نباشی غافل

طمع دانه کند مرغ که در دام افتد
ورنه در دام غم و غصه نیفتد عاقل

خلق را میل به حوران بهشتی باشد
چه کنم، نیست مرا جز به تو خاطر مایل

به وصال تو بس امید وفا بود مرا
آه کاندیشه غلط بود و تصور باطل

به قیامت برد از عشق تو حسرت خسرو
که به تشریف وصال تو نگردد واصل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۳۰


رسته بودم مه من چندگه از زاری دل
از نمکدان تو شد تازه جگر خواری دل

تو همی آیی و صد غارت جان از هر سو
در چنین فتنه کجا صبر کند یاری دل؟

هر کسی با دل آزاد ازین شهر گذشت
من گرفتار بماندم به گرفتاری دل

دل گنه کرد که عاشق شد و نزد خوبان
نشود عفو همه عمر گنه کاری دل

وقتی افگن نظری جانب من، ای خورشید
که سیه روی بماندم ز شب تاری دل

وقت آن است که دستی دهی، ای دوست، به لطف
که فرو رفتم در گل ز گرانباری دل

عشقت افگند میان من و دل بیزاری
بر رخ از خون نگر، اینک خط بیزاری دل

می شود زلف تو ز آسیب نسیمی درهم
بس که بیتاب شد از زحمت بسیاری دل

عشق گویند که کار دل بیدار بود
بهره ام خواب اجل بود ز بیداری دل

پند گویا، هم ازین گونه خرابم بگذار
که نمی آید ازین خسرو معماری دل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۳۱


ای فرق تا به پای همه آرزوی دل
آب حیات رانده خیالت به جوی دل

دل بستمت به زلف ندانستم این قدر
کز وی چنین دراز شود گفتگوی دل

عمری به گرد کوی تو گشتم چوبیدلان
نی دل به دستم آمد و نی آرزوی دل

در خون دل خوردم، نکنم جز دعای تو
زیرا که من به سوی توام، نی به سوی دل

چندین که دل جفای ترا شکر می کند
شرمنده هم نمی شوی آخر ز روی دل

یک موی از سر تو مبادا که بگسلد
آویختی، اگر چه به هر تار موی دل

خسرو حدیث درد تو، باری کجا کند؟
زیرا که نیست در تن افسرده بوی دل
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 123 از 219:  « پیشین  1  ...  122  123  124  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA