انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 6 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

اشعار جمال جمالی


مرد

 
مــرا با چشم دل حيران نمودي


مــرا با چشم دل حيران نمودي
بــه تيــر مــژه اي ويــران نمودي

شدم وحشت زده امـا بـه نـاگه
لبــم را بــا لبت خنـدان نمودي


بــراي اينکه با غـــم ها نباشم


بــراي اينکه با غـــم ها نباشم
بــدور از ساحـــــل دريـا نباشم

تو با جام مي لبهاي سرخ ات
بــه خوابم آمــدي تنهـا نباشم


نپنداري کــه دل کــرده رهايت


نپنداري کــه دل کــرده رهايت
نشان اي گل گـــرفتم رد پايت

به هر گامي به دنبالت بگردم
که پيداي ات کنم گردم فدايت


خودم را کمي پيش و پَس مي کشم


خودم را کمي پيش و پَس مي کشم
به چشمان عکس تـو مَس مي کشم

تــو خورشيد تـابـان نـــظر کــُن به من
کـــه من با نــگاهت نفــس مي کشم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
بــه قلبم واژه هاي درد دارم


بــه قلبم واژه هاي درد دارم
قلم رنجور و رنـگي زرد دارم

از اين ياران تلخ و بي مروت
دهــاني پـــر ز آه سرد دارم


شدم بيمار چشمت ســروري کن

شدم بيمار چشمت ســروري کن
عـــــلاج درد مـــن را رهبــري کن

از آن شهد لبت بـــــر من بنوشان
و پشت پـــلک هـايت بستري کن


زنـدگي افسونگري بــا رونمايي ساده است


زنـدگي افسونگري بــا رونمايي ساده است
عابــري جــادوگر و ، تنهايي يـک جاده است

ســاقيا ســاغر بيــاور ، کــز تولد تــا بــه گور
در جهنم زندگي ، سهم سَر بي باده است


ستاره مـي شــوم روي مــدارت

ستاره مـي شــوم روي مــدارت
نشينــم سـال هــــا در انتظارت

امـيــدم ايــن بــُـود آيــد زمــاني
بيـاسايم شبــي اي گـُل کنارت
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
مـرا بـا نـاز چشمـت رهبري کن


مـرا بـا نـاز چشمـت رهبري کن
بشـو سـاقي بـــرايم دلبري کن

بــه انــگور لبـانت مـِـي بنوشم
بـه آغـوشم بيـا افسونـگري کن


نشستم تا سحـــر بــر روي راهت


نشستم تا سحـــر بــر روي راهت
کــه شــايد بــاز بينــم روي ماهت

کـُنم قربــاني ات در نيمه ي شب
دلـم را بـــهر آن چشــــم سياهت

شمــا اي ظالمان خـون خورده

شمــا اي ظالمان خـون خورده
رسانيد ، بـــر خليل الله ، مژده

همانجايي که بتها را شکسته
بتي از نو بنا شد ، بهر سجده


تــو را آشفته و بــي تــاب ديدم


تــو را آشفته و بــي تــاب ديدم
شبيه مـــاهي بـــــي آب ديدم

بـکارت بــاخته در حسـرت مـِـي
اسيــــر خــانــه ي اربــاب ديدم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ببين اين کـــــودکي بسيار ريز است

ببين اين کـــــودکي بسيار ريز است
شبيه ِ فلفلـــک ســـوزان و تيز است

تماشا کــــــــرده است سکس پدر را
چنين چشمان او بي شرم هيز است


دو چشمت گـــوهر ديرينه ام شد

دو چشمت گـــوهر ديرينه ام شد
و نـقش بستــرت پيشينه ام شد

نـوشتم خــاطرات بــا تــو بـــــودن
قـلم مست ِ شراب سينه ام شد


نـگـاهت کــــردم و جادو نگشتم

نـگـاهت کــــردم و جادو نگشتم
اسيــر بــوي تــــو راسو نگشتم

شـــدم منت کش پـــاهاي پيرم
ولــــي دلـبسته ي يابو نگشتم

در اين ماتم ســرا غوغا بياور


در اين ماتم ســرا غوغا بياور
کمي شرم و کمي پـروا بياور

درون بسترم در اين زمستان
لباني ســـــرخ ِ از گـرما بياور
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
شمع خندان در ره پـــــروانه رقصان ديده ام


شمع خندان در ره پـــــروانه رقصان ديده ام
اشک مرواريد را در چــــــشم باران ديده ام

در هــــــــــزار و يک شب ِ رنگ پر پروانه ها
من حديث عشق را در اوج طـــوفان ديده ام


مثل درويش و غلامت حلقه درگوش کنم


مثل درويش و غلامت حلقه درگوش کنم
سر نهم بر زير پــايت خــرقه بر دوش کنم

تــا رســد روزي در ايــن صحــراي ِ عشق
از لبـان سـرخ و ميناي تو مِـي نوش کنم


اي ديانا سجده بر چـشم سيـــــاهت مي کنم


اي ديانا سجده بر چـشم سيـــــاهت مي کنم
يا طــواف آن لبــــان و روي مــــــاهت مي کنم

گر قدم بــر خانه ي دل مي نهي بـا عشق خود
دفـتر شعـــر و غــزل را فــرش راهت مي کنم


بيـا مطرب بـزن چنـگ و بـزن چنـگ


بيـا مطرب بـزن چنـگ و بـزن چنـگ
که گل بوسه زده بر کوه و بر سنگ

درختان سبـز و زرد و سـرخ و آبـــي
دل ِ درياچه آذين شد به صد ، رنگ
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
ديگر دل مــا جـــاذبه و شــــور ندارد


ديگر دل مــا جـــاذبه و شــــور ندارد
بـــاغ گل ما غـــنچه ي مغــرور ندارد

خـــــورشيد خمـــوش و خواب رفته
چون پنجره ي خـانه ي ما نور ندارد


خـراب بــــــاده و پيمـانه هستم

خـراب بــــــاده و پيمـانه هستم
برايت عــاشقي ديـوانه هستم

بســــــوزانم مـَـه افـسونگري تا
به گـــرد شمع تو پروانه هستم

گروهي که وطــــــــــــن را نان نوشتند


گروهي که وطــــــــــــن را نان نوشتند
گروهي بي وطـــــــــن حرمان نوشتند

به خون ســـــــــــــرخ خود همرنگ لاله
گروهي هم وطــــــــن با جان نوشتند


نهادي نام ال لـــــــــه بر زبــــانم

نهادي نام ال لـــــــــه بر زبــــانم
گــــرفتي شادي ِ هر دو جهــانم

بــراي رفتــن از بــرزخ بــــه دوزخ
خمــار قطــره هاي شــــوکــرانم
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
باد بر گــــيسو مـَـده تا فــــتنه پيــــــدا بشود

باد بر گــــيسو مـَـده تا فــــتنه پيــــــدا بشود
با نسيـــــمي سحري راز دل افشـــــــا بشود

گر رقيبان بـفهمند ، تــــو را مي خــــــــواهم
سَـر هر سلسله از موي تو دعـــــــــوا بشود


شـاعرم و خوشه ي احســــاس درو مي کنم


شـاعرم و خوشه ي احســــاس درو مي کنم
مـلـتهب ام شــــــکوفه ي خاص درو مي کنم

با قلم شعر ، به دريــــــاي دل عـاشقـــــــــان
گــندم چــــون دانه ي المــــاس درو مي کنم


آيد که زمين تو را بســـــنجد

آيد که زمين تو را بســـــنجد
با سنگ لـَحـَد تو را بهـــــنجد

هشدار در اين دار مکافـــــات
از خنــــده ي تو کسي نرنجد


دهانت تشنه کامان را اميد است


دهانت تشنه کامان را اميد است
زبانت شيخ و ملا را مريد است

لبانت را نگويم ،،، خمره ي مي
شراب کهنه ي سرخ و سفيد است
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
غزل خوابيده در چشم سياهت


غزل خوابيده در چشم سياهت
خدا خيمه زده بر روي ماهت

دلم چون مومن مسجد نديده
به سجده مي رود بر روي راهت


دلم در سجده گاهت درنياز است


دلم در سجده گاهت درنياز است
اذان عشق تو ، سرشار راز است

در آغوشت کنم شب زنده داري
که اين بالاترين ،، رمز نماز است


ساقي امشب خمره را با مهرباني ناز کن


ساقي امشب خمره را با مهرباني ناز کن
مطرب امشب رقص دل را با قلم آغاز کن

بگذرد عمر گران ،،، در حسرت عطر بهار
اي جمالي مست مِي از اين جهان پرواز کن


ميشوم نور چراغي در دل شبهاي تو


ميشوم نور چراغي در دل شبهاي تو
يا که مرهم ميشوم بر تاول تبهاي تو

هم وطن با خون دل ، خواهم نوشت
من بميرم گر نباشد خنده بر لبهاي تو
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
با کلامي ميشود خير و شري بنياد کرد


با کلامي ميشود خير و شري بنياد کرد
يا که با انگشتري درمانده اي را شاد کرد

همزبان و هم دل و دستان پيوسته به هم
ميشود با خشت خامي ، خانه اي آباد کرد


خم ابروي تو طاق کنشت است


خم ابروي تو طاق کنشت است
سيه چشمان تو ماهي درشت است

چشيدم بوسه اي در زير باران
لبانت ميوه ي سرخ بهشت است


سکوت سهمگين قلب ياران


سکوت سهمگين قلب ياران
صداي شيهه ي اسب سواران

تو با اندام خيس و بوسه هايت
تجارت مي کني در زير باران


قلم با خون خود آتش به در کن

قلم با خون خود آتش به در کن
زبان با سرخي ات سر را سپر کن

به قربانگاه آزادي اگر شد
مرا قرباني ِ نوع ِ بشر کن
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
مرد

 
موج ِ در موي سياهت همه را مست کند
خنده در چشمان ماهت همه را مست کند

در کتاب مکتبي ها خوانده ام اين جمله را
اين خوشست ناز نگاهت همه را مست کند


اگر چه ساغر و باده پرستم
شکستم ساغر و از باده رستم

ولي در حسرت ناز نگاهت
شبي هم ساغر توبه شکستم


کبوتر عاشق اش را لانه مي داد
و ساقي باده و پيمانه مي داد

نسيم با عطر زيباي بهاران
به هر گل غنچه اي عيدانه مي داد


توکه با ديده ام دم ساز هستي
به درياي دلم ،،،آغاز هستي

نگاهت مي کنم از بدو خلقت
لطيف و مهربان و ناز هستي
بودی تـــــــو تو بغلم

گردنت بود رو لبم
     
  
صفحه  صفحه 6 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
شعر و ادبیات

اشعار جمال جمالی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA