انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
کامپیوتر
  
صفحه  صفحه 17 از 24:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  23  24  پسین »

Steve Jobs | استیو جابز


مرد

 
*نکست

در ماه های اولیه ی تأسیس نکست، جابز و دانل لوین اغلب با همکاران در جاده و مشغول بازدید از دانشگاه ها و نظرخواهی از محققین بودند. در هاروارد شام را در رستوران هاروست میچ کاپور، رئیس شرکت نرم افزاری لوتوس صرف کردند. وقتی کاپور شروع کرد به مالیدن کره روی نان، جابز پرسید: «تا حالا هیچ وقت کلمه ی کُلسترول به گوشت خورده؟» عکس العمل کاپور جالب بود: «باهات یک قراری می گذارم. تو از نظر دادن راجع به تغذیه ی من دست بردار، تا من هم راجع به شخصیت تو نظر ندهم.» البته این از روی شوخی بود ولی همان طور که کاپور بعدها گفت: «استیو در ارتباطات انسانی دست برنده را نداشت.» لوتوس با نوشتن برنامه ی حسابداری برای سیستم عامل نکست موافقت کرد.

جابز می خواست محتواهای مفیدی در دستگاه بگنجاند، بنابراین مایکل هاولی یکی از مهندسین شرکت، لغت نامه ای دیجیتال ساخت. او سپس مطلع شد که یکی از دوستانش در روزنامه ی دانشگاه آکسفورد، در حروف چینی نسخه ای جدید از کارهای شکسپیر مشارکت داشته و احتمال داد که یک نوار کامپیوتری از کل آثار شکسپیر آنجا باشد که اگر آن را به دست می آورد، می توانست در حافظه ی نکست بگنجاند: «بنابراین به استیو زنگ زدم و او گفت که اگر بشود فوق العاده است. بلافاصله با هم به آکسفورد پرواز کردیم.» در یک صبح بهاری زیبا به سال ١٩٨٦، در ساختمان اصلی انتشارات در قلب آکسفورد، جابز پیشنهاد کرد که در مقابل دریافت حق انحصاری استفاده از نسخه ی آکسفورد آثار شکسپیر، مبلغ ٢٠٠٠ دلار به علاوه ی ٧٤ سنت به ازای فروش هر کامپیوتر را پرداخت کند. به آنها گفت: «برای شما همه اش سود خالص است. در مرکز توجه قرار خواهید گرفت. قبلاً هرگز این کار انجام نشده.» توافقات کلی انجام شد و بعد به می خانه ای در همان نزدیکی که در گذشته پاتوق لرد بایران بود، رفتند. در زمان عرضه ی رسمی، نکست علاوه بر آثار شکسپیر، یک لغت نامه، یک فرهنگ جامع و یک فرهنگ معانی عبارات را هم در مجموعه قرار داد و آن را به یکی از محتواهای پیشگام در عرصه ی کتاب های الکترونیکی قابل جستجو بدل کرد.

به جای استفاده از پردازنده های موجود در بازار، جابز درخواست طراحی یک پردازنده ی اختصاصی با کارکردهای چندگانه بر روی فقط یک تراشه را جلوی تیم مهندسی گذاشت. این به خودی خود خواسته ای سخت بود، ولی جابز با تجدیدنظر مداوم در کارکردهای مورد نظرش برای پردازنده، کار را تقریباً غیرممکن کرد. بعد از یک سال مشخص شد که این فقط باعث اتلاف وقت است.

او همچنین اصرار داشت که یک کارخانه ی کاملاً اتوماتیک و پیشرو برای مونتاژ محصول بسازد؛ درست مثل پروژه ی مکینتاش. گویا از آن تجربه درس نگرفته بود. این بار هم اشتباهات مشابهی را مرتکب شد، البته با رویکردی افراطی تر. دستگاه ها و ربات ها رنگ شدند و (فقط به خاطر تغییر مداوم در سلیقه ی او،) باز هم رنگ شدند. دیوارها به رنگ سفید موزه ای در آمدند، درست عین دیوارهای کارخانه ی مکینتاش. صندلی های چرمی مشکی به قیمت مجموعاً ٢٠٠٠٠ دلار و پلکانی مشابه آنچه در مقر نکست تعبیه شده بود نیز در کارخانه نصب شد. جابز اصرار داشت که ماشین آلات در امتداد خط مونتاژی به طول ٥٠ متر طوری قرار گیرند که صفحه مدارها در حین ساخت و تکمیل از چپ به راست سالن حرکت کنند تا کل فرآیند تولید از داخل راهروی چشم انداز کارخانه بهتر دیده شود. صفحه مدارها از یک طرف وارد و ٢٠ دقیقه بعد بدون تماس انسان، تکمیل شده از سمت دیگر خارج می شدند. فرآیند مونتاژ بر اساس اسلوبی ژاپنی معروف به کانبان صورت می گرفت: هر دستگاه فقط زمانی وظیفه ی خود را انجام می داد که دستگاه بعدی آماده ی دریافت قطعه بود.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
جابز در رفتارش با کارمندان نیز تغییری لحاظ نکرد. تریبل می گفت: «افسونگری یا تحقیر را طوری به کار می گرفت که در اغلب موارد اثبات شده بود اثرگذار است.» ولی گاهی هم اثرگذار نبود. یکی از مهندس ها به نام دیوید پاولسن برای ١٠ ماه، هفته ای ٩٠ ساعت در نکست کار کرد و وقتی استعفا داد که: «استیو بعد از ظهر یک روز جمعه وارد شد و به افراد گفت که خیلی از کارشان نا اُمید شده است.» وقتی بیزینس ویک از او پرسید که چرا آنقدر خشن با کارمندان خود رفتار می کند، گفت که چنین مدیریتی به بهتر شدن شرکت خواهد انجامید: «بخشی از وظیفه ی من این است که معیار کیفیت باشم. برخی افراد به محیطی که در آن اصل بر خوب بودن است، عادت نمی کنند.»

جابز هنوز آن سبک شخصی و کاریزمای خاصش را داشت. گردش های علمی زیاد، ملاقات با اساتید آکیدو، و عزلت نشینی های شخصی. او هنوز روحیه ی غیورانه ی دزدان دریایی را از خود نشان می داد. در مقطعی، اپل، چیات/دی را اخراج کرد؛ همان شرکت تبلیغاتی که آگهی "١٩٨٤" را ساخت و تبلیغ معروف «جداً که خوش آمدی آی.بی.ام» را در وال استریت ژورنال کار کرد. جابز یک آگهی تمام صفحه در وال استریت ژورنال زد، با این مضمون: «واقعاً که تبریک دارد چیات/ِدی... چون به شما تضمین می دهم: بعد از اپل زندگی تازه شروع می شود.»

احتمالاً مهمترین شباهت او به روزهای حضورش در اپل، دایره ی تحریف واقعیت بود که اولین ظهور آن در نخستین تفرج گروهی نکست در ساحل پبل در اواخر ١٩٨٥ رقم خورد. در آنجا اعلام کرد که اولین کامپیوتر نکست در عرض تنها ١٨ ماه به بازار فرستاده خواهد شد. غیرممکن بودن آن تقریباً بر همه آشکار بود ولی او پیشنهاد یکی از مهندس ها که می گفت واقع بین باشند و بر روی عرضه ی محصول در ١٩٨٨ حساب کنند را رد کرد و گفت: «به فرض که ما چنین کاری بکنیم، دنیا سر جایش نخواهد ماند. تکنولوژی ما را پشت سر می گذارد و تمام کاری که کرده ایم را باید بیاندازیم توی توالت.»

جوآنا هافمن از قدیمی های اپل، که همیشه توان به چالش کشیدن جابز را داشت، بار دیگر چنین کرد. او در حالی که جابز جلوی تخته سفید ایستاده بود، گفت: «تحریف واقعیت، ارزش انگیزشی بالایی دارد. با این حال وقتی پایش به تعیین زمان باز شود، طوری که طراحی محصول را هم تحت تأثیر قرار دهد، آن وقت واقعاً به غلط کردن خواهیم افتاد.» جابز موافق نبود، گفت: «نه، به گمان من، ما داریم مثل لاک پشت حرکت می کنیم. معتقدم اگر این فرصت هم از دست برود، اعتبارمان به مرور ته می کشد.» گرچه همه بوهایی برده بودند ولی آنچه که جابز نگفت این بود که اگر اهداف شان به تعویق می افتاد، نه فقط اعتبارشان، بلکه احتمالاً نقدینگی شان هم ته می کشید. ٧ میلیون دلار از پول شخصی اش را به سلامتی نکست روی میز گذاشته بود و اگر با همین سرعت پول سوزی می کردند، باید ظرف ١٨ ماه سود فروش محصول به حساب شرکت سرازیر می شد، و گر نه دیگر پولی در کیسه نمی ماند.

سه ماه بعد، وقتی برای تفرج بعدی به ساحل پبل برگشتند، جابز فهرست جملات قصارش را اینگونه آغاز کرد: «ماه عسل تمام شد.» در سپتامبر ١٩٨٦ که نوبت به سومین تفرج در سونوما رسید، کاملاً از زمان بندی پرت و طبق پیش بینی او در حال تصادم با یک دیوار مالی بودند.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
*پروت به کمک می آید

در اواخر سال ١٩٨٦، جابز با ارسال درخواستی به شرکت های سرمایه گذاری ریسکی، ١٠٪ از سهام نکست را به مبلغ ٣ میلیون دلار به فروش گذاشت. این به خودی خود کل شرکت را ٣٠ میلیون دلار ارزش گذاری می کرد، عددی که جابز معلوم نبود از کجا آورده است. نهایتاً رقمی کمتر از ٧ میلیون دلار خرج شرکت شده بود و غیر از یک لوگوی شاهکار و چند دفتر کار جذاب با پلکان های معلق، چیز دیگری برای نمایش وجود نداشت. هیچ درآمد و محصولی، و نه حتی چشم اندازی برای اینها، در کار نبود. بنابراین طبیعی بود که هیچ سرمایه گذاری پیشنهادش را نپذیرد.

با این همه یک کابوی خوش دل به صحنه آمد. او راس پروت نام داشت: یک تگزاسی کوچک که شرکت الکترونیک دیتا سیستمز را تأسیس کرده و بعد آن را به قیمت ٢.٤ میلیارد دلار به جنرال موتورز فروخته بود. پروت به طور اتفاقی در نوامبر ١٩٨٦ مستند پی.بی.اس، بخش کارآفرینان را دید؛ برنامه ای راجع به جابز و نکست. او بلافاصله جابز و تیمش را درک کرد، آنقدر که وقتی داشت در تلویزیون نگاهشان می کرد: «جملاتشان را کامل می کردم.» این جمله بسیار شبیه به توهم های اسکالی بود و از همین رو ترسناک. پروت روز بعد به جابز زنگ زد و گفت: «هر موقع به سرمایه احتیاج داشتی، به خودم زنگ بزن.»

البته که جابز خیلی بدجور به یک سرمایه گذار نیاز داشت، ولی مراقب بود که این را بروز ندهد. یک هفته صبر کرد و بعد زنگ زد. پروت چند نفر از تحلیلگرهای خودش را فرستاد تا نکست را ارزیابی کنند. جابز به شدت مراقب بود که طرف حسابش خود پروت باشد. پروت بعدها فاش کرد که یکی از بزرگترین پشیمانی هایش در زندگی این است که کل مایکروسافت یا لااقل بخش بزرگی از آن را نخریده است؛ ماجرایی که بر می گشت به زمان ملاقات بیل گیتس جوان با او در دالاس، به سال ١٩٧٩. اینک که پروت با جابز در تماس بود، سهام مایکروسافت عرضه ی عمومی شده و ارزشش معادل ١ میلیارد دلار بود. پروت فرصت خوبی برای پول پارو کردن و البته یک تجارت جالب را از دست داده و حالا مشتاق بود که دوباره مرتکب اشتباهی مشابه نشود.

پیشنهاد جابز به پروت ٣ برابر بزرگتر از پیشنهادش به سایر شرکت های سرمایه گذاری بود. در ازای ٢٠ میلیون دلار، پروت می توانست ١٦٪ از شرکت را تصاحب کند، البته منوط به اینکه جابز هم ٥ میلیون دلار به سرمایه می افزود. لذا ارزش تخمینی کل شرکت معادل ١٢٦ میلیون دلار می شد. پول اصولاً برای پروت ملاحظه ی مهمی نبود. بعد از ملاقات با جابز گفت که پای کار می ایستد: «من سوارکارها را انتخاب می کنم و سوارکارها اسب ها را، تا با آنها مسابقه بدهند. شما بچه ها شرط بندی امروز من هستید، بنابراین خودتان از عهده ی کار بر بیایید.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
پروت چیز دیگری هم به نکست آورد که به اندازه ی همان ٢٠ میلیون دلار با ارزش بود: او بدل شد به مشوقی پر شور برای افراد، و این ویژگی اش شایسته ی ستایش است. حمایت او اعتباری باورنکردنی -در بین بزرگترها- برای نکست به ارمغان آورد. در مصاحبه با نیویورک تایمز گفت: «به عنوان شرکتی تازه تأسیس، نکست یکی از کم ریسک ترین بنگاه های اقتصادی است که در این ٢٥ سال در صنعت کامپیوتر دیده ام. کارمندان خبره ای داریم که سخت افزار شرکت هستند (این تعریف آنها را به اوج برد.) استیو و تمام تیمش در نکست، لعنتی ترین گروه کمال گرایی هستند که در عمرم دیده ام.»

پروت در عین حال به محافل اجتماعی و تجاری نیز سر می زد که از این منظر هم مکمل جابز بود. او جابز را با خودش به مهمانی شامی که گوردون و آن گتی برای پادشاه اسپانیا خوان کارلوس اول در سان فرانسیسکو بر پا کردند برد. وقتی کارلوس پرسید کیست که پروت را همراهی می کند، او بلافاصله جابز را معرفی کرد. آنها آنقدر با هم گرم گرفتند که پروت بعدها از آن به عنوان "گفتگویی الکترونیک" یاد کرد که در آن جابز با روحیه ی بالای خودش، نسل بعدی کامپیوترها را برای پادشاه شرح داد. در پایان، کارلوس یادداشتی برای جابز نوشت و دست به دست، به او رساند. پروت پرسید: «چی شده؟» و جابز گفت: «یک کامپیوتر فروختم.»

این و سایر ماجراها در کنار هم، سطرهای داستان افسانه ای جابز را رقم می زدند که پروت هر کجا می رفت آن را تعریف می کرد. در جلسه ی باشگاه خبری ملی در واشینگتن، ماجرای زندگی جابز را با لحنی شبیه داستان های تگزاسی، در قاب افسانه ی زندگی یک مرد جوان، چنین تصویر کرد:

«آدمی چنان فقیر که نتوانست از عهده ی مخارج کالج بر بیاید، شب ها در گاراژش کار می کرد و با تراشه های کامپیوتری ور می رفت، چون این عشقش بود. پدرش -که شبیه کاراکتری از نقاشی های نرمن راک ول بود- روزی یک بار می آمد و می گفت: "استیو، یا چیزی بساز که بشود فروخت یا برو یک کاری برای خودت دست و پا کن." ٦٠ روز بعد در یک جعبه ی چوبی که پدرش ساخته بود، اولین کامپیوتر اپل پا به جهان گذاشت و این بچه دبیرستانی، به معنای واقعی کلمه، جهان را دگرگون کرد.»

تنها حقیقت محض در جملات او، تشبیه پدر جابز به کاراکتری از نقاشی های راک ول بود و شاید هم آن آخرین جمله، راجع به دگرگون کردن جهان. پروت که مطمئناً به این جملات اعتقاد داشت چون مثل اسکالی، او هم جوانی خودش را در جابز می دید. به دیوید رمنیک از واشینگتن پست گفت: «استیو شبیه من است، به شکل مشابهی مرموز هستیم. یک روح در دو بدن.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
*گیتس و نکست

بیل گیتس قطعاً آن بدن دیگر با روحی یکسان با استیو نبود. جابز متقاعدش کرد که برای مکینتاش نرم افزارهای کاربردی بسازد، که منفعت بالایی هم برای مایکروسافت داشت. ولی گیتس در مقابل دایره ی تحریف واقعیت مقاوم بود و در نتیجه، تصمیم گرفت برای سیستم عامل نکست نرم افزارهای اختصاصی تولید نکند. گیتس به نوبت به کالیفرنیا می رفت تا طراحی ها را ببیند، ولی هر بار نا امیدتر از قبل بر می گشت. به فُرچون گفت: «مکینتاش واقعاً منحصر به فرد بود، ولی من به شخصه نمی فهمم که در کامپیوتر جدید استیو، چه چیز ویژه ای هست.»

بخشی از مشکل این بود که این دو غول رقیب نمی توانستند برای هم احترام قائل شوند. در تابستان ١٩٨٧ که گیتس اولین بازدیدش را از دفتر مرکزی نکست در پالو آلتو به عمل آورد، جابز یک ساعت او را در سالن منتظر گذاشت طوری که گیتس از پشت دیوارهای شیشه ای او را سرگرم گفتگوهای سطحی با دیگران می دید. گیتس می گفت: «در نکست، اُد-والا جلویم گذاشتند، گران ترین آب هویج دنیا! هرگز دفتری به آن ولخرجی ندیده بودم» و با لبخندی محو بر لب، سرش را تکان داد و افزود: «استیو هم یک ساعت دیر به جلسه آمد.»

از نظر جابز، اوضاع برای گیتس کاملاً مشخص و ساده بود: «ما با هم مک را ساختیم، برای تو چطور بود؟ عالی! حالا هم قصد داریم این را با هم بسازیم، که برایت فوق العاده خواهد شد.»

ولی گیتس به جابز رحم نکرد، درست همان طور که جابز به دیگران رحم نمی کرد. گفت: «این دستگاه چرنده! سی دی رام عملکرد کندی دارد. کیس آشغالش هم خیلی گران است. کلاً چیز مضحکی است» و بعد تصمیم خودش را گرفت و در تک تک دیدارها مجدداً بر آن تأکید کرد که: برای مایکروسافت انتقال منابع از پروژه های دیگر برای ساخت نرم افزارهای نکست، هیچ توجیهی ندارد. بدتر اینکه بارها تصمیم مایکروسافت را به طور علنی جار زد که همین باعث شد دیگران نیز میل کمتری به توسعه ی نرم افزار برای نکست نشان دهند. به اینفوورد گفت: «من و کار روی نکست؟ گور پدرش!»

وقتی به طور اتفاقی در ورودی تالار یکی از کنفرانس ها یکدیگر را ملاقات کردند، جابز شروع کرد به سرزنش گیتس به خاطر روی گردانی از نکست. پاسخ گیتس این بود: «وقتی برایش بازار پیدا کردی، من هم لحاظش می کنم.» جابز عصبانی شد. آدل گلدبرگ از مهندسین زیراکس پارک به خاطر می آورد که: «داد و بی دادشان بالا گرفت، صاف جلوی روی همه.» جابز اصرار داشت که نکست متعلق به نسل آینده ی کامپیوترها است و مثل همیشه، هر چه بیشتر داغ می کرد، گیتس هم بیشتر بی خیال می شد. و دست آخر هم فقط سری تکان داد و رفت.

در زیر پوست این رقابت دو نفره -و احترام از روی اکراهی که به ندرت برای هم قائل می شدند- تفاوت فلسفی بنیادینی خوابیده بود. جابز به یکپارچگی سخت افزار و نرم افزار معتقد بود، چیزی که او را به ساخت دستگاهی ناسازگار با سایر دستگاه ها سوق می داد. اما گیتس به دنیایی اعتقاد داشت که در آن شرکت های مختلف دستگاه هایی سازگار با هم بسازند، همگی از یک سیستم عامل استاندارد (ویندوز مایکروسافت) استفاده کنند، و نرم افزارهای کاربردی مشابهی(مثل مایکروسافت ورد و اکسل) داشته باشند. دست آخر، این گیتس بود که سود طرز تفکرش را برد. به واشینگتن پست گفت : «محصولات استیو با یک ویژگی جالب عرضه می شوند که ما به آن می گوییم "ناسازگاری." این کامپیوترش با اینکه عالی است ولی هیچ کدام از نرم افزارهای موجود را پشتیبانی نمی کند. حتی اگر هم می خواستم یک کامپیوتر ناسازگار بسازم، مطمئنم به خوبی چیزی که او ساخته از کار درنمی آمد.»

به سال ١٩٨٩، در مجمعی در کمبریج ماساچوستز، جابز و گیتس از پی هم سخنرانی و نقطه نظرات متضادشان راجع به دنیای کامپیوتر را بیان می کردند: جابز از این می گفت که هر چند سال یک بار، موجی نو در صنعت کامپیوتر رخ می دهد و اینکه مکینتاش، رویکردی انقلابی را با رابط کاربری گرافیکی به جهان عرضه کرده بود و نکست هم در ادامه، می خواست با برنامه نویسی موضوع محور (شیءگرا) و تلفیق آن با یک دستگاه قدرتمند دارای سی دی رام، موجی نو در اَندازد و در این میان، به قول او هر شرکت نرم افزاری قدرتمندی "به جز مایکروسافت" به این نتیجه رسیده بود که باید بخشی از این موج نو باشد. گیتس که روی صحنه آمد، بر این عقیده تصریح کرد که رویکرد یکپارچه سازی نرم افزار و سخت افزار -که جابز در پیش گرفته بود- مقصدی جز شکست ندارد، درست مثل اپل که در رقابت با استاندارد ویندوز شکست خورده بود. او می گفت: «بازار سخت افزار و بازار نرم افزار دو مقوله ی جدا از هم هستند.» وقتی نظرش راجع به طراحی بی نظیر حاصل از رویکرد جابز را پرسیدند، به نمونه اولیه ی نکست - که هنوز روی صحنه بود- اشاره کرد و با تمسخر گفت: «اگر مشکی دوست دارید، من یک قوطی رنگ بهتان می دهم!»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
*آی.بی.ام

جابز با یک حرکت جوجیتسوی بی نظیر به مبارزه با گیتس برخاست، حرکتی که می توانست تعادل قدرت در صنعت کامپیوتر را برای همیشه بر هم بزند. ولی این مستلزم تن دادن جابز به دو کار خارج از قاموسش بود: اعطای لیسانس سیستم عامل به دیگر سازندگان سخت افزار، و پشت میز نشستن با بیگ بلو (آی.بی.ام). او می خواست عمل گرا باشد ولو اندک، بنابراین بر اکراه خود فائق آمد. البته قلبش هرگز مایل به این کار نبود و به همین دلیل هم عمر این اتحاد کوتاه شد.

ماجرا از یک مهمانی به یادماندنی در واشینگتن شروع شد که در ژوئن ١٩٨٧ برای تولد هفتاد سالگی صاحب امتیاز واشینگتن پست، کاترین گراهام، برگزار گردید؛ جشنی با حضور ٦٠٠ مهمان از جمله رئیس جمهور رونالد ریگان. جابز از کالیفرنیا، و جان اکرز رئیس آی.بی.ام از نیویورک، خود را با پرواز رساندند. این اولین دیدار آنها بود. جابز این شانس را به دست آورد که از مایکروسافت بدگویی و سعی کند آی.بی.ام را از انتخاب ویندوز به عنوان سیستم عامل خودش بر حذر دارد: « نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و به او گفتم که فکر می کنم آی.بی.ام اشتباه خیلی خیلی بزرگی کرده که کل استراتژی نرم افزاری اش را روی مایکروسافت قمار کرده، چون معتقد نبودم که نرم افزار آنها چیز خیلی خوبی باشد. »

برای شادی دل جابز اکرز پرسید: «تو چطور می خواهی به ما کمک کنی؟» چند هفته بعد جابز ، همراه با مهندس نرم افزار، باد تریبل، به مقر اصلی آی.بی.ام در آرمونک نیویورک رفت. یک نمونه ی اولیه از نکست روی میز گذاشتند. مهندسین آی.بی.ام با دیدن آن به سقف چسبیدند. مهمترین مورد، نکست استپ سیستم عامل نکست بود. اندرو هلر مدیر بخش پایانه های کاری آی.بی.ام چنان تحت تأثیر جابز قرار گرفت که نام پسر نو رسیده اش را استیو گذاشت، او بعدها گفت: « نکست استپ مراقبت از بسیاری از کارهای برنامه نویسی پایه ای که فرآیند توسعه ی نرم افزاری را کُند می کرد، خود بر عهده می گرفت. »

مذاکرات به سال ١٩٨٨ کشیده شد، زیرا جابز مثل همیشه به جزئیات کوچک توجه افراطی نشان می داد. به خاطر اختلافاتی بر سر رنگ و طراحی از جلسات بیرون می رفت و فقط توسط تریبل یا لوین آرام می شد. به نظر نمی رسید خودش هم بداند کدام یکی بیشتر او را وحشت زده می کند؛ آی.بی.ام یا مایکروسافت. پروت در آوریل، تصمیم گرفت میزبان یک جلسه ی میانجی گری در مقر خودش (در دالاس) باشد. معامله از این قرار بود: آی.بی.ام نسخه ی فعلی نکست استپ را تحت لیسانس در می آورد و اگر مدیران از آن راضی بودند، نکست استپ را بر روی برخی از پایانه های کاری هم قرار می دادند. آی.بی.ام یک قرارداد ١٢٥ صفحه ای به پالو آلتو فرستاد. جابز بدون مطالعه آن را توی سطل انداخت و گفت: «شماها هنوز متوجه نیستید» و از اتاق بیرون رفت. تقاضای یک قرارداد ساده تر با صفحات کمتر را کرد که در کمتر از یک هفته به دستش رسید.

او می خواست قرارداد را تا زمان عرضه ی رسمی کامپیوتر نکست در اکتبر، از رصد بیل گیتس دور نگه دارد، ولی آی.بی.ام اصرار داشت که قضیه زودتر علنی شود. گیتس از این قرارداد خشمگین شد. دریافت که این می تواند آی.بی.ام را از وابستگی به سیستم عامل های مایکروسافت دور کند و به یکی از مدیران آی.بی.ام هشدار داد که: «نکست استپ با هیچ چیزی سازگار نیست»

در ابتدا به نظر می رسید جابز بدترین کابوس شبانه ی گیتس را رقم زده باشد. سایر سازندگان کامپیوتر که به سیستم عامل های مایکروسافت وابسته بودند، به طور مثال کامپک و دل، به سراغ جابز رفتند تا حق امتیاز مشابه سازی از نکست و لیسانس استفاده از نکست استپ را خریداری کنند. پیشنهاد مبالغ خیلی بالاتری را هم دادند، به شرط آنکه نکست پای خود را تماماً از تجارت سخت افزار بیرون بکشد.

این، حداقل در آن برهه، برای جابز خیلی زیاد بود. او بحث مشابه سازی از روی محصول را به کلی رد کرد و کم کم رابطه اش با آی.بی.ام نیز به سردی گرایید. این دوری وقتی بیشتر شد که شخص مؤثر در رقم خوردن قرارداد، از آی.بی.ام رفت. جابز برای ملاقات با جانشین او، جیم کاناوینو به آرمونک رفت. اتاق را خالی کردند و رو در رو به گفتگو نشستند. جابز تقاضای پول بیشتری کرد تا رابطه را سر پا نگه دارد و لیسانس استفاده از نسخه های بعدی نکست استپ را هم به آی.بی.ام بدهد. کاناوینو تعهدی نداد و در ادامه، از پاسخ به تلفن های جابز طفره رفت. قرارداد به زودی لغو شد و نکست مبلغی بابت حق لیسانس دریافت کرد، ولی فرصت تغییر دنیا هرگز نصیبش نشد.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
*معرفی نکست، اکتبر 1988

جابز، هنر تبدیل هر رویداد معرفی محصول به یک نمایش بی نظیر را دارا بود و برای معرفی جهانی کامپیوتر نکست - در ١٢ اکتبر ١٩٨٨، در تالار سمفونی سان فرانسیسکو- می خواست کار از همیشه بهتر باشد. باید شکاکان را به هوا می فرستاد. در هفته های منتهی به رویداد، تقریباً هر روز با اتومبیل به سان فرانسیسکو و خانه ی ویکتوریایی سوزان کر، طراح گرافیکی نکست و سازنده ی فونت ها و آیکن های اصلی مکینتاش اول می رفت تا با کمک او تک تک اسلایدها را آن طور که می خواست بسازد. جابز از متن گرفته تا تعیین درجه ی رنگ سبز پس زمینه، همه و همه را کنترل می کرد. می گفت «از این سبز خوشم می آید» و بعد در جلسه ی تمرینی، جلوی چند نفر از کارمندان، ورد زبانش این بود: « سبز عالی، سبز بی نظیر» و آنها همه زمزمه های تأییدکننده سر می دادند.

برای جابز هیچ یک از جزئیات، کوچک نبود. حتی بر روی فهرست مدعوین و منوی پذیرایی (آب معدنی، شیرینی، پنیر خامه ای و غیره) هم اعمال نظر می کرد. برای روی صحنه بردن آن نمایش، با دعوت از یک شرکت سازنده ی ویدیو پروژکتور و پرداخت ٦٠٠٠٠ دلار به آنها و نیز استخدام تهیه کننده ی تئاترهای پست مدرن، جرج کوتز، تدارکات خود را تکمیل کرد. با کوتز بر سر استفاده از یک صحنه ی تیره و ساده به توافق رسیدند، که از آن دو چندان هم بعید نبود. رونمایی از مکعب مشکی زیبا باید در یک صحنه ای تیره و ساده، با پس زمینه ی تاریک، میزی با روکش سیاه، پارچه ای مشکی برای پوشاندن روی کامپیوتر، و البته یک گلدان ساده ی پر از گل، انجام می گرفت. از آنجا که سخت افزار و نرم افزار کاملاً آماده نبودند، جابز ابتدا بر انجام یک شبیه سازی اصرار کرد ولی بعد پشیمان شد چون می دانست که این کار، شبیه راه رفتن روی طناب بدون توری محافظ خواهد بود. پس همه بر اجرای زنده ی مراسم توافق کردند.

بیش از ٣٠٠٠ نفر به آن رویداد آمدند، دو ساعت قبل از بالا رفتن پرده، در صندلی ها مستقر شدند و ناراضی هم بیرون نرفتند، حداقل از نمایش که نا امید نشدند. جابز برای سه ساعت روی صحنه بود و دوباره اثبات کرد که به قول اندرو پلاک از نیویورک تایمز: «اندرو لوید وبر ثانی در معرفی محصولات و استاد اجرای روی صحنه با جلوه های ویژه» است. وز اسمیت از شیکاگو تریبیون گفت که این رویداد: «در مقایسه با دیگر رویدادهای معرفی محصول، مثل دومین نشست شورای واتیکان بود در مقایسه با جلسات عمومی کلیسا.»

از همان جمله ی افتتاحیه، تشویق حضار همراهش بود: «برگشتن روی صحنه واقعاً عالی است.» کار را با مرور تاریخچه ی معماری کامپیوترهای شخصی شروع کرد و قول داد که حضار، رویدادی درجه یک را شاهد باشند: «هر دهه فقط یک یا دو دفعه این اتفاق رخ می دهد -زمانی که معماری جدید به ظهور رسیده و می رود تا چهره ی کامپیوترها را عوض کند.» به گفته ی او، نرم افزار و سخت افزار بعد از ٣ سال رایزنی با دانشگاه های سرتاسر کشور طراحی شده بود: «تشخیص ما این بود که نظام تحصیلات عالی به یک پایانه ی کامپیوتری شخصی نیاز دارد.»

مثل همیشه بیانی مبالغه آمیز داشت. گفت محصول "فوق العاده" است: «بهترین چیزی که می توانستیم تصور کنیم.» حتی زیبایی بخش هایی که دیده نمی شدند را نیز ستایش کرد. با نوک انگشتانش صفحه مدار ٣٠×٣٠ سانتی متری را که در مکعبی با همین ابعاد جای می گرفت بالا نگه داشت و تحسین حضار را بر انگیخت: «امیدوارم به زودی از نزدیک ببینیدش چون زیباترین صفحه مدار چاپی است که در عمرم دیده ام.» سپس، با پخش دو سخنرانی ("من یک رؤیا دارم" از مارتین لوتر کینگ و "سؤالی نپرسید" از کندی) توان کامپیوتر برای پخش سخنرانی ها را نشان داد؛ با دستورات صوتی یک ایمیل ارسال کرد؛ به میکروفون کامپیوتر نزدیک شد تا صدای خودش را ضبط کند. گفت: «سلام، من استیو هستم، این پیام را در یکی از روزهای تاریخی صنعت کامپیوتر می فرستم» و از حضار خواست که یک " تشویق عالی" به پیام اضافه کنند. آنها همگی کف و سوت زدند.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
یکی از فلسفه های مدیریتی جابز این بود که «بسیار تعیین کننده است» که اکنون یا هر موقعی، تاس را بیاَندازی و "شرکت" را روی یک ایده یا تکنولوژی جدید "شرط بندی" کنی. در معرفی عمومی نکست او نمونه ای از این ایده را به رخ کشید که البته بعداًمشخص شد قمار خوبی نبوده است: داشتن یک سیدی رام با ظرفیت بالا اما کُند، و عدم استفاده از فلاپی برای پشتیبان گیری. گفت: «دو سال قبل تصمیمی گرفتیم، آن موقع یک تکنولوژی جدید دیده بودیم و قرار شد روی آن ریسک کنیم.»

سپس خصیصه ی دیگری را معرفی کرد که آینده نگری شرکت را به اثبات می رساند: «آنچه انجام داده ایم ساخت اولین کتاب های دیجیتالی واقعی است،» از آن جمله، به ویراست آکسفورد از آثار شکسپیر و نیز کتب دیگر اشاره کرد: «از زمان اختراع دستگاه چاپ توسط گوتنبرگ تاکنون چنین پیشرفتی از نظر هنری در صنعت نشر رخ نداده بود.»

جابز گه گاه با اطلاع از ضعف های اخلاقی خودش، با آنها به شوخی می پرداخت. این بار هم در هنگام معرفی کتاب الکترونیک، خودش را دست انداخت: «کلمه ای که گاهی برای توصیف من به کار می رود "دمدمی" است» این را گفت و مکثی کرد. حضار آگاهانه خندیدند، به خصوص آنها که در ردیف های جلو نشسته بودند: یعنی کارمندان نکست و اعضای سابق گروه مکینتاش. بعد کلمه را در لغتنامه ی کامپیوتر پیدا کرد و اولین معنی را خواند: «از/ مرتبط با/ متولد در برج عطارد،» سپس نگاهی به جمعیت کرد و گفت: «فکر می کنم منظور از تعریف سوم این باشد: "دارای اخلاق دمدمی مزاج غیرقابل تغییر".» خنده ی بیشتری به هوا بلند شد، ادامه داد: «اگر صفحه را پایین تر ببریم... بله، می توانیم ببینیم که متضاد آن کلمه ی "عبوس" است به معنی... با یک کلیک دوتایی ساده، بلافاصله می توانیم بفهمیم، خب، اینجا است: "از نظر رفتاری سرد و خشک. با عمل و تغییر کُند. ترش رو و افسرده".» در حالی که منتظر موج خنده ی حضار بود، لبخند کوچکی روی لبش نقش بست و گفت: « خب، حالا دیگر فکر نمی کنم دمدمی بودن چندان هم بد باشد.» بعد از آن تشویق، از کتاب جملات قصار کمک گرفت تا نکته ای ظریف را راجع به دایره ی تحریف واقعیت خود بیان کند. نقل قولی از کتاب "آن سوی آینه" اثر لوئیس کارول آورد: بعد از به گریه افتادن آلیس به خاطر اینکه علی رغم تلاش زیاد، باز هم نتوانسته بود چیزهای غیرممکن را باور کند، ملکه ی سفید گفت: «چرا؟ من گاهی اوقات قبل از خوردن صبحانه، حتی می توانم شش تا چیز غیرممکن را تصور کنم.» به خصوص از ردیف های جلوی سالن، صدای قاه قاه خنده به هوا رفت.

همه ی این خنده ها برای پوشاندن تلخی و یا انحراف اذهان از خبرهای بد بود. وقتی نوبت به اعلام قیمت دستگاه جدید رسید، جابز همان کار همیشگی را کرد: مشخصات را پشت سر هم چید، آنها را دارای ارزشی برابر با "هزاران هزار دلار" اعلام کرد و سپس تصویری از اینکه چقدر چنین چیزی می توانست گران باشد، ساخت. بعد آنچه را امیدوار بود قیمتی کم به نظر برسد، اعلام داشت: «قصد داریم این را به قیمت هر واحد ٦٥٠٠ دلار به مراکز تحصیلات عالی ارائه کنیم.» از سوی طرفداران، تشویق های پراکنده ای به گوش رسید ولی گروه مشاوران دانشگاهی جابز که سعی بسیاری برای حفظ قیمت بین ٢٠٠٠ تا ٣٠٠٠ دلار انجام داده و متصور بودند که او هم به این قیمت پایبند بماند، رم کردند. در ادامه ترس شان بیشتر هم شد چرا که خبر ٢٠٠٠ دلار اضافه برای خرید چاپگر، و توجیه خرید یک دیسک سخت به خاطر کُندی سیدی رام هم از راه رسید.

جابز نا اُمیدی بعدی را برای آخر مراسم نگه داشته بود: «در اوایل سال آتی ما نسخه ی 0.9 را خواهیم داشت که برای توسعه دهندگان نرم افزاری و کاربران سطح پایین ارائه می شود.» صدای خنده های عصبی از بین چند گروه از حضار برخاست. آنچه در لفافه داشت می گفت این بود که عرضه ی دستگاه و نرم افزار اصلی که با نام نسخه ی 1.0 شناخته می شود، قطعاً زودتر از اوایل ١٩٨٩ نخواهد بود. در حقیقت تاریخ دقیقی مشخص نکرد، بلکه صرفاً خبر داد که احتمالاً عرضه در نیمه ی دوم ١٩٨٩ آغاز خواهد شد. جابز سه سال قبل، در اولین تفرج اعضای نکست در اواخر ١٩٨٥، در مقابل نظر چالشی جوآنا هافمن، ذره ای از جای خود تکان نخورد و همچنان بر سر موضعش که «عرضه ی دستگاه در اوایل ١٩٨٧ خواهد بود،» ایستادگی کرد. اما اکنون، محصول می رفت تا قریب به ٢ سال دیرتر از آن موعد عرضه شود.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
رویداد معرفی محصول با جملاتی شاد پایان پذیرفت. جابز یک ویالونیست از ارکستر سمفونیک سان فرانسیسکو را به روی صحنه آورد تا کنسرتوی لا مینور باخ برای ویالن را، در همنوازی با کامپیوتر نکست روی صحنه، بنوازد. حضار غرق در شادی و شعف شدند. قیمت بالا و تأخیر در عرضه ی رسمی، در هیاهوی این شادمانی گم شد. بلافاصله بعد از مراسم، خبرنگاری از او پرسید که چرا عرضه اینقدر دیر است، جابز پاسخ داد: «دیر نیست، دستگاه ٥ سال از زمان خودش جلوتر است.»

انجام مصاحبه های "اختصاصی" با نشریات منتخب، دیگر به یک رویه ی معمول تبدیل شده بود که با آن، جابز و محصولاتش روی جلد می رفتند. این بار یکی از این "اختصاصی"ها را بیش از حد جدی گرفت که البته صدمه ی چندانی به بار نیاورد. به درخواست خبرنگار بیزینس ویک، کَتی هافنر ، برای مصاحبه ی اختصاصی قبل از ناهار جواب مثبت داد، ولی در عین حال قراری مشابه با نیوز ویک و بعد هم فُرچون گذاشت. آنچه لحاظ نکرد این بود که یکی از دبیران ارشد فُرچون، سوزان فراکر ، همسر یکی از دبیران نیوز ویک، مینارد پارکر بود. در جلسه ای در فُرچون، این دو داشتند راجع به مصاحبه ی ویژه ی خودشان با جابز حرف می زدند که فراکر اتفاقی فهمید که قول مشابهی به نیوز ویک هم داده شده و مطلب آنها چند روز قبل از فُرچون بیرون خواهد آمد. بنابراین جابز آن هفته فقط روی جلد دو مجله رفت؛ نیوز ویک روی جلد نوشت "آقای تراشه ها "و او را در حالی که روی نکست زیبا خم شده بود نشان داد، چیزی که ادعا می شد "برای سال ها دستگاهی منحصر به فرد" باقی خواهد ماند. بیزینس ویک نیز او را با سیمایی فرشته وار در کت وشلواری تیره تصویر کرد که مثل یک واعظ یا پروفسور، نوک انگشتان دو دستش را به هم فشار داده بود. اما هافنر، گزارشی کنایه آمیز از حواشی مصاحبه ی اختصاصی اش ارائه کرد و نوشت: «شرکت نکست با زیرکی مصاحبه ها را بین کارمندان و تأمین کننده های خود تقسیم کرد و آنها را با یک چشم مراقب، زیر نظر گرفت. این استراتژی جواب می دهد، ولی با هزینه همراه است: چنین مانور خودخواهانه و بی رحمانه ای، نمایان گر همان جنبه ی شخصیتی استیو جابز است که در اپل نیز به او صدمه رسانید. ویژگی قابل ذکر در اینجا، نیاز جابز به کنترل تمام اتفاقات پیرامونش است.»

با دور شدن موج هیجانات، واکنش کلی به کامپیوتر نکست سکوت بود، به خصوص که هنوز عرضه ی رسمی آغاز نشده بود. بیل جوی مؤسس و محقق نوآور، بی نظیر و کج وکوله ی یکی از شرکت های رقیب، یعنی سان مایکروسیستمز، به محصول نکست این لقب را داد: «اولین پایانه ی کاری حرفه ای» که یک تعارف محض نبود. بیل گیتس همان طور که انتظار می رفت دهان کجی را به طور علنی ادامه داد، او به وال استریت ژورنال گفت: «رک و پوست کنده بگویم، نا اُمیدم. در سال ١٩٨١ وقتی استیو مکینتاش را به ما معرفی کرد، واقعاً هیجان زده شدیم، چون شبیه هیچ کدام از کامپیوترهایی که دیگران ساخته بودند نبود» ولی ویژگی های دستگاه نکست «از منظر کلی اکثرشان واقعاً مبتذل هستند» و افزود که مایکروسافت به تصمیم خود مبنی بر عدم توسعه ی نرم افزار برای نکست، پایبند خواهد ماند. گیتس بلافاصله پس از آن مراسم، یک ایمیل مفتخرانه برای کارمندانش نوشت که با این عبارت شروع می شد: «گویا تمام واقعیت ها به طور کامل به تعلیق در آمده اند،» تمسخری موزیانه نسبت به دایره ی تحریف واقعیت. گیتس در نگاهی به گذشته، با خنده به من گفت که این احتمالاً «بهترین ایمیلی است که تاکنون نوشته ام.»

بالأخره در اواسط ١٩٨٩ عرضه ی کامپیوتر نکست شروع شد، کارخانه آماده ی تولید ١٠٠٠٠ دستگاه در ماه بود. ولی کاشف به عمل آمد که فروش ماهانه، فقط به ٤٠٠٠ دستگاه می رسد. ربات های زیبای کارخانه با آن رنگ های قشنگ شان، بیشتر خاموش بودند تا در حال کار، و نکست همچنان به پول سوزی ادامه می داد.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 

از راست: جان لستر، استیو جابز و اد کتمول؛ سال ۱۹۹۹

*بخش کامپیوتری شرکت لوکاس فیلم

در تابستان ١٩٨٥ که جابز داشت موقعیتش را در اپل از دست می داد، روزی با آلان کی -همان مهندسی که از زیراکس پارک به اپل آمده بود- به پیاده روی رفت. کی می دانست که جابز به تلفیق خلاقیت و تکنولوژی علاقمند است، برای همین پیشنهاد داد که با هم به دیدن دوستش ادوین کَتمول بروند که مدیر بخش کامپیوتری استودیوی فیلم سازی جرج لوکاس بود. با یک لیموزین اجاره ای رفتند به شهرک مارین در مزرعه ی اسکای واکر متعلق به لوکاس، که محل استقرار کَتمول و گروه کامپیوتری کوچکش بود. جابز به خاطر می آورد که: «رفته بودم روی هوا، برگشتم و سعی کردم اسکالی را به خرید آن قانع کنم ولی قدیمی های اپل تمایلی به این کار نداشتند و از این گذشته، مشغول بیرون انداختن من بودند.»

بخش کامپیوتری لوکاس فیلم به ساخت سخت افزار و نرم افزار برای پردازش تصاویر دیجیتالی مشغول بود. در عین حال، گروهی از انیماتورها در آنجا به ساخت انیمیشن های کوتاه کامپیوتری سرگرم بودند که رئیس شان یک متخصص نخبه ی عاشق کارتون به نام جان لستر بود. لوکاس که نخستین سه گانه ی جنگ های ستاره ای را تکمیل کرده و آن موقع گرفتار منازعه ی طلاق خود بود، به خاطر نیازش به پول می خواست آن بخش را بفروشد. بنابراین به کَتمول گفت که هر چه زودتر یک خریدار پیدا کند.

در پاییز ١٩٨٥، بعد از امتناع تعدادی از خریداران بالقوه، کَتمول و همکارش الوی ری اسمیت پیگیر این شدند که با مشارکت یک سرمایه گذار، خودشان بخش کامپیوتر را بخرند. بنابراین در تماسی با جابز یک قرار ملاقات دیگر ردیف کردند و یک راست به خانه ی او در وودساید رفتند. بعد از سرزنش هایی چند بابت خیانت ها و حماقت های اسکالی، جابز پیشنهاد کرد که بخش کامپیوتری استودیوی لوکاس فیلم را یکجا بخرد. کَتمول و اِسمیت مهلت خواستند چون دنبال سرمایه گذار می گشتند، نه یک مالک جدید. ولی خیلی زود مشخص شد که یک راه وسط هم وجود دارد: جابز می توانست قسمت اعظم بخش کامپیوتری لوکاس فیلم را بخرد و در مقام رئیس بنشیند، ولی اداره ی آنجا را به کَتمول و اِسمیت بسپارد.

جابز به من گفت: «می خواستم بخرمش چون هم شیفته ی گرافیک کامپیوتری بودم و هم تشخیص دادم که آنها در تلفیق هنر و تکنولوژی از سایرین چند گام جلوتر هستند، و این همان چیزی است که همیشه عاشقش بوده ام.» پس پیشنهاد پرداخت ٥ میلیون دلار به لوکاس و سرمایه گذاری ٥ میلیون دلاری در استودیو برای تبدیل آنجا به یک شرکت مستقل را ارائه کرد. این کمتر از مبلغ درخواستی لوکاس بود ولی زمان بندی مناسب جابز، امکان مذاکره را فراهم آورد.

از نظر رئیس امور مالی لوکاس فیلم، جابز متکبر و بد عنق بود. بنابراین نوبت به برگزاری جلسه میان طرف های درگیر که رسید، او به کَتمول گفت: «باید سلسله مراتب را درست رعایت کنیم.» نقشه این بود که همه را با جابز در یک اتاق جمع کنند و بعد رئیس امور مالی با چند دقیقه تأخیر وارد شود تا نقشش به عنوان رئیس جلسه برجسته گردد. کَتمول می گفت: «ولی اتفاق بامزه ای افتاد. جابز جلسه را رأس ساعت شروع کرد و وقتی او وارد شد، استیو کنترل اوضاع را به دست گرفته بود.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
صفحه  صفحه 17 از 24:  « پیشین  1  ...  16  17  18  ...  23  24  پسین » 
کامپیوتر

Steve Jobs | استیو جابز

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA