انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 24 از 25:  « پیشین  1  ...  22  23  24  25  پسین »

Love / Eshgh | نام من عشق است، آيا می شناسيدم؟ - گمنام


زن

andishmand
 
مثل یک پنجره ی بسته به آغوش هوا
مثل یک سینه به عرفان دعا کاش می دانستی!
وقتی از باغچه ی رویاها غنچه ی یاد تو را دزدیدند
وقتی از شاخه ی خونین بهار دل ما را چیدند
تو کجا بودی عشق؟
تو کجا بودی آن دم که بلندای درخت سر به پیشانی افسردگی خاک نهاد؟
که نسیم دفتر خاطره اش پر پر شد،بودی آن روز که پیمانه صبح به زمین خورد و شکست؟
بودی آن روز که آهنگ خروشان سحر سر یک گردنه غارت می شد؟
چه بگویم ای عشق؟
از لب دوخته فریاد چه سود؟
من به تو محتاجم،مثل یک قاب به دیوار پناه
مثل یک حنجره ی خسته به مقداری آه...کاش می دانستی
چه بگویم ای عشق؟
من که تبعیدی لبخند توام ،من که با دیده و دل شعر در بند توام
چه بگویم ای عشق؟ من به تو محتاجم!؟
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 
بگذارید عشق...در پس سایه بماند!!!
هاله باشد...راز باشد
در چشمتان...حریص بماند!!!
بگذارید ،صد واژه ی ناگفته باشد...
آواز باشد...شعر باشد
اما...
لال بماند!!!
رسیدن...
در آغوش کشیدن
بوسیدن...در حد یک رویا
اما...

تازه بماند!!!
بگذارید عشق...شعله ور بماند
تا ابد...جاودانه بماند
عشقی که ، کلام شود...بوسه شود...
بی هراس بتازد!!!!
آخرش
یک روز، یک پلک بر هم زدن...بازیچه می شود!!!
تاب نمی آرد...آه می شود
بغض می شود...درد می شود...
در کنج دل تا ابد
محبوس می ماند...!!!
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

andishmand
 


اسفند که عاشق شوی
سال را با بوسه تحویل می کنی
حتی اگر سال نو،
نیمه شب از راه برسد

شاید تلفنت
عاشقانه تر از همیشه زنگ بزند
کسی با یک سلام
قبل از سپیدهء سال بعد
دیوانه ات کند
اسفند که عاشق شوی
تمام دروغ ها را باور می کنی
و دلت غنج می زند.

می دانم که در روزهای آخر سال
دسته کلیدت را گم می کنی
گوشی ات را جا می گذاری
و احساس می کنی که کسی
با لحن عاشقانه من
صدایت می زند.

تو عاشقم بودی
در اسفندی که هرگز
از تقویمت پاک نمی شود.
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

 
آی عشق آی عشق
همه لرزش دست و دلم
از آن بود که عشق پناهی گردد
پروازی نه گریز گاهی گردد
آی عشق آی عشق
چهره آبی‌ات پیدا نیست



و خنکای مرحمی بر شعله زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
آی عشق آی عشق
چهره سرخت پیدا نیست



غبار تیره تسکینی بر حضور ِ وهن
و دنج ِ رهائی بر گریز حضور
سیاهی بر آرامش آبی
و سبزه برگچه بر ارغوان
آی عشق آی عشق
رنگ آشنایت پیدا نیست



"احمد شاملو"
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را‍‍
با دست های روشن تو می توان گشود
     
  
زن

 
وقتی که می پرسند عشق را می شناسید شاید خیلی ها بگویند که نمی شناسیم .. خیلی ها ساده اش بدانند ... خیلی ها آن را در عشق زن و مردی نسبت به هم خلاصه ببینند ا بزرگترین اشتباه و کم لطفی درحق عشق خواهد بود اگر فقط از همین مورد بگوییم ...اما عشق کهنه کتابیست که از آغاز تولدت هرروز هرلحظه با تو بوده است .. در مورد عشق آن قدر نوشته ام که به زحمت واژگان لطیفی می یابم که عشق را به آن تشبیه نکرده باشم . ..از آن هرچه بگوییم کم گفته ایم ..هر بار بگوییم گویی که سخنی تازه گفته ایم .. آخر عشق با نفسهای ماست .. عشق یعنی بوی زندگی .. یعنی پلی که ما را از امروز به فردا می رساند ..آن چنان که به امروز رسیده ایم .. اگر بخواهم از عشق بنویسم و بگویم که چگونه آن را می شناسم از آغاز خواهم گفت .. آن قدر خواهم گفت که احساس کنم زمزمه های دلنشینش در تمام دوران زندگی من همچنان گوش جانم را می نوازد و به من آرامش می دهد .. برای آن که عشق را بشناسید نخست باید بتوانید به این پرسش پاسخ دهید که آیا خود را می شناسید ؟ عشق همان عشق است این عاشق است که تغییر می کند و عشق را به گونه های مختلف می بیند .عشق را در هر لحظه و زمانی به گونه ای شناخته ام اما تمام رنگهای عشق به رنک یکرنگی بوده است .. نخستین تصویر عشق را وقتی که چهار ساله بودم در دامان مادر احساس کردم ..این جزو چند خاطره ایست که از آن سالها به یادم مانده .. مادر بیست و سه ساله ام درگوشه ای از اتاق نشسته بود .. نمی دانستم عشق چیست .. اما عاشقش بودم .. نمی دانستم چرا او را دوست می دارم اما دوستش می داشتم .. نمی دانستم چرا به سمت او می رفتم ..اما می رفتم . هنوز دامن مشکی او را که تا کمی پایین تر از زانویش را پوشش می داد به یاد دارم .. به یاد دارم که می خواستم بوی تنش را احساس کنم .. سرم را بر دامان مادر نهادم .. احساس امنیت می کردم .. کاملا به یاد دارم دست چپم را بر کمرش حلقه زدم .. دستی کوچک و کودکانه .. رنگ و جنس بلوز مادر را به خاطر ندارم .. اما بوی تنش و آن دست نوازشگرش را که با موهایم بازی می کرد به خاطر دارم .. احساس آرامش و لذت آن دقایق هنوز به یادم مانده ..احساس کردم مادر تمام وجود و هستی من است .. مادر در مقابل هر بلایی از من حمایت می کند .. تاریکی دشمن من است و مادر دشمن تاریکیست . عشق خودشو به من و مادرم نشون داده بود . دلم نمی خواست از آغوش مادر جدا شم .. نوازش اونو می خواستم ..دستای اونو می خواستم .. بوی تنشو گرمای وجودشو می خواستم ..دنیای من ..عشق من ..هستی من ..زندگی من همون بود . شیرین ترین لحظات زندگی یک کودک .. اگه اون روز کسی ازم می پرسید عشقو می شناسی چی داشتم بهش بگم ؟! حتی نمی تونستم بهش بگم عشقو حسش می کنم . ولی حالا می دونم اون چیزی که حسش می کردم عشق بود .. اون چیزی که دروجود مادر دیده بودم .اون چیزی که منو به سمت اون می کشوند . .اون بوی تنش .. اون انگشتای پر مهر و محبتش همه حرارت عشق بود .. اون صداقتش .. اون ناز کشیدنهاش همه عشق بی منت بود .. این تازه خلاصه ای از یه شناخت بود .. اون روز عشق این جوری اومد سراغم .این تازه یک خاطره بود که خودم راضی نیستم از طرز بیان و شرح احساس و تصویر اون لحظات ..حس می کنم حق مطلبو ادا نکردم . ... آره عزیزان ما هزاران هزار تصویر از چهره عشق داریم .. امید میده ... قلبو می لرزونه .. گرسنه می کنه .. سیر می کنه ... اسیر می کنه ..جوون می کنه ..پیر می کنه ... ولی بازم عشق همون عشقه .. آخه رنگین کمون عشق به رنگ یکرنگیه .... مادر دوستت دارم ..نمی تونم زنده باشم و مرگ تو رو ببینم ... خب اینم یک عشقه دیگه .. باور ندارین ؟ می تونین از دلم بپرسین ... عاشق باشید .. شاید گاهی فکر کنید و این طور به خیالتون برسه که عشق شما رو به بازی گرفته ..اما این طور نیست .. هر طور فکر می کنین بکنین ولی هیچوقت شما عشقو به بازی نگیرین هیچوقت .....ایـــــــــــرانی مثلا عاشق
     
  
زن

 
سلام عشق عزیز ..نمی دونم چی بگم . گاه آدم فکر می کنه تو رو خیلی راحت می شناسه . گاهی هم فکر می کنه که شناختنت خیلی سخته . من حالا حالا ها باهات کار دارم . فکر کردی همین چهار تا جمله واست نوشتم دست از سرت بر داشتم تموم شد ؟ تو یه عمره که دست از سرم بر نمی داری . فکر نکن یهویی می پرم یقه دوست دخترمو می گیرم قصه های یوسف زلیخا می نویسم . یا چهار تا شعر و دکلمه زیبا می ذارم ..دنیا که فقط داستان لیلی و مجنون نیست . به اون جاشم می رسیم . وقتی که در هر زمانی و در هر مکانی به یه شکل خاصی در میای چه جوری میشه تو رو شناخت ؟! با چی ازت عکس بگیرم ؟ اصلا تو زن هستی مرد هستی ؟ آدمی .. سنگی آهنی ؟ .. هر چیزی ممکنه باشی .. ولی باید خیلی نرم باشی . حتی اگه توی دل سنگ باشی .. مثل این که خیلی خوشت میاد از غروب و طلوع خورشید بگم و از در اومدن ماه و اولین نگاه و اون وقتی که عاشق یه دختر سیزده ساله شدم بگم ...هیشکی ندونه تو که می دونی من اون موقع چهارده سالم بود .. ولی هنوز زوده که از اون بگم . چون تو با همه یک چهره بودنت هزار تا چهره داری بهتره بگم میلیونها ریخت و قیافه داری ولی از درون .. همه شون یکی ان . . می خوام یکی یکی تا اون جایی که یادمه همه اونا رو بگم . تا دیگه هستی نیای و نگی آیا مرا می شناسید ؟ من عشق هستم .. برات یه کتاب داستان می نویسم ببینم تو خوت خودت رو می شناسی که من تو رو بشناسم ؟ از بچه کوچیک بگیر تا آدم بزرگ .. . از مورچه تا مار ... از گل تا خار .... از سالم تا بیمار .... از شجاع تا بی بخار ...از نا رفیق تا یار ..کیه که تو رو نشناسه .... ببینم حافظه ات خوبه ؟ حالا حالا ها می خوام تو بچگی هام بمونم . حالا اون موقع زبون نداشتم بگم ولی حست می کردم .. اومدی توی خونم .. توی وجودم ... یادت هست پنج و نیم ساله بودم و من و بابام سوار قطار شدیم و مامان و خواهریک سال وسه ماهه نازم که بغل مامانم بود اون پایین وایساده بودن تا قطار حرکت کنه واسمون دست تکون بدن .. هنوز یادم نرفته .. هنوز یادم نرفته اون پستونک دهن خواهرمو ... چه شوق و ذوقی داشتم واسه قطار سواری در یه قسمت از ایران و هنوزم دارم .. دستامو تکون دادم تا برم و با لذت به قشنگی های طبیعت نگاه کنم و تو رو ببینم . تو رو عشق عزیز .. یهو خواهر کوچولوی خوشگلم به گریه افتاد .. نمی دونم شاید از حرکت قطار ترسیده باشه .. ولی اون لحظه و حتی تا همین حالا من اینو به حساب این گذاشتم که اونم دلش می خواسته که با ما بیاد ..با ما بیاد و بریم خونه یه فامیلی واسه یه کاری .. من تو رو حست کردم . آخه نمیشه شناختت . قطار راه افتاده بود .. دیگه وقتی به کوه و جنگل و دشت و مزرعه و آسمون و تونل ها که نگاه می کردم فقط چهره گریان خواهر کوچولومو می دیدم . همون خواهری که می گفتن از وقتی که به دنیا اومده من بهش حسادت می کنم ولی اصلا چیزی یادم نمیاد . دلم می خواست گریه کنم . دلم می خواست بر گردم . دلم می خواست اونو ببینم . بغلش کنم ببوسمش .. یا اونو هم با خودمون ببریم .. یا این که لبخندشو ببینم .. ببینم که دیگه گریه نمی کنه تا من از صدای قطار لذت ببرم تا سرمو با تو یعنی با عشق از پنجره بیارم بیرون . دلم گرفته بود اون قشنگی ها دیگه واسم قشنگ نبودن .خورشید خانومو تاریک می دیدم . .. راستش دوست داشتم دوسه روز دیگه زود تر بیاد و من برگردم پیش خواهرم و ببینم که دیگه گریه نمی کنه . صد ها بار چهره اونو مجسم می کردم .. چند ساعت بعد وقتی که به مقصد رسیدم یه گوشه ای کز کردم . مثل آدمایی که تو رو از دست داده باشن .. یعنی عشقو .. ولی تو بودی . دور و بر من بودی .. نمی شناختمت . حالا هم نمی شناسم . فقط تو رو حس می کنم .. در وجودم .. همه تارو پودم .. به هیشکی چیزی نگفتم . چه کسی می تونست احساس یه بچه رو درک کنه . شاید می ترسیدم . شاید روم نمی شد . شایدم تو نذاشتی من بگم . تمام اون لحظه ها یادمه .. سایه تو همه جا بود .. آره عشق .. کارت عجیبه .. حتی رفتی داخل وجود خیلی ها تا دست نوازش بر سرم بکشن و ببین این بچه چشه .. اما عشق من به خواهر کوچولوی یک و خوردی ساله ام زیاد تر بود . مامانم می گفت من حسادت می کنم .. اصلا این طور نبود راستش یادم نمیاد .. برای بر گشتن داشتم بال بال می زدم . حتی پدرم اومد بغلم کرد .. چونه اش صورتمو خارش می داد ..ولی خوشم میومد از بوی صورتش ... همیشه ریشاشو تیغ می کرد .. خدا بگم چیکارت کنه عشق ...خودت رو توقالب هر کی و هر چی که می ذاشتی آرومم کنی نمی تونستی .حتی همین حالا هم که دارم این خاطره رو می نویسم تویی که وادارم کردی بنویسم . . خودت نخو ول کرده بودی ولی نمی تونستی جمعش کنی .. بالاخره من و بابا برگشتیم پیش مامان و خواهرم .... یادم نمیره با عجله و طوری بدو درو باز کردم که نزدیک بود با مخ بخورم زمین . شاید فکر می کردم که هنوز خواهرم داره گریه می کنه و یه حسی مث حس منو داره . . دیدم یه گوشه اتاق نشسته ... مثل من که لاغر و تیپ معمولی نبود فکر کنم توای عشق به یک مدل دیگه ای رفته بودی توی وجودش .. عشق جون ! یه وقتی نگی من دارم زیاد می نویسما .. آخه وقتی یه سوالی میشه باید یه جوابی داده بشه که حق مطلبو اداکنه ..من که تا قیام قیامت ازت بگم بازم کمه .. حالا بر گردیم به اون اولین لحظه ای که خواهرموبعد از برگشتن دیدم ..چه حرص و جوشی زده بودم ! تپلی یه گوشه ای نشسته بود و پستونک به دهنش ونگام می کرد و لبخند می زد..انگار نه انگار .. پایان .... ایــــــــــــــــــــــــرانی
     
  
زن

 
نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیزی و هر کسی را
که دوستتر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ میکند...
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار، دیگر
کاری به کار من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته میگذارم...
تا روزگار بو نبرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
مرد

SexyBoy
 
عـشـق



عشق مثل دیدن راه درست تو دو راهی
عشق مثل تو که تو تارکیو مثل ماهی
عشق مثل شوری اشک رو لب که قشنگه هر از گاهی..
عشق مثل زهر و طعم عسل مثل جونه
عشق مثل رویای نیمه شبه نمیمونه
عشق مثل عشقه فقط که فقط توی قلبای مهربونه
عشق مثل درد دل منه و غم
مثل چشمای خیسه یه آدم
دلیل سر به راه شدنه
عشق یعنی غیر تو از همه خستم
یعنی میگی مواظبت هستم

مثل راه نجات منه
عشق مثل لمس یه صورت خیس مثل دستات
عشق مثل آتیش تو دل شب مثل فریاد
عشق مثل مهر تو که یدفعه بی هوا به دلم افتاد
عشق مثل بغضای بی سرو ته تو غروبه
عشق مثل گریه ی بی خودیه ولی خوبه
عشق مثل بارونه اول سال که رو پنجره میکوبه..

.What's life? Life is love
.What's love? A kissing
.What's kissing? Come here and I'll show you

Sexy
     
  
زن

andishmand
 
ناگهان رسیدی
و خوشبختی شیشه ی عطری بود
که از دستم افتاد
و در تمام زندگیم پخش شد!
     
  
زن

 
قلب من با قلب تو هر لحظه هرجا می زند
گر نباشد مهر تو خون در رگم یخ می زند
به حرمت لحظه ی میعادمون
کلام عشقو واسه من تازه کن
داد بزن عاشقم آی عاشقم
از عاشقیت شهرو پر آوازه کن
     
  
صفحه  صفحه 24 از 25:  « پیشین  1  ...  22  23  24  25  پسین » 
شعر و ادبیات

Love / Eshgh | نام من عشق است، آيا می شناسيدم؟ - گمنام

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA