انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 515 از 718:  « پیشین  1  ...  514  515  516  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۰۱

زخمی تیغ شهادت زنده می خیزد زخاک
همچو گل با جبهه پرخنده می خیزد زخاک

از حجاب حسن شرم آلوده لیلی هنوز
بید مجنون سربه پیش افکنده می خیزد زخاک

می شود مرغابی دریای خجلت عندلیب
بس که گل در عهد او شرمنده می خیزد زخاک

هر که دارد آگهی ازچاه خس پوش جهان
با عصا چون نرگس بیننده می خیزد زخاک

هر گه چون طاوس عمرش رفت در پرداز بال
درقیامت طایر پرکنده می خیزد زخاک

هر که اینجا خنده راچون غنچه دارد زیر لب
صبح محشر بالب پرخنده می خیزد زخاک

شرمساری می برد صائب به خلدش بی حساب
هرکه در محشر ز خود شرمنده می خیزد زخاک

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۰۲

بیشتر شد حسرتم از خط آن محبوب خشک
می شود افزون غبار خاطر از مکتوب خشک

در بهار خط که گلریزان ابر رحمت است
تر نشد کام امید من ازان محبوب خشک

گر زخوبان حاصل عاشق همین دیدن بود
نیست فرق از صورت دیوار تا مطلوب خشک

دود ازکنعان برآمد، بوی پیراهن کجاست؟
تاشود چون نرگس تر، دیده یعقوب خشک

تا نهال قامت شاداب اورادیده اند
سرو می آید به چشم قمریان چون چوب خشک

زاهدان تیغ زبان برخاکساران می کشند
در زمین نرم طوفان می کند جاروب خشک

از خطش صائب امید چرب نرمی داشتم
عاقبت سوهان روح من شد آن مکتوب خشک
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۰۳

نشأه می گرچه نتوان یافتن از جام خشک
گاه کار بوسه تر می کند پیغام خشک

گر به بوسی ترنمی سازی لب خشک مرا
قانعم از لعل سیراب توبا دشنام خشک

مردمی هرگز ز چشم او ندیدم،گر چه من
می کشم روغن به زور جذبه ازبادام خشک

وای برمن کز عقیق آبدار او مراست
چون نگین دان،با کمال قرب قسمت کام خشک

در تلاش نام خون دل مخور چندین، که شد
روسیاهی حاصل من چون عقیق ازنام خشک

حاصل من از تهی چشمی زوصلش حسرت است
همچو صیادی که از دریابرآرد دام خشک

نیست پیش عارفان درخانه پردازی تمام
تانسازد بوریا درویش از اندام خشک

شود از خال افزون دلربایی زلف را
تا نباشد دانه،گیرایی ندارد دام خشک

آنچنان کز خامشی بحر کرم آید به جوش
خشک سازد چشمه انعام را ابرام خشک

نیست صائب بردل من بار، بی برگی چونی
می تراود نغمه های تر ز من با کام خشک
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۰۴

نیست نم در جوی من چون گردن مینای خشک
یک کف خاک است برسرمغزم از سودای خشک

نقطه خال پریرویی اگر مرکز شود
می توان صددور چون پرگارزد باپای خشک

می شود نقد حیاتش همچو قارون خرج خاک
هرکه از عقبی قناعت کرد با دنیای خشک

نسبت دشت ختن باوادی مجنون خطاست
لاله را خون درجگر شد مشک ازین صحرای خشک

نیست غیر از مغز ما سوداییان بی دماغ
زیر چرخ آبگون پیدا شود گر جای خشک

در سر کوی تو پایم تا به زانو در گل است
من از دریا گذشتم بارها با پای خشک

می رساندم پیش ازین از شیشه خالی شراب
می خلد می در دلم امروز چون مینای خشک

قمریان را در نظر گشته است چون سوهان روح
پیش نخل آبدارش سرو رابالای خشک
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۰۵

غوره من شد مویز از سردی دنیای خشک
سوخت خون چون نافه ام در دل ازین صحرای خشک

عالم خاک از وجود تازه رویان مفلس است
برنمی خیزد گل ابری ازین دریای خشک

چشم بی اشک و دل بی آه زیر گل خوش است
زهر می بارد زروی ساغر و مینای خشک

ساده لوحی بین که پیش برق بی زنهار عشق
هیزم تر می فروشد زاهد از سیمای خشک

چون قلم برداشته است ازمردم دیوانه حق
نی چرا درناخن من می کند سودای خشک

زهد را خون درجگر از باده گلرنگ کن
آتش تر می کند درمان این سرمای خشک

کشتی ماشد بیابان مرگ چون موج سراب
قطره زد از بس که هر جانب درین دریای خشک

ازنهال او که چندین میوه تر میدهد
قسمت صائب چرا گردید استغنای خشک ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۰۶

زخم ما را بستر آرام باشد از نمک
سرمه خواب کباب خام باشد از نمک

از ملاحت آن لب میگون چنین نازک شده است
آب می گردد ز می چون جام باشد از نمک

دلپذیر از عشق شورانگیز شد خوان زمین
سفره خوش آغار و خوش انجام باشد از نمک

غفلت بیدرد می گردد زیاد از حرف تلخ
بستر خواب کباب خام باشد از نمک

از نمک شیرین شود صائب اگر بادام تلخ
تلخی آن چشم چون بادام باشد از نمک






·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-






غزل شماره ۵۲۰۷

قیمت خاک ندارد به نمکزار نمک
شور محشر نفروشد به لب یار نمک

پسته شور به شکر نگرفته است کسی
چه غریب است درآن لعل شکر بار نمک

می شود پیش لب خوش نمک یار سفید
پرده شرم فکنده است به یکبار نمک

دل مجروح مرا مرهم راحت نشود
شور عشقی که ازونیست به زنهار نمک

می کند کارخود آخر نمک، اما صائب
آنقدر صبر که دارد که کند کار نمک؟


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۰۸

نه شبنم است چمن را به روی آتشناک
عرق زروی تو کرده است گل به دامن پاک

چنین که از شب هستی دماغ من تیره است
به چشم آینه ام صیقل است تیغ هلاک

تو از فشاندن تخم امید دست مدار
که در کرم نکند ابرنوبهار امساک

به آفتاب ازین راه صبحدم پی برد
قدم برون منه از شاهراه سینه چاک

فروغ آینه جام جم به گرد رود
ز گرد کینه اگر سینه تو گردد پاک

تو فکر نامه خود کن می پرستان را
سیاه نامه نخواهد گذاشت گریه تاک

به چشم همت ما سر گذشتگان صائب
یکی است طوق گریبان و حلقه فتراک
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۰۹

زبس که کرد نهان چرخ نقد جان درخاک
هزار چشمه حیوان بود روان درخاک

ریاض جود همان روز بی طراوت شد
که کرد ریشه قارون فلک نهان درخاک

مرا چگونه تواند ز خاک برگیرد؟
چنین که تا به کمر مانده آسمان درخاک

جماعتی که نخوردند آب زنده دلی
چو تخم سوخته ماندند جاودان درخاک

شده است گرد ز افتادگی به باد سوار
نشسته است ز گردنکشی نشان درخاک

ترا که دست تصرف به زیر سنگ بود
چه سود ازین که بود گنج بیکران درخاک

کمان چرخ شود وقتی از کشاکش سیر
که همچو تیر نشینند راستان درخاک

تمیز نیک و بد از سفلگان مجو زنهار
یکی است مرتبه کاه و زعفران درخاک

به مرگ دست ندارم ز تیر یار،که هست
هزار صبح امیدم ز استخوان درخاک

مرا به خاک نشانده است آتشین شستی
که ماه نو کند از شرم اوکمان درخاک

ز تخم اشک درآن آستان نیم نومید
امید هاست مرا همچو باغبان درخاک

درآن ریاض که تیغ زبان کشد صائب
کنند تیغ زبان بلبلان نهان در خاک
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۱۰

کناره گیر ازین قوم بی مروت خشک
که داغ تشنه لبی به بود ز منت خشک

نزد برآتش من آب،سبزه خط او
فزود تشنگی شوق ازین کتابت خشک

به بوسه ای جگرم تازه کن که ممکن نیست
کز آن عقیق تسلی شوم به منت خشک

ز روی خوب طلبکار حسن معنی باش
مرو زراه چو نادیدگان به صورت خشک

مرا به عالم آب ای خضر هدایت کن
که سوخت مغز من از زاهدان و صحبت خشک

خوشم به شیشه که آب حیات می بخشد
بس است اگر چه ز گردنکشان اطاعت خشک

ازان به کام گرانمایگان گوارایم
که همچو آب گهر قانعم به عزت خشک

ز دود، قطره آبی به چشم می آید
چه حاصل است ازین ابربی مروت خشک ؟

ز تاره رویی بحر گهر چه گل چیدم؟
که درسراب کنم پهن، دام رغبت خشک

به ناامیدی من رحم کن، مروت نیست
که از محیط قناعت کنم به رخصت خشک

درین محیط گرانمایه آن کف پوچم
که دربساط ندارم بجز ندامت خشک

مرا به موجه رحمت ز دست من بستان
که درمحیط زمین گیرم از خجالت خشک

مگر قبول توآبی به روی کارآرد
و گرنه گرده شرمندگی است طاعت خشک

فغان که زاهد بی معرفت نمی داند
که کار هیزم ترمی کند عبادت خشک

سخن که نیست در او درد، تیغ بی آب است
زبان خویش بشو صائب از نصیحت خشک
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۱۱

بر من مریز اشک ترحم به زیر خاک
آن دانه نیستم که شوم گم به زیر خاک

از دل به مرگ شورمحبت نمی رود
جوش نشاط می زند این خم به زیر خاک

سر سبزی بهار نیرزد به برگریز
خوش وقت دانه ای که شود گم به زیر خاک

دامان خاک کلبه بزار گشته است
مانده است بس که دامن مردم به زیر خاک

در روی خاک گرسنه ای رابگیردست
ازخنده لب مبند چو گندم به زیر خاک

چون سرمه خوردگان نفس خاک تیره است
شد سرمه بس که دیده مردم به زیر خاک

گل می کند زباده گلرنگ زهر خصم
چون دربهار ماند گژدم به زیر خاک ؟

ازدانه های آبله صائب سبکروان
چون مور می کنند تنعم به زیر خاک
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 515 از 718:  « پیشین  1  ...  514  515  516  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA