انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 145 از 219:  « پیشین  1  ...  144  145  146  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۴۴۲

گذشت باز بدین سوی ترک کج کلهم
کنون من و چو سگان خوابگه به خاک رهم

ز بس که من به زنخدانش در شدم به خیال
گمان برم به خیالی مگر به زیر چهم

دلم بماند به دنبال چشم او که مگر
زمان زمان به حقارت گهی کند نگهم

زهی درازی عمر و هلاک من زین غم
که نیست صبح شب غم کم از هزار مهم

مکن نصیحتم، ای آشنا، که بی خبرم
مدار آینه در پیش من که رو سیهم

به جان رسیدم ازین دل، بکش ز بهر خدا
که تو ز ننگ من و من ز ننگ دل برهم

به جرم عشقم، اگر می کشی، بکش، لیکن
نویس بر کفنم هم ز خون من گنهم

به پیش دیده خسرو تویی و بس، چه کنم؟
به پیش چشم نیایند آفتاب و مهم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۴۳

زبان نماند، ز لعلت سخن کجا یابم؟
سخن نماند، دمی زان دهن کجا یابم؟

ز زلف تو همه چون بوی عشق می آید
من آن نسیم ز مشک ختن کجا یابم؟

دلم ز شکل تو بدخو، به بوستان چه روم؟
کرشمه از گل و ناز از سمن کجا یابم؟

علاج زیستنم جز نظر نبد به رخت
من این دو از پی جان و ز تن کجا یابم؟

در این زمان که مرا دشنه فراق بکشت
ترا که جان منی، جان من کجا یابم؟

اگر ز من طلبی جان، به صد هوس بدهم
من این قدر ز دهانت سخن کجا یابم؟

ز دوریت غم خسرو چو کوه و محرم نه
شکاف چون کنم، این کوهکن کجا یابم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۴۴

کجات جویم و گر جویمت، کجا یابم؟
غمم که داند و هم درد خود که را یابم؟

حدیث من همه جا و مرا شنیدن کشت
کجا روم که خلاصی از این بلا یابم؟

نه مستجاب دعایی ست بت پرستان را
که پای بوس بتی چون تو از دعا یابم

در آن زمان که ز هجرت به مردن آید کار
ترا که مایه عمر منی، کجا یابم؟

یکی بیا و بر این سینه پای نه نفسی
مگر که درد دل خویش را دوا یابم

به خاک پات که ماخاک گشته برنکنیم
شبیت از این سر مدبر به زیر پا یابم

ز باد چند زید آدمی بیچاره
که من زیم ز نسیم تو، گر صبا یار

خوشم به خون خود، ار تو گهی به تربت من
زیارت آیی و این پایه خونبها یابم

چه کم شود ز تو، ای پادشاه کشور حسن؟
که یک نظر ز تو بر خسرو گدا یابم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۴۵

کدام سوی روم کز فراق امان یابم؟
کدام تیره شب هجر را کران یابم؟

ز تند باد فراقم بریخت برگ وجود
کجاست بویی از آن بوستان که جان یابم؟

زبان نماند ز پرسش هنوز نتوان زیست
اگر بیافتنش را کسی زبان یابم

به هجر چند کنم جان، بمیرم ار یک بار
خلاص یابم، بل عمر جاودان یابم

به جان ستاند، اگر باد گردی آرد ازو
که کیمیای سعادت ز رایگان یابم

ز آفتاب جمالش بسوختم، یارب
کجا روم که از این روز بد امان یابم؟

ستاره سوخته می آید از دلم درهم
چو طالع این بود، آن ماه را چسان یابم؟

چو جان دهم من از آن سو بر، ای صبا، خاکم
مگر ز گم شدن خویشتن نشان یابم

به خواب داد مرا خسرو از لبت شکری
مگر که بوسه بدین گونه زان دهان یابم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۴۶

به جان رسیدم و از دل خبر نمی یابم
وز آن که نیز دلم برد اثر نمی یابم

از این دو دیده بی خواب شب شناس شدم
ولی قیاس شب هجر در نمی یابم

بهار آمد و گلها شکفت، لیک چه سود؟
که بوی تو ز نسیم سحر نمی یابم

کجا روم که به هر انجمن حکایت تست
به شهر هیچ بلا زین بتر نمی یابم

تو، ای عزیز، که با یوسفی، غنیمت دان
که من ز گم شده خود خبر نمی یابم

بکشتی ار چه چو من صد هزار پیش، هنوز
بیا که من چو تو یاری دگر نمی یابم

نوای خسرو مسکین خوش است بلبل وار
ولی دریغ که از باغ بر نمی یابم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۴۷

من آنچه دوش بدین جان مبتلا گفتم
همه حکایت آن طره دو تا گفتم

گرت هوای می است و شرابخواره من
بیا که خون دل و دیده را صلا گفتم

به شهر در دف رسواییم بزد همه خلق
کجا به پیش تو دیوانه ماجرا گفتم

هنوز باز نمی آید این دل بی شرم
تبارک الله تا من بدو چها گفتم

کنون مرا به سر کوی شاهدان جویند
که ترک صحبت مردان پارسا گفتم

به هر جفا که ز خوبان رسد سزاوارم
که بیدلان را بسیار ناسزا گفتم

ز صبر اگر سخنی گفتم، ای فراق، مکش
گناه کردم و بد کردم و خطا گفتم

اگر به خدمت یاران من رسی، ای باد
سلام من برسانی که من دعا گفتم

دلی که رفت ز تو، خسروا، در آن سر زلف
بجوی و خواه مجو، باز من ترا گفتم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۴۸

نبودی آن که منت دلنواز می گفتم
چرا ز ساده دلی با تو راز می گفتم؟

همه حکایت ناز تو گفتمی، زین پیش
کنون بلای من است آن که ناز می گفتم

دلا، بسوختی و تلخ می نمود ترا
من ار ز پند حدیثیت باز می گفتم

خوش آن شبی که به روی تو باده می خوردم
به آب دیده همه شب نیاز می گفتم

عظیم درد سر آورد نازنین مرا
که من فسانه به غایت دراز می گفتم

دلش گر از سخن من گرفت، بر حق بود
که دردهای دل جانگداز می گفتم

هر آن سخن که ازو یاد بود، شب تا روز
تمام می شد و هر بار باز می گفتم

خیال خنده نمی سوخت جان خسرو و من
دعای آن لب کهتر نواز می گفتم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۴۹

بیا که بهر تو جان در بلا گرو کردم
بتی خریدم و هر دو سرا گرو کردم

تنی شکسته به خاکی فروختم بر در
دلی خراب به تیغ جفا گرو کردم

غلام راتبه خوار غم توام، مفروش
که رخت عمر به دست بلا گرو کردم

اگر چه سر بفروشم، خزید نتوان باز
چنین که دل به گل عشق و پا گرو کردم

چه روز بود که افتاد در سر این سودا
که دل به مهر و زبان در دعا گرو کردم

اگر ستاند و منکر شود، حلالش باد
متاع دل که بدان آشنا گرو کردم

سگم، اگر ندهم جان به بوی او بر باد
بدین قرار نفس با صبا گرو کردم

دلت چو در خور عشق است، خسروا، افسوس
که قیمت گهری بر گدا گرو کردم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۵۰

توانم از همه خوبان نظر بگردانم
مجال نیست کزان خوش پسر بگردانم

خوش آن زمان که به بویش نهفته می نگرم
چو سوی من نگرد، پس نظر بگردانم

مرا به بند مؤذن زبون کند هر روز
چنانکه آب در این چشم تر بگردانم

چنان ز دست تو مسکین شدم که خوبان را
اگر به راه ببینم، گذر بگردانم

کمر چه بندی، بگذار تا به گرد میانت
دو دست خویش به جای کمر بگردانم

توانم این که مگس از شکر برانم، لیک
ز دل مگس به چسان از شکر دانم

ز رشک سوخته شد، خسرو، ار بود دستم
ز زلف تو ره باد سحر بگردانم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۵۱

خراب گشتم و با خویش بس نمی آیم
که هیچ با چو تویی هم نفس نمی آیم

تو تیر می زنی از غمزه و من بیدل
به دیده می خورم و باز پس نمی آیم

مرا مگوی «کجایی » من اینکم، لیکن
ز بس ضعیفم، در چشم کس نمی آیم

ز دست جور نمی خواهمت که بینم روی
ولیک با دل خودکام پس نمی آیم

مرا بر تو گلو بسته می برد زلفت
وگر نه من به هوا و هوس نمی آیم

کدام باد به کوی تو می رود هر روز؟
که من به همرهی او چو خس نمی آیم

رقیب تو نه جفا خسته کرد خسرو را
چو طوطیم که به چشم مگس نمی آیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 145 از 219:  « پیشین  1  ...  144  145  146  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA