انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 599 از 718:  « پیشین  1  ...  598  599  600  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۶۴

گرد غم فرش است دایم در غم آباد وطن
در غریبی نیست مکروهی به جز یاد وطن

ای بسا نعمت که یادش به ز ادراکش بود
از وطن می ساختم ای کاش با یاد وطن

مرهمش خاکستر شام غریبان است و بس
هر که را بر دل بود زخمی ز بیداد وطن

از دل و جان بنده غربت نگردد، چون کند؟
آنچه یوسف دید از اخوان در غم آباد وطن

من که در غربت چو لعل از سیم دارم خانه ها
سنگ بر دل تا به کی بندم ز بیداد وطن؟

گر غبار دل نمی گردید سد راه اشک
می رسانیدم به آب از گریه بنیاد وطن

این زمان صائب دل از یاد غریبی خوش کنم
من که دل خوش کردمی پیوسته از یاد وطن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۶۵

چون سکندر خانه عمر از اثر آباد کن
این بنای سست پی را آهنین بنیاد کن

می شود وقتی که فریادت شود فریادرس
تا نفس در سینه داری ناله و فریاد کن

سرو را تشریف آزادی به رعنایی فکند
بنده خود کن، ز رعنایی مرا آزاد کن

روزگار کامرانی را زکاتی لازم است
در حریم شعله ما را ای سمندر یاد کن

نیست غیر از عشق خضری در بیابان وجود
هر کجا گم گشته ای یابی، به عشق ارشاد کن

چند ای گل جلوه در کار تماشایی کنی؟
بینوایان قفس را هم به برگی یاد کن

می رساند موج کشتی را به ساحل بی خطر
صبر بر جور ادیب و سیلی استاد کن

گر دو صد تیغ زبان باشد ترا در عرض حال
در نیام خامشی چون سوسن آزاد کن

از کمند پیچ و تاب عشق صائب سر مپیچ
همچو جوهر ریشه محکم در دل فولاد کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۶۶

روز چون روشن شود زان روی انور یاد کن
شب چو گردد تیره زان زلف معنبر یاد کن

صبح با خورشید تابان چون شود دست و بغل
از بیاض گردن و رخسار دلبر یاد کن

می توان کردن به عادت زهر را شیرین چو قند
در حیات از مرگ تلخ خود مکرر یاد کن

چون به بالین سر نهی یادآور از خشت لحد
چون برآری سر ز خواب از صبح محشر یاد کن

پیشتر زان کز فراموشان کند گردون ترا
گاه گاه از دوستان نیک محضر یاد کن

ای که چون خم تا به گردن در میان باده ای
از خمارآلودگان گاهی به ساغر یاد کن

وقت سیر برق و باران، ای بهار زندگی
از دهان خشک ما و دیده تر یاد کن

ای که ساغر می زنی چون خضر از آب حیات
از دل گرم و لب خشک سکندر یاد کن

این جواب آن غزل صائب که ملا گفته است
چون ببینی آفتاب از روی دلبر یاد کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۶۷

با کمند زلف تسخیر دل افگار کن
این کهن اوراق را شیرازه از زنار کن

نیست جرمی در جهان بالاتر از هستی تو
تا نفس در سینه داری صرف استغفار کن

بر لب بام آ، به زردی چون نهد رو آفتاب
وقت رفتن شربتی در کار این بیمار کن

در خراب آباد عالم آشنارویی نماند
روی چون آیینه خورشید در دیوار کن

دزد آتشدست غفلت در کمین فرصت است
شمع بالین خود از چشم و دل بیدار کن

هیچ کس را نیست در روی زمین درد سخن
نامه خود را به کار رخنه دیوار کن

نیستی صائب حریف منت ابر بهار
کشت خود را سبز از مژگان گوهربار کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۶۸

زلف مشکین را ز صبح عارض خود دور کن
چون چراغ روز، گل را در نظر بی نور کن

سرنوشت عشق از پیشانی من روشن است
چون توان با آب گفتن عکس را مستور کن؟

شعله چون برگ خزان از آه سردم رنگ باخت
فکر فانوس ای کلیم از بهر شمع طور کن

خاطر آیینه وحدت غبارآلود شد
گرد هستی را به چوب دار از خود دور کن

خاکساری جاده ای دارد ز مو باریکتر
گردن تسلیم نازک چون میان مور کن

سر چه باشد کس نبازد در ره داغ جنون؟
این کدوی پوچ را در کار این زنبور کن

دوش خاطر را سبک کن صائب از گرد حیات
رو به معراج فنا آنگاه چون منصور کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۶۹

بهر معنی های رنگین لفظ را پرداز کن
باده شیراز را در شیشه شیراز کن

بوی گل در غنچه سربسته ایمن از صباست
لب ببند از گفتگو، خون در دل غماز کن

آبرو را در عوض دریادلان گوهر دهند
پیش ابر نوبهاران چون صدف لب باز کن

از بصیرت ترک دنیا سهل و آسان می شود
بهر پوشیدن، درین هنگامه چشمی باز کن

از هوس ها قالب خود را تهی چون ساختی
بر میان گلرخان چون بهله دست انداز کن

زود دلگیر از تماشای چمن خواهی شدن
در حریم بیضه سامان پر پرواز کن

راه بی پایان خود تا کنی یک نعره وار
خرده جان را سپند شعله آواز کن

از نیاز پست فطرت ناز مردم می کشی
بی نیازی پیشه خود کن، به عالم ناز کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۷۰

مطربا صبح است، قانون صبوحی ساز کن
دانه دل را سپند شعله آواز کن

از ته دل چون سحر برکش نوای ساده ای
نقش بر بال تذروان چنگل شهباز کن

سهل باشد پرده قانون خود را ساختن
می توانی، طالع ناساز ما را ساز کن

ناقه را ذوق حدی (بر) دارد از دل فکر بار
زیر بار غم منه دل را، حدی آغاز کن

در رکاب برق دارد پای، فیض صبحگاه
ای کم از شبنم، درین گلزار چشمی باز کن

زیر کوه آهنین منت صیقل مرو
خانه آیینه دل را به می پرداز کن

ناخنی بر پرده های چنگ خواب آلود زن
عیش های شب پریشان گشته را آواز کن

غنچه باغ خموشی ایمن است از برگریز
لب ببند از گفتگو، خون در دل غماز کن

ماه صائب از نیاز خویش دایم زردروست
بی نیازی شیوه خود کن، به عالم ناز کن

این جواب آن که می گوید حکیم غزنوی
پادشاه امروز گشتی در جهان آواز کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۷۱

سینه را از آرزو چون بی نیازان پاک کن
از دل بی مدعا خون در دل افلاک کن

برنمی آیی به شرم نوبهار رستخیز
دانه خود را بسوزان، آنگهی در خاک کن

تا نیفتاده است از پرگار، غربال بدن
خرمن خود را به چندین چشم از غش پاک کن

در طریق جانفشانی از شراری کم مباش
خرده جان صرف آن رخسار آتشناک کن

بر امید صبحدم شب را به غفلت مگذران
فیض صبح از آه سرد خویشتن ادراک کن

هیزم تر بیش ازین مفروش پیش عارفان
دست کوتاه از عصا و شانه و مسواک کن

انتظار مرگ بی پروا کشیدن کاهلی است
راه خود نزدیک چون پروانه چالاک کن

چند بر بستر نهی پهلو چو خواب آلودگان؟
چون سبکروحان کمند وحدت از فتراک کن

یوسف سیمین بدن را با قبا در بر مکش
از نسیم صبحدم چون گل گریبان چاک کن

در زمین پاک ریزد دانه ابر نوبهار
گوهر شهوار خواهی چون صدف دل پاک کن

تا درین بستان به کف داری عنان اختیار
گریه ای، صائب به عذر کجروی چون تاک کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۷۲

سرکشی بگذار پیش امر حق تسلیم کن
آتش نمرود را گلزار ابراهیم کن

بر تو دشوارست اگر یکجا وداع مال و جان
پیشتر از رفتن جان، مال را تسلیم کن

نخل بهتر در زمین نرم بالا می کشد
خاکساران جهان را بیشتر تعظیم کن

برمدار از سجده حق هفت عضو خویش را
همچو مردان خدا تسخیر هفت اقلیم کن

هیچ نگشاید به جز وسواس از علم نجوم
چهره را از جدول خون صفحه تقویم کن

در گذر از ثابت و سیار، صائب همچو برق
روی از یک قبله روشن همچو ابراهیم کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۷۳

صبح شد ساقی بیا فکر من افتاده کن
از می چون آفتاب این سنگ را بیجاده کن

آب و رنگی ده غبار آلودگان زهد را
باده در قندیل و گل در دامن سجاده کن

هر که باشد می تواند نقش را از دل زدود
از قبول نقش لوح خویشتن را ساده کن

دامن سروی به دست آور درین بستانسرا
نقد جان را صرف راه مردم آزاده کن

هیچ مرهم به ز خون گرم نبود زخم را
رخنه دل را رفوکاری به درد باده کن

در زمین ساده دهقان می فشاند تخم را
از خس و خاشاک بی حاصل زمین را ساده کن

عقل سختی دیدگان شمشیر صیقل داده ای است
مشورت زنهار با مردان کار افتاده کن

خاکساری پیشه خود ساز چون آب روان
سرو را چون بندگان در پیش خود استاده کن

هست اگر صائب ترا در سر هوای صید عام
دانه از تسبیح ساز و دام از سجاده کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 599 از 718:  « پیشین  1  ...  598  599  600  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA