انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 564 از 718:  « پیشین  1  ...  563  564  565  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۰۴

مرا که هست به دل کوه آهن از مردم
سبک چگونه توانم گذشتن از مردم

هزار رنگ گل از خار پای خود چینند
جماعتی که نخواهند سوزن از مردم

به چار موجه رد و قبول تن در ده
ترا که نیست میسر گسستن از مردم

تو آن زمان سر عیار پیشگان باشی
که خویش را بتوانی ربودن از مردم

به چشم بسته گل از خار می توان چیدن
به اعتزال توان طرف بستن از مردم

اگرنه تیرگی آرد طمع چرا سایل
چراغ می طلبد روز روشن از مردم

برآورند سر از جیب آسمان صائب
جماعتی که کشیدند دامن از مردم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۰۵

ز سادگی است تمنای سود ازین مردم
که شد به خاک برابر وجود ازین مردم

بغیر آبله دل که غوطه زد در خون
کدام عقده مشکل گشود ازین مردم

زمین شور کند تلخ آب شیرین را
ببر علاقه پیوند زود ازین مردم

بغل گشایی جان بود پیش تیغ اجل
گشایشی که مرا رو نمود ازین مردم

درین قلمرو آفت قدم شمرده گذار
که دام مکر بود تار و پود ازین مردم

ز خون تشنه لبان است موج بحر سراب
مرو ز راه به محض نمود ازین مردم

پلی است آن طرف آب پیش بینایان
دو تا شدن به رکوع و سجود ازین مردم

چونی ز حرص کمر بسته می دمند از خاک
چه بندها که ندارد وجود ازین مردم

به مردمی ز دد و دام مردمند جدا
چو نیست مردمی آخر چه سود ازین مردم

ز بس فتاد بر او سایه گرانجانان
چو چرخ روی زمین شد کبود ازین مردم

کسی که سر به گریبان درین زمانه کشید
یقین که گوی سعادت ربود ازین مردم

مرا چون صورت دیوار در بهشت افکند
به گل زدن در گفت و شنود ازین مردم

کجاست برق جهانسوز نیستی صائب
که شد سیاه جهان وجود ازین مردم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۰۶

منم که از جگر لاله داغ می دزدم
فروغ از گهر شب چراغ می دزدم

به نیم جنبش ابرو خموش می گردم
به یک نسیم نفس چون چراغ می دزدم

اگر به مجلس می صد حدیث تلخ رود
به زیرلب همه را چون ایاغ می دزدم

سراغ می کنم از مردمان نشان ترا
دگر ز رشک نشان از سراغ می دزدم

ز داغ بی نمکی چند زخم من سوزد
ز بزم عشق نمکدان داغ می دزدم

دماغ نکهت تند نسیم زلف کراست
ز بوی سیب زنخدان دماغ می دزدم

دگر عجب گل داغی به دستش افتاده است
ز صائب این گهر شب چراغ می دزدم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۰۷

ز فکر پوچ درین شوره زار بی حاصل
عنان گسسته تر از موجه سیراب شدم

تو از نظاره رخسار خود مشو غافل
که من ز هوش ز نظاره نقاب شدم

ز پشت پا که براین خاکدان زدم صائب
به یک نفس چو مسیح آسمان رکاب شدم

درین ریاض چو شبنم اگر چه آب شدم
خوشم که محو تماشای آفتاب شدم

عجب که صبح قیامت مرا کند بیدار
که از نظاره آن چشم مست خواب شدم

امید گنج گهر آب در گلم دارد
ز ترکتاز محبت اگر خراب شدم

ز پیچ و تاب اگر رشته می شود کوتاه
یکی هزار من از مشق پیچ و تاب شدم

وبال دامن گل نیست خون بلبل من
که من به شعله آواز خود کباب شدم

به سیر چشمی من گوهری نداشت محیط
ز چشم شور تهی چشم چون حباب شدم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۰۸

ز ناروایی خود این چنین که خوار شدم
به حیرتم که چسان خرج روزگار شدم

درین قلمرو آفت ز ناتوانیها
به هر کجا که نشستم خط غبار شدم

تو شاد باش که من همچو غنچه تصویر
خجل ز آمدن و رفتن بهار شدم

ز وحشتی که نکردند آهوان از من
به آشنایی لیلی امیدوار شدم

همان چو گرد یتیمی فزود قیمت من
ز بردباری خود گر چه خاکسار شدم

نمانده بود ز دل جز غبار افسوسی
ز خواب بیخبریها چو هوشیار شدم

همان ز سوزن کوته نظر در آزارم
اگر چه همچو مسیحا فلک سوارشدم

چه حاجت است به آغوش همچو موج مرا
چنین که محو در آن بحر بیکنار شدم

به پشت پاست مرا همچو لاله دایم چشم
ز دل سیاهی خود بس که شرمسار شدم

به گنج راه نبردم درین خراب آباد
اگر چه همچو زبان در دهان مار شدم

ز آب من جگر تشنه ای نشد سیراب
مرا ازین چه که چون گوهر آبدار شدم

ز اختیار مزن دم درین جهان صائب
که من ز راه ادب صاحب اختیار شدم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۰۹

اگر دو روز درین تیره خاکدان ماندم
گمان مبر که ز پرواز لامکان ماندم

به بازگشت رفیقان امیدها دارم
اگر چه خفته به دنبال کاروان ماندم

به بوی وصل گل از آشیان سفر کردم
به وصل گل نرسیدم ز آشیان ماندم

من کناره طلب را که چشم بندی کرد
که همچو نقطه پرگار در میان ماندم

چنان که معنی نازک ز نارسایی لفظ
نهفته ماند درین تنگنا چنان ماندم

نصیب کام و دهانی نگشت میوه من
چو بار سرو درین باغ و بوستان ماندم

ز گل نسیم سبکدست دفتری وا کرد
که من خموش چو سوسن به صد زبان ماندم

برای زاد سفر نه حضور خاطر بود
اگر دو روز درین تیره خاکدان ماندم

غرور جمع روان شد راه توفیق است
گذشتم از دو جهان تا ز کاروان ماندم

ز فکر جسم نپرداختم به جان صائب
ز صد شکار به یک مشت استخوان ماندم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۱۰

به حرف تلخ ز لبهای یار خرسندم
چو طوطیان نبود چشم بر شکر خندم

مرا مکن ز سر کوی خود به خواری دور
که من به یک نگه دور از تو خرسندم

اگر علاقه به مجنون من ندارد عشق
چرا از چشم غزالان کند نظربندم

چو سرو و بید ز بی حاصلی کفایت من
همین بس است که آسوده دل ز پیوندم

به خون بیگنهان نیست تشنه غمزه تو
چنین که من به وصال تو آرزومندم

رسیده است به جایی جنون من صائب
که هیچ کس ز عزیزان نمیدهد پندم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۱۱

جمال یوسف ازین تیره خاکدان دیدم
عبیر پیرهن از گرد کاروان دیدم

ربود خواب ترا در کنارم از مستی
ترا چنان که دلم خواست آنچنان دیدم

جز این که آب شدم دست شستم از هستی
دگر چه بهره چو شبنم زگلستان دیدم

ز شست صاف نشد تیر راست را روزی
گشایشی که من از خانه چون کمان دیدم

دل گرفته من چون ز باغ بگشاید
که در گشودن در روی باغبان دیدم

برابرست به عیش تمام روی زمین
که روی خویش برآن خاک آستان دیدم

از آن گذشت به خمیازه عمر من چو کمان
که من ز دور گردی از نشان دیدم

میانه وطن وغربت است بادیه ها
منم که داغ غریبی در آشیان دیدم

چو گردباد نفس می کشم غبارآلود
ز بس که کلفت ازین تیره خاکدان دیدم

جواب آن غزل حاذق است این صائب
بهار دیدم و گل دیدم و خزان دیدم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۱۲

ز ابر تربیت روزگار نومیدم
چو تخم سوخته از نوبهار نومیدم

ز وصل گل نبود خارپا چنان نومید
که من ز وصل تو ای گلعذار نومیدم

پرست از گل بی خار دامن هر خار
در آن چمن که من از نوبهار نومیدم

مرا به عالمی افکنده است حیرانی
که در کنار ز بوس و کنار نومیدم

ز چار موجه دریای غم کفایت من
همین بس است که از غمگسار نومیدم

ز بازگشت گهر چون صدف بود نومید
من آنچنان ز دل بیقرار نومیدم

چنین که بخت جفاکار در شکست من است
اگر گهر شوم از اعتبار نومیدم

نسیم مصر کجاست یاد من کند صائب
چنین که من ز دیار و زیار نومیدم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۷۱۳

به جرم این که متاع هنر بود بارم
یکی ز گرد کسادی خوران بازارم

گهر شود به نهانخانه صدف پنهان
ز غیرت گهر آبدار گفتارم

چه عرض گوهر خوش آب و رنگ خویش دهم
که مرده خون به رگ رغبت خریدارم

مگر فلک ز شفق دست در حنا دارد
که عقده ای نگشاید ز رشته کارم

من بلند نوا را درین چمن مپسند
که غنچه باشد در زیر بال منقارم

نرفته است ز دل بر زبان دروغ مرا
کجی گذار ندارد به راست بازارم

بده به دست من اکسیر رنگ را ساقی
که همچو برگ خزان دیده است رخسارم

غرض زدوری چون من نگاهبانی چیست
به گرد گلشنت انگار خار دیوارم

چگونه جان برم از جور آسمان صائب
اگر نه لطف ظفرخان شود هوادارم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 564 از 718:  « پیشین  1  ...  563  564  565  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA