انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 147 از 219:  « پیشین  1  ...  146  147  148  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۴۶۲

ما که در راه غم قدم زده ایم
بر خط عافیت رقم زده ایم

تا به طوفان عشق غرقه شدیم
بر سر نه فلک قدم زده ایم

قدمی کو به راه عشق شتافت
دیده بر راه آن قدم زده ایم

چون که اندر وجود نیست ثبات
دست در نامه عدم زده ایم

آستین بر زد آب دیده به رقص
بس که در سینه ساز غم زده ایم

از سر نیستی چو سلطانی
هستی هر دو کون کم زده ایم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۶۳

ما در این شهر پای بند توایم
عاشق قامت بلند توایم

مرده آن دهان چون پسته
کشته آن لب چو قند توایم

می دوانی و می کشی ما را
چون بدیدی که در کمند توایم

ای جفا بر دلم پسندیده
دوستی بود، ار سپند توایم

گو رفیقان، سفر کنید که ما
نتوانیم، پای بند توایم

گذری می کن، ار طبیب منی
آتش می نه، ار سپند توایم

باز پرسی تو حال خسرو را
تا چه غایت نیازمند توایم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۶۴

غم کشی چند یار خویش کنم
گریه بر روزگار خویش کنم

با دل خویش درد خود گویم
مویه بر سو کوار خویش کنم

می رود چون ز خون دل رقمی
بر درت یادگار خویش کنم

مرغ دامیم کو رخت که دمی
ناله در نوبهار خویش کنم؟

دل نی و جان نی، پیش تو چه کنم؟
که تو را شرمسار خویش کنم

چون به جز غم کسی نه محرم ماست
غم خود غمگسار خویش کنم

یار باید به وقت خوردن غم
خسرو خسته یار خویش کنم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۶۵

خیز تا باده در پیاله کنیم
گل درون قدح چو لاله کنیم

با می جان فزا و نغمه چنگ
تا به کی خون خوریم وناله کنیم

هر دم از دیده قدح پیمای
باده لعل در پیاله کنیم

با گل و لاله همچو بلبل مست
وصف آن عنبرین کلاله کنیم

شادخواران چو باده پیمایند
دفع غم راست بر حواله کنیم

وز شگرفان چارده ساله
طلب عمر شصت ساله کنیم

وز بخار شراب آتش فام
ورق چهره پر ز ژاله کنیم

همچو خسرو به نام می خواران
ملک دیوان به خون قباله کنیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۶۶

هر شب از شوق جامه پاره کنم
عاشق عاشقم، چه چاره کنم

گر برآید مه از گریبانش
دامن از گریه پر ستاره کنم

از درونم برون نخواهد رفت
گر چه صد جای سینه پاره کنم

خون شد این دل، نگر ز بهر جفات
دل دیگر ز سنگ خاره کنم

جرعه ای گر بیابم از لب تو
صوفیان را شراب خواره کنم

چند گویی که صبر کن در هجر
گر توانم هزار باره کنم

من همی میرم و تو آب حیات
چون توانم ز تو کناره کنم

تو کنی جور بر دل خسرو
من چو بیگانگان نظاره کنم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۶۷

چون شکر زان دو لعل تر بکنم
دل نخواهم که از شکر بکنم

لب تو آب زندگانی را
ترعه خون شود، اگر بکنم

تا بسوزم در آتش غم تو
گوشه ای هر دم از جگر بکنم

گر نباشد امید دیدن تو
دیده خویش را ز سر بکنم

پیش رویت در آتش اندازم
گل که از باغ تازه تر بکنم

نکنم دل ز مهرت، ار هر شب
جان ز عشق تو تا سحر بکنم

بر مکن چشم مردمی از من
که نیارم ز تو نظر بکنم

جان کند خسرو از لبت هر دم
خنده ای زن که بیشتر بکنم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۶۸

جان من از غمت چنان شده ام
که ز غمخوارگی به جان شده ام

غم جان بود پیش از این و کنون
بکشم خویش را، بر آن شده ام

تا تو مهمان من شوی، خود را
از اجل یک شبی ضمان شده ام

پندت، ای نیک خواه، می شنوم
من که خود پند مردمان شده ام

کوه دردم ترا، گنه چه کنم
که اگر بر دلت گران شده ام

گر سگان تو التفات کنند
دور از آن روی استخوان شده ام

خوار منگر که خسروم آخر
که غلام تو رایگان شده ام
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۶۹

گر در وصل را گشاد دهیم
دیده را مژده مراد دهیم

پا نهادی به خاک و دل دادیم
جان همت هم بر آن نهاد دهیم

دی برفتی و خواستم جان را
که نویدی براوفتاد دهیم

وعده کردی، وفا نفرمودی
ور فراموش گشت، یاد دهیم

صبر را گر عنان به دست آریم
اشک را یک دم ایستاد دهیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۷۰

تیغ برکش که تا ز سر برهیم
تیر بگشای کز نظر برهیم

آشکارا مکش که تا باری
هم ز سر هم، ز درد سر برهیم

خشم کن تا بمیرم اندر حال
از تو وز خویشتن دگر برهیم

آخرم جرعه ای ببخش از لب
تا ازین عقل حیله گر برهیم

گفتیم «خوش بزی و عشق مباز»
زنده از دست تو اگر برهیم

وه که شب در میان کنم نروم
از تو روزی که، ای پسر، برهیم

غم خسرو بگویمت که اگر
از رفیقان بی هنر برهیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۷۱

گل دل تازه گردد از دم خم
دل گل زنده گردد از نم خم

روح پاکت است چشم عیسی جام
و اشک لعل است خون مریم خم

تا شوی محرم حریم حرم
غوطه ای خور به آب زمزم خم

در شبستان می پرستان کش
شاهد جام را ز طارم خم

خیز تا صبحدم فرو شوییم
گل رویین قدح به شبنم خم

داد عیش از ربیع بستانم
به طلوع مه محرم خم

جان خسرو مگر به وقت صبوح
همچو ساغر برآمد از غم خم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 147 از 219:  « پیشین  1  ...  146  147  148  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA