ارسالها: 12930
#661
Posted: 28 Apr 2015 14:09
درگیری ۲ بنا با جنایت خاتمه یافت
درگیری بین ۲ بنا در شهرستان آققلا در استان گلستان با مرگ یکی از آنها پایان یافت.
این حادثه نیمهشب 4 اردیبهشتماه رخ داد و وقتی مأموران پلیس در جریان این درگیری قرار گرفتند، راهی محل حادثه شدند.
در این درگیری بنای 33ساله بهشدت مجروح شده بود که به بیمارستان انتقال یافت اما شدت خونریزی او به حدی بود که جانش را از دست داد. با مرگ وی، تحقیقات برای شناسایی و دستگیری عامل این جنایت شروع شد و مأموران به تحقیق از شاهد ماجرا که برادرزاده مقتول بود، پرداختند.
او مدعی شد که عمویش با مرد دیگری که او هم بنای ساختمانی بود، درگیر شده و در این درگیری آن فرد با ضربات قیچی، عموی وی را به قتل رسانده است. با اطلاعاتی که از تنها شاهد درگیری بهدست آمد، عامل جنایت شناسایی شد و مأموران راهی خانهاش شدند اما وی گریخته بود.
در ادامه محل اختفای او در خانه یکی از بستگانش شناسایی شد و مأموران با حضور در آنجا وی را دستگیر کردند. عامل جنایت در همان بازجوییهای اولیه به قتل همکارش اعتراف کرد و گفت: من و مقتول از مدتی قبل بر سر مسائل مالی اختلاف داشتیم. من از او مبلغی میخواستم اما وی میگفت که پولی برای پرداخت بدهیاش ندارد. شب حادثه هم برای پسگرفتن پولم نزد او رفته بودم و وقتی دیدم وی حاضر نیست بدهیاش را بپردازد، با او درگیر شدم و با قیچی چند ضربه به او زدم. سرهنگ علی امیریان، فرمانده انتظامی شهرستان آققلا با بیان این خبر گفت: پس از اعترافات متهم، او با قرار قانونی راهی زندان و راز این جنایت در کمتر از 24ساعت فاش شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#662
Posted: 28 Apr 2015 19:58
روایت تنها بازمانده تصادف جنجالی«بیامدبلیو» از حادثه اتوبان همت
روزنامه شهروند: ٨ روز سخت و جنجالی از تصادف خودروهای لوکس در بامداد پایتخت گذشت. ٢ تصادف جداگانه در بزرگراه همت و خیابان شریعتی ٥ کشته بر جا گذاشت و تنها یک سرنشین از خودروی بیام دبلیو به طرز معجزهآسایی نجات پیدا کرد.
وقتی تصاویر و فیلم تصادف هولناک بیامدبلیو کروک روی سایتها و فضای مجازی قرار گرفت، به شایعهها بیش از پیش دامن زد و قصه تلخ قضاوتها یکییکی از راه رسیدند. آنچه که در لابهلای تلکسهای خبری، بررسیهای جسته و گریخته کارشناسان راهنمایی و رانندگی و گزارشهای میدانی به گوش میرسید، ملغمهای از شایعات بود که تصویری مبهم از سکانسهای قبل از تصادف را به تصویر میکشید. تصاویری که در فضای مجازی و روی صفحههای اینستاگرام و فیسبوک کاربران منتشر شد، حکایت از ٤ جوان مرفه داشت که در بامداد پایتخت با خودروی لوکس بیامدبلیو در اتوبانها میتاختند. با این حال شایعات برای کاربران مجازی دیر یا زود مختومه خواهد شد و درنهایت از همه این ماجرا آنچه باقی خواهد ماند، خاطرهای است تلخ در ذهن بازماندگان.
گفتوگو با پسر نجاتیافته
نامش آرمین بخشی است، ٢٤ساله و تنها بازمانده تصادف بیامدبلیو در اتوبان همت. آن بامداد دوشنبه که آمد، راحت آمد و سخت رفت، دوستیهایشان تمام شد و تنها سیاهی بر جا ماند. حالا پسر جوان همراه با شوک بعد از حادثه، در یک بیمارستان تخصصی بستری است، با این حال اما وضع جسمانیاش خوب است و تنها از ناحیه آرنج دست راست دچار شکستگی شد. غم غریبی در صدایش احساس میشود و درحالیکه عزادار دوستانش است بهعنوان تنها شاهد تصادف در گفتوگو با «شهروند» جزییات حادثه را شرح داد.
از شب حادثه بگویید؟
حمیدرضا کمالی، شاهین حسینآبادی و حمید چشمه مثل من ساکن کرج بودند. ساعت ١٠ شب یکشنبه بود که برای معامله خودروی حمیدرضا راهی تهران شدیم. به میدان کاج سعادتآباد رفتیم و بعد از تنظیم قرارداد قصد داشتیم دوباره به کرج برگردیم. من در صندلی عقب سمت شاگرد نشسته بودم. سرعت خودرو در قسمتهای کمتردد بزرگراه زیاد بود اما همه ما به رانندگی حمیدرضا اطمینان داشتیم و میدانستیم او بیشتر از اینکه نگران جان خودش باشد همیشه مراعات سرنشینهای خودرواش و مخصوصا موتورسواران را میکرد. در لحظه تصادف هم مطمئن هستم سرعت ما زیاد نبود، دوربینهای بزرگراه ٩ کیلومتر قبل از محل تصادف سرعت خودرو را ١٧٦ کیلومتر بر ساعت، ثبت کرده بودند.
از لحظه تصادف تصویری یادت هست؟
در لاین وسط بزرگراه همت درحال حرکت بودیم که ناگهان یک موتورسیکلت جلوی خودرومان پیچید، حمیدرضا به خاطر برخورد نکردن با او فرمان را به سمت چپ هدایت کرد اما لاین سبقت بسته بود. بعد از آن لحظه که همه چشممان را به جلو دوخته بودیم چیز دیگری یادم نیست. این لحظات در تصویر دوربینهای پلیس بزرگراه هم ثبت شده است.
بهعنوان تنها شاهد تصادف، علت حادثه چه بود؟
آخرین تصویری که همراه دوستانم در جلوی خودرومان دیدم موتورسیکلتی بود که ناگهان مقابل خودروی ما پیچید. اگر واکنش سریع حمیدرضا نبود این امکان وجود داشت که حداقل خودش زنده میماند. اما او با از خودگذشتگی قصد داشت تا آسیبی به سرنشین موتورسیکلت وارد نشود به همین خاطر مجبور شد خودرو را به سمت چپ هدایت کند که این حادثه هولناک رخ داد.
فکر میکردی نجات پیدا کنی؟
چیزی از بعد از تصادف یادم نیست. اولین تصویری که بعد از به هوش آمدن دیدیم حمید چشمه بود. او در کنار من روی تخت بیمارستان بستری بود. هنوز نمیدانستم چه بلایی سر ٢ دوست دیگرم آمده است و به خاطر داروهای بیهوشی و دردی که داشتم دوباره به خواب رفتم. تا اینکه بعد از به هوش آمدن متوجه شدم حمید هم به کام مرگ فرو رفته و حمیدرضا و شاهین در دم جان سپردهاند.
الان حالت چطور است؟
تنها آرنج دست راستم دچار شکستگی شده و لگن سمت راستم ترک برداشته است. خدا را شکر حالم خوب است و تنها به خاطر پلاتینهایی که در دستم گذاشتند یک بار تحت عمل جراحی قرار گرفتم.
خط بطلان به شایعات مجازی
درحالیکه شایعات بر سرعت خودروی بیامدبلیو دامن میزدند و هر کاربر شبکههای مجازی کارشناس تصادفات شده بود اما علی کمالی برادر مرد قهرمانی که در این حادثه پشت فرمان خودرو نشسته بود عکسی را در اختیار روزنامه شهروند قرار داد تا صحتی باشد بر حرف و حدیثهای بیاساس که در فضای مجازی دهان به دهان چرخید.
علی کمالی در رابطه با سرعت خودروی بیامدبلیو گفت: «در خودروهای جدید کیلومتر شمار به کامپیوتر خودرو متصل است و وقتی برق خودرو قطع میشود کیلومتر در همان عقربهای که قرار داشته است متوقف خواهد شد. وقتی خودروی تصادفی برادرم را تحویل گرفتیم عقربه کیلومتر خودرو روی ١٠٩ قرار داشت، درحالیکه شایعات از سرعت خودرو روی ١٨٠ تا ٢٠٠ خبر میداد. این موضوع نشان میدهد که با توجه به تسلط حمیدرضا در رانندگی خودروی او قطعا در شب حادثه دچار نقص فنی بوده است و به احتمال زیاد قبل از برخورد با گاردریل یا رینگ شکسته شده یا فرمان قفل کرده است. به دلیل پیچیدگی این موضوع هنوز کارشناسان درحال بررسی جعبه فرمان خودرو هستند تا علت حادثه در این تصادف مشخص شود. با این حال امیدوارم مردم قبل از اعلام نظر کارشناس تصادفات قضاوتهای ناعادلانهشان را کنار بگذارند تا مرهم این داغ بزرگ که خانواده حمیدرضا تحمل میکنند، باشند.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#663
Posted: 28 Apr 2015 19:59
نمی خوام بچه طلاق بشم
خانم مهندس، هووی زندگی باغدار پسته شد
روزنامه ایران: یک مادر وقتی از سوی شوهر باغدارش شنید به خاطر هووی جوان باید طلاق بگیرد، میدان را خالی نکرد. این زن میگوید به خاطر پسر نوجوانش که در شرایط سنی بحرانیای قرار دارد، نمیخواهد از همسرش جدا شود و اجازه دهد هوویش جای او را در خانه بگیرد.
بچه طلاق
«بابام میخواد مامانمو طلاق بده هنوزم نمیتونم باور کنم که این خواسته بابام واقعی باشه چون هیچوقت شاهد دعواشون نبودم و باهم مشکلی نداشتن اون حتی به من جواب قانعکنندهای نمیده و تا سؤال میپرسم حرف را عوض میکنه من هردوشون رو دوست دارم نمیخوام بچه طلاق بشم.» اینها حرفهای پسر 16 ساله است که در کنار مادرش نشسته و با بغض از قاضی شعبه 268 دادگاه ونک چارهجویی میخواهد.
«معصومه» در حالی که از درخواست شوهرش شوکه است نم اشک روی گونهاش را پاک کرد و به قاضی «حسن عموزادی» گفت: 18 سال با همسرم زندگی میکردم و هیچ مشکلی با هم نداشتیم حتی به خاطر همسرم چند سال دور از خانوادهام در سیرجان زندگی کردم با اینکه در شهر غریب بودم ولی به خاطر علاقه و احترام به محمد شکایتی نمیکردم و از شرایط راضی بودم اما زمانی که پسرم دوران دبستان را گذراند همسرم گفت برای تحصیل «امیر» به تهران بیاییم تا اینجا به مدرسه برود و من هم پذیرفتم ولی بعد از خرید خانه برایمان به سیرجان برگشت و گفت نمیتواند به خاطر شرایط کاریاش تهران بماند و باید برای رسیدگی به باغ پسته به سیرجان برود و من که به همسرم اعتماد کامل داشتم با این کارش مخالفتی نکردم تا به خاطر پیشرفت پسرم این دوری را تحمل کنم با اینکه زندگی کردن در شهر بزرگی مثل تهران و آن هم تنهایی واقعاً کار مشکلی است ولی با آن کنار آمدم. در این مدت هر از گاهی «محمد» به دیدنمان میآمد اما بعد از گذشت یکی دو سال همشهریهای شوهرم برایش حرف در آوردند و دائماً به من تذکر دادند که حواسم به محمد باشد. آنها میگفتند به سیرجان برگردم و شوهرم را تنها نگذارم، ما هم علاقه داشتیم کنار هم باشیم و این همسرم بود که مخالف زندگی ما در آن شهر بود. با اینکه دائماً تماس و پیامهایی اینچنینی داشتم اما هرگز اعتمادم را به محمد از دست ندادم و نمیخواستم باور کنم که او به خاطر زن دیگری از من و تنها پسرمان دست کشیده است هرچند که در این مدت حتی شوهرم خرجیمان را نمیداد و خیلی دیر به دیر و با سختی هزینه زندگی را واریز میکرد ولی ما راضی بودیم و به او سخت نمیگرفتیم.
این زن 46 ساله ادامه داد: وقتی تهدیدها و تماسها از زن ناشناسی برایم ارسال شد فهمیدم شایعه نیست و همه حرفها حقیقت دارد. عید بهترین زمان برای رفتن به سیرجان بود تا هم جواب سؤالهایم را از محمد بگیرم و هم تکلیف زندگیام روشن شود و به حقیقت ماجرا پی ببرم. وقتی همه اتفاقات را برای شوهرم تعریف کردم او منکر هر رابطهای با شخص دیگری شد، من هربار که از او سؤال میکردم او عصبانی میشد و هیچ جوابی نمیداد حتی در ایام عید به هزار بهانه ما را در خانه نگهداشت و هیچ جا نبرد و بعد از آن به خاطر پسرم به تهران برگشتیم تا به مدرسه برود اما اواخر فروردین ماه در کمال ناباوری با برگه درخواست طلاق روبهرو شدم که از سوی شوهرم برایم ارسال شد و این فقط به خاطر اعتراضهای من است. با اینکه دیگر باور کرده بودم صحبتهای اطرافیان واقعیت دارد و همسرم با خانم مهندسی که تفاوت سنی زیادی با او دارد برای رسیدگی به باغ دائماً در حال رفت و آمد به خانهمان است، بازهم دلم نمیخواهد زندگیام را ویران کنم.
این زن در پاسخ به سؤال قاضی که پرسید الان شوهرت کجاست؟ با افسوس سری تکان داد و گفت: محمد با همان زن به یکی از کشورهای خارجی رفتهاند و در ایران نیستند، هنوز هم به یاد دارم روز آشناییمان را که در فرودگاه به استقبال مادرم میرفتیم و محمد نیز همراه خانوادهاش بود و بعد از دیدن من نزدمان آمد سپس مراسم خواستگاری خیلی سریع انجام شد اما حالا او بیمن و پسرم با زن جوانی که هیچ جایی در زندگیمان نداشته از همان فرودگاه به ماه عسل رفته است. این زن که بغض راه گلویش را بسته بود به قاضی شعبه 268 دادگاه ونک گفت: با همه این بیمعرفتیها و کم لطفیاش در حقمان من نمیخواهم طلاق بگیرم و از همسرم جدا شوم هرچند که او در آخرین حرفهایش گفته پس از طلاق تنهایمان نمیگذارد و به دیدارمان میآید ولی این دیگر چه زندگی است؟ من همسرم را دوست دارم و میخواهم به زندگیام ادامه دهم، دلم نمیخواهد پسرم با برچسب فرزند طلاق در جامعه تردد کند آن هم در سنی که واقعاً احتیاج به حمایت من و پدرش دارد. در این مدت بااینکه امیر در رشته ریاضی فیزیک درس میخواند و از شاگردان زرنگ است اما افت تحصیلی کرده و اینها از چشمان همسرم دور است نمیخواهم با لجبازی و بیفکری آینده پسرم را خراب کنم و حتی نمیخواهم مهریه 110 سکهام را به اجرا بگذارم و این بازی ناجوانمردانه را ادامه دهم.
بنا براین گزارش، قاضی عموزادی با شنیدن اظهارات این زن، رسیدگی به این پرونده را در دستور کار خود قرار داد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#664
Posted: 29 Apr 2015 14:22
آتشافروزی مرگبار پس از یک تصادف / متهم: برای تمام شدن دعوا آدم کشتم!
مرد جوان که به دنبال درگیری بر سر برخورد دو خودرو دست به جنایت و آتشافروزی زده بود دیروز پای میز محاکمه ایستاد و گفت قصد قتل نداشته و برای پایان دادن به درگیری، بنزین را روی خودش و دیگران پاشیده است.
قرار است هیات قضایی پس از بررسی فیلمی که یکی از شاهدان ماجرا از درگیری ضبط کرده است، رای نهایی را صادر کند.
در نشست رسیدگی به این پرونده که دیروز در شعبه 84 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی باقری و با حضور چهار مستشار تشکیل شد، ابتدا نماینده دادستان کیفرخواست را خواند.
او گفت: «کامران 32 ساله متهم است که نهم بهمن 92 به دنبال تصادف رانندگی و درگیری با راننده یک پیکان وانت به نام مجید، به روی او و پدر 70 سالهاش به نام علیرضا بنزین پاشیده و آتش به پا کرده و موجب سوختگی خودش و مجید و مرگ پیرمرد شده است. اکنون با توجه به مدارک موجود در پرونده برایش اشد مجازات میخواهم.»
سپس اولیایدم در جایگاه ویژه ایستادند و برای کامران حکم قصاص خواستند. مجید که از ناحیه دست و گردن دچار سوختگی شده است، در تشریح ماجرا گفت: «سوار بر پیکان وانت از کارگاه پدرم در پاکدشت خارج شده بودم که یکباره کامران با وانتش از پشت به خودروام کوبید. او که خیلی عصبانی بود به من ناسزا گفت و با هم درگیر شدیم. من با پلیس 110 تماس گرفتم اما پلیس در صحنه حاضر نشد به همین خاطر با برادرم تماس گرفتم.»
وی ادامه داد: «چند دقیقه بعد پدر و برادرهایم به آنجا آمدند، اما درگیری بالا گرفت و کامران با پتک به کتف پدرم کوبید. او سپس گالن بنزین را از داخل ماشینش بیرون آورد و روی من و پدرم پاشید. بنزین به روی کامران هم ریخته شده بود که او فندک را در جیبش روشن کرد و همهجا آتش گرفت. پدرم پس از هشت روز در بیمارستان جان سپرد و من تحت درمان قرار گرفتم. یک شاهد از این درگیری فیلمبرداری کرده که گویای همه ماجراست. من میتوانم این فیلم را به دادگاه ارائه دهم تا همهچیز روشن شود. من بهخاطر قتل پدرم تقاضای قصاص و به خاطر سوختگیهایم تقاضای دریافت دیه دارم.»
وقتی کامران پشت تریبون دفاع ایستاد منکر قتل عمدی شد. این مرد گفت: «سوار وانتم از خیابان عبور میکردم که مجید یکباره در پیکان وانتش را باز کرد که با آن برخورد کردم. به همین خاطر از ماشین پیاده و با مجید درگیر شدم. او همان موقع با پدر و برادرهایش تماس گرفت. پدر مجید وقتی به محل آمد به سمت من حمله کرد و سیلی به صورتم زد. برادرهای مجید هم با مشت و لگد به جانم افتادند که دندانهایم را شکستند. من هم برای تهدید آنها گالن بنزین را از داخل ماشینم بیرون آوردم و آن را به روی خودم و همه شاهدان پاشیدم. اما نمیدانم چطور شد که بنزین شعله کشید.»
این مرد که آثار سوختگی روی دستانش را به هیات قضایی نشان میداد، گفت: «باور کنید قصدم به آتش کشیدن کسی نبود. بنزین را برای تهدید مجید و برادرهایش پاشیدم تا دست از سرم بردارند. من خودم هم در این ماجرا به شدت دچار سوختگی شدم.»
در پایان این جلسه قرار شد تا فیلم ضبطشده از صحنه درگیری و آتشافروزی به دادگاه ارائه شود تا هیات قضایی پس از بررسی این فیلم رای نهایی را صادر کند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#665
Posted: 29 Apr 2015 14:25
وحشت خانوادگی از تهدیدهای خواستگار فراری
پسر جوانی که پس از شنیدن جواب رد از خانواده دختر مورد علاقهاش شبانه به خانه آنها حمله و با شمشیر دختر ۱۶ ساله را مجروح کرده است، همچنان به تهدیدهایش ادامه میدهد. این در حالی است که با گذشت چند ماه از حادثه، هنوز ردی از او بهدست نیامده است.
این حادثه حوالی نیمه شب 26مرداد سال گذشته رخ داد. پسر جوان از وقتی هلیا 16ساله را دیده بود، یک دل نه صد دل عاشقش شده و تصمیم گرفته بود با او ازدواج کند اما خبر نداشت که هلیا و خانوادهاش راضی به این ازدواج نیستند. برای همین وقتی جواب رد شنید، نقشه هولناکی طرح کرد که دختر نوجوان را تا یک قدمی مرگ برد.
سعید، پدر هلیا درباره حادثه میگوید: خانه ما در جاده مخصوص کرج است. روبهروی شهرک سینمایی. سال گذشته بود که متوجه شدم جوانی که بهطور موقت در شهرک سینمایی مشغول بهکار بود، خواستگار دخترم شده است. ظاهرا او دخترم را هنگام رفتوآمد به مدرسه دیده و عاشقش شده بود. بعد هم تصمیم گرفته بود همراه پدر و مادرش برای خواستگاری بیاید.
مرد میانسال ادامه میدهد: شبی که آنها برای خواستگاری آمده بودند، برای انجام کاری راهی مشهد بودم. همسرم با من تماس گرفت و گفت که پسر جوان همراه خانوادهاش به خانهمان آمدهاند تا هلیا را خواستگاری کنند. چیز زیادی درباره او نشنیده بودم. چون آنها را نمیشناختم و از طرفی هلیا سن و سال کمی داشت، مخالفت کردم و گفتم که حاضر نیستم با این خانواده وصلت کنم. آنها یکبار دیگر هم آمدند اما جواب من و حتی هلیا منفی بود و ما نمیخواستیم دخترمان با مردی غریبه ازدواج کند. پس از جواب منفی ما بود که تهدیدهای پسر جوان شروع شد و در نهایت دست به اقدامی وحشتناک زد.
هلیا که حالا دختری 17ساله است و این روزها بهخاطر وحشت از تهدیدهای خواستگار فراریاش جرأت خارج شدن از خانه را ندارد، درباره شب حادثه میگوید: از وقتی به ابوالفضل جواب رد دادم، تهدیدهای او شروع شد. در راه مدرسه تعقیبم میکرد و میگفت که اجازه نمیدهد با کسی دیگر ازدواج کنم.
من اما تهدیدهایش را جدی نگرفتم تا اینکه حدود ساعت 11شب 26مرداد وقتی در خانه خوابیده بودم، با شنیدن صدای شکستن شیشه در ورودی از خواب پریدم. آن شب فقط من و مادرم که در آن زمان باردار بود در خانه بودیم. ابوالفضل با شکستن شیشه در ورودی، توانسته بود در را باز کند و وارد خانه شود. مادرم جیغ میکشید و کمک میخواست. ابوالفضل در چشم بر هم زدنی خودش را به اتاق من رساند. شوکه شده بودم و نمیتوانستم حرکت کنم. ناگهان یک شمشیر از زیر پیراهنش بیرون کشید و درحالیکه میگفت نباید جز او با کسی دیگر ازدواج کنم، تیغه آن را روی گلویم گذاشت و پس از آن دیگر چیزی نفهمیدم.
فقط متوجه شدم که پتویم غرق در خون شده است. وقتی ابوالفضل فرار کرد، از حال رفتم و زمانی که بههوش آمدم در بیمارستان بودم. خوشبختانه زخمی که روی گلو و دستهایم بهوجود آمده بود، عمیق نبود و من از خطر مرگ نجات پیدا کردم و پس از آن ماجرا را به پلیس خبر دادیم و مأموران کلانتری 154تهران به آنجا آمدند اما ابوالفضل فرار کرده بود.
پدر هلیا ماجرا را اینطور ادامه میدهد: دخترم مدتی در بیمارستان بستری بود و بعد مرخص شد. با اینکه ما شکایت کردیم و قاضی هم دستور احضار متهم را صادر کرد، اما پسر جوان فراری شده بود و ما هم هیچ نشانیای از او نداشتیم. حالا چندماه از این ماجرا میگذرد و ابوالفضل هنوز دستگیر نشده است.
چندماه پیش بود که او پیغامی برای دخترم فرستاد که در آن نوشته بود قصد دارد کار ناتمامش را تمام کند. از ترس اینکه بلایی سر دخترم بیاید، اجازه ندادم دیگر به دبیرستان برود و او حالا ماههاست که در خانه است. حتی روی در خانه نرده محافظ گذاشتهام تا ابوالفضل نتواند دوباره وارد خانهمان شود. هلیا پس از حادثه، جرأت نمیکند از خانه خارج شود.
او داخل خانه زندانی شده و هر کاری که بیرون داشته باشد ما برایش انجام میدهیم. حالا چند ماهی است که از خانه بیرون نیامده و شبها کابوس میبیند. دخترم به درس و مدرسه علاقه داشت، اما وحشت از خواستگار فراری باعث شده که از درسش هم بیفتد. روز گذشته وقتی برای پیگیری پرونده به کلانتری رفتم، گفتند که قانون کارش را انجام میدهد و حالا تنها درخواست ما رسیدگی سریعتر به پرونده و دستگیری خواستگار فراری است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#666
Posted: 29 Apr 2015 14:26
سرقت غذا با جنایت پایان یافت
سارق سابقهدار که جایی برای زندگی نداشت خود را مأمورگاز جا زد و وارد ساختمانی شد که در طبقه آخر آن کسی زندگی نمیکرد.
او اما در جریان سرقت مواد غذایی از خانه پیرمرد صاحبخانه دست به جنایت زد و فراری شد. در نخستین روز اردیبهشت مأموران کلانتری 105سنایی تهران در جریان درگیری مرگبار در ساختمانی در خیابان ولیعصر قرار گرفتند و راهی آنجا شدند. کارآگاهان وقتی به نزدیکی محل حادثه رسیدند مرد جوانی را دیدند که با لباس خونین درحال فرار بود.
این درحالی بود که یک چاقوی آغشته به خون در دست داشت. ماموران او را دستگیر کردند و در همین هنگام جوانی نزد آنها رفت و گفت:من و مادرم در طبقه سوم ساختمان و دایی 70سالهام در طبقه چهارم زندگی میکنیم. این در حالی است که واحدهای دیگر ساختمان خالی هستند. این پسر جوان در ادامه گفت: دقایقی قبل مادرم با من تماس گرفت و درحالیکه بهشدت نگران بود عنوان کرد که صدای درگیری از طبقه چهارم (محل زندگی دایی ام) شنیده و از من خواست تا فورا خود را به خانه برسانم.
وقتی به مقابل در مجتمع رسیدم ناگهان جوانی را با لباس آغشته به خون دیدم که قصد فرار داشت. من نیز با او درگیر شدم. از سوی دیگر مادرم موضوع را به پلیس اطلاع داد و منتظر مأموران بودم که این شخص ناگهان چاقویی از زیر لباسش خارج کرد و با تهدید من به سمت بلوار کشاورز فرار کرد اما با حضور بموقع پلیس به دام افتاد.
جنایت در طبقه چهارم
کارآگاهان وقتی وارد ساختمان شدند در طبقه چهارم جسد پیرمرد 70سالهای را دیدند که با ضربات چاقو به قتل رسیده بود. با دستور قاضی جنایی، جسد به پزشکی قانونی منتقل شد و همزمان تیمی از مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران به تحقیق از متهم دستگیرشده که سجاد نام داشت پرداختند. او در بازجوییها خود را بیگناه دانست و با دروغ پردازی سعی در گمراه کردن تیم تحقیق داشت. سجاد یکی از دوستان قدیمیاش را بهعنوان قاتل معرفی کرد و مدعی شد که او پیرمرد را کشته و پیش از رسیدن خواهرزاده مقتول پا به فرار گذاشته است. در چنین شرایطی مأموران دوست وی را به اداره آگاهی احضار کردند. او اما خود را بیگناه دانست و مدعی شد که 10سال است از سجاد اطلاعی ندارد.
همه شواهد حکایت از این داشت که کسی جز سجاد عامل جنایت نیست. وی سرانجام روز گذشته پس از 7روز قفل سکوت را شکست و به جنایت اعتراف کرد. او که سابقه 2 بار دستگیری به اتهام سرقت را دارد در برابر تیم تحقیق چنین گفت:5سال قبل پا در دنیای مجرمان گذاشتم و از همان زمان همسرم از من جدا شد. از وقتی از زندان آزاد شدم هیچ اطلاعی از همسر و فرزندم ندارم. برای همین از حدود 3ماه پیش شبها در خوابگاه میخوابیدم تا اینکه مدیرآنجا متوجه شد که گاهی در خوابگاه دست به سرقت میزنم برای همین مرا اخراج کرد.
وی ادامه داد: درمدتی که آنجا بودم متوجه شدم که روبهروی خوابگاه یک مجتمع مسکونی است که چند طبقه آن خالی بوده و کسی داخل آن زندگی نمیکند. برای همین 30فروردینماه همزمان با اخراجم از خوابگاه در نقش مامور گاز وارد ساختمان شدم و مخفیانه خود را به طبقه پنجم رساندم. در آنجا بودم و زمانی که پیرمرد (مقتول) نبود برخی از وسایل ازجمله پتو و مواد غذایی را از خانه او برمیداشتم تا اینکه شب حادثه وقتی برای برداشتن مواد غذایی به داخل خانه مقتول رفته بودم ناگهان پیرمرد سربزنگاه رسید.
برای همین با هم درگیرشدیم و او مانع فرارم شد. من نیز با چاقویی که همراهم بود چندین ضربه به پیرمرد زدم و فرار کردم.
سرهنگ کارآگاه آریا حاجیزاده، معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی تهران، با اعلام این خبر گفت: بهدنبال اعتراف متهم، قرار بازداشت موقت از سوی قاضی پرونده صادر شد و متهم برای انجام تحقیقات تکمیلی در اختیار ماموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#667
Posted: 3 May 2015 16:07
در سیستان و بلوچستان؛ ۱۴ دانش آموز دختر طی واژگونی "سرویس وانت" مجروح شدند
محمودرضا ناصح، مسئول اورژانس 115 ایرانشهر، می گوید که چهارده تن از دانش آموزان دختر روستای چاه کیچی شهرستان دلگان در استان سیستان و بلوچستان عصر روز سه شنبه به دلیل واژگونی "سرویس وانت بار" مجروح شدند.
محمودرضا ناصح گفت که ساعت هفده و سی دقیقه عصر سه شنبه "براثر واژگونی یک دستگاه سرویس وانت بار حامل 21 دانش آموز دختر مقطع دبیرستان در مسیر بازگشت از مدرسه خود در شهر گلمورتی به دلگان 14 نفرمجروح شدند."
مسئول اورژانس 115 ایرانشهر، به ایرنای سیستان و بلوچستان گفت که دانش اموزان مجروح به وسیله چهار دستگاه آمبولانس و خودروهای عبوری به بیمارستان خاتم الانبیای ایرانشهر منتقل شدند" و "حال مصدومان این حادثه رضایت بخش است."
محمدرضا کورسی، رییس پلیس راه جنوب سیستان وبلوچستان، عدم توانایی در کنترل وسیله نقلیه بر اثر تخطی از سرعت مطمئنه را دلیل سانجه برای "سرویس وانت بار" حامل دختران دانش آموز ذکر کرد.
بنابراین گزارش، "سرویس های وانت بار حامل دانش آموزان در سیستان و بلوچستان در گذشته نیز حادثه آفریده اند به طوری که در فروردین ماه سالجاری نیز خودروی وانت بار حامل 15دانش آموز دختر بخش بنت شهرستان نیکشهر در جنوب سیستان و بلوچستان واژگون شد که در پی این حادثه شماری از انش آموزان مجروح شدند و یکی از دانش آموزان بر اثر شدت جراحت وارده جان خود را از دست داد.
شهرستان دلگان در 145 کیلومتری ایرانشهر در استان سیستان و بلوچستان قرار دارد و فاقد بیمارستان است.با وجود پیگیری های مردمی هنوز بیمارستان نیمه تمام این شهرستان تکمیل نشده و مردم این شهرستان مجبورند برای درمان بیماران خود مسافت 145 کیلومتری دلگان تا ایرانشهر را طی کنند.
از میان 21 دانشآموزی که پشت یک وانت پیکان در حال بازگشت از مدرسه به روستای خود بودند، 14 نفر در حادثه واژگونی وانت بهشدت مجروح شدند. این اولینباری نیست که وانت پیکان سرویس مدرسه شده است. اینکه چطور یک وانت پیکان میتواند سرویس مدرسه 21 دانشآموز باشد پرسشی است که کسی پاسخی برای آن ندارد. اما در این میان، آنگونه که یکی از کارکنان بیمارستان خاتمالانبیای شهرستان ایرانشهر میگوید، هر هفته یک حادثه واژگونی وانت پیکان و تویوتا که حامل چندین کارگر، دانشآموز یا اتباع غیرمجاز افغانستان است، در منطقه حوالی ایرانشهر رخ میدهد و مجروحان و کشتهشدگانش به بیمارستان خاتمالانبیا منتقل میشوند. هنوز هوای دومین چهارشنبه اردیبهشتماه امسال تاریک نشده بود و دانشآموزان دبیرستانی در حال بازگشت از روستای چاهکشی به سمت روستایشان در گنبد بودند که وانت پیکان حامل 21 دانشآموز، به این سو و آن سوی جاده کشیده شد و ناگهان صدای انفجار لاستیک به گوش رسید. علی پولادی پدر یکی از دانشآموزان این حادثه وقتی این خبر را شنید در موتورخانه مشغول کار بود. او به فرهیختگان گفت: «دیگر نمیگذارم سوار وانت شود. دیگر دخترم را با سرویس به مدرسه نمیفرستم.» پدر این دانشآموز در حالی که به گفته خودش قلبا دوست دارد دخترش درس بخواند، ادامه داد: «اگر سرویسی پیدا نکنم که دخترم را به دبیرستان ببرد نمیتوانم بگذارم درسش را ادامه بدهد.» پدر این دانشآموز درباره رشته دخترش گفت: «رشته دختر من «تجربی» است و ما دوست داریم او درس بخواند و پزشک شود، اما سلامتیاش مهمتر است.»
آخرین وضعیت مصدومان حادثه
14 نفر از دانشآموزان این حادثه دچار آسیبهای جدی شدند که با خودروهای سواری و چهار آمبولانس به بیمارستان خاتمالانبیای شهرستان ایرانشهر منتقل شدند. از میان این 14 دانشآموز شش نفر دچار تروما شده و بقیه دچار شکستگیهای دنده، پا، دست، قفسه سینه و... شدهاند. دو نفر نیز از ناحیه چشم دچار آسیب شدهاند.
فقط یادم است پرت شدیم وسط جاده
زینت یکی از دانشآموزانی که در مقطع دوم دبیرستان در رشته تجربی تحصیل میکند در گفتوگو با فرهیختگان درباره لحظه تصادف گفت: «نمیدانم چه اتفاقی افتاد و تنها چیزی که به یاد دارم این است که خودرو به این سو و آن سو کشیده میشد و در یک لحظه صدای انفجار به گوشمان رسید و از وانت به بیرون پرت شدیم.» او ادامه داد: «از لحظهای که پرت شدیم وسط جاده تا لحظهای که چشمانم را در بیمارستان باز کردم هیچ چیزی به یاد ندارم و تمام مدت بیهوش بودم.» زینت 16 ساله همچنین گفت: «من درس خواندن را دوست دارم و این حادثه باعث نمیشود که دیگر به دبیرستان نروم ولی از مسئولان میخواهم به شهرستان گنبد در سیستان و بلوچستان هم اهمیت بدهند. البته ما در خود شهرستان نیستیم و در یکی از روستاهای این شهرستان سکونت داریم، اما اگر مدرسه راهنمایی و دبیرستان برای این شهرستان بسازند ما مردم روستا هم میتوانیم از آن استفاده کنیم و دیگر به شهرستانهای دور نرویم.»
پلیس اگر ببیند برخورد میکند
سرهنگ محمدحسین حمیدی، رئیس پلیس راه راهور ناجا درباره با شرایط حمل مسافر در خودروهای باری به فرهیختگان گفت: «سوار کردن فرد در خودروهای باری و حمل کردن بار با خودروهای سواری ممنوع است و همکاران ما در تمام کشور موظف به برخورد با این موارد هستند.» رئیس پلیس راه راهور ناجا همچنین افزود: «در جادههای روستایی و جادههای فرعی که معمولا پلیس حضور کمتری دارد این موارد اتفاق میافتد که جرم است و همکاران ما به محض اینکه چنین مواردی را ببینند با آن برخورد میکنند.» سرهنگ حمیدی با اشاره به اینکه ماموران پلیس راه قطعا چنین موردی را ندیدهاند افزود: «نهتنها وانت پیکان مذکوری که حامل دانشآموزان بوده بلکه خودروهای باری دیگر که حامل انسانها از هر قشر و در هر سنینی باشند متخلف محسوب میشوند.» این مقام مسئول همچنین با بیان اینکه خودروهای باری به هیچ عنوان وسیله نقلیه مسافران محسوب نمیشوند افزود: «همکاران ما بهشدت با این مساله برخورد میکنند و از مردم نیز میخواهیم اگر با چنین موردی مواجه شدند پلاک خودرو را به همکاران ما اطلاع بدهند تا از حوادث این چنینی جلوگیری شود.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#668
Posted: 3 May 2015 16:10
قتل پسر، پایان فقر پدر
مرد جگرکی که برای درمان شکستگی پای پسر کوچکش پول نداشت، با پسر بزرگش که به او سرکوفت میزد درگیر شد و او را با چاقو به قتل رساند.
در نشست رسیدگی به این پرونده که دیروز در شعبه 74 دادگاه کیفری استان تهران به ریاست قاضی عبداللهی و با حضور چهار مستشار تشکیل شد، ابتدا نماینده دادستان کیفرخواست را خواند و گفت: «سیامک 42 ساله متهم است که دوازدهم آبان 92 به دنبال اختلاف خانوادگی، پسر 22 سالهاش به نام سهیل را کشته است. اکنون مطابق قانون برایش تقاضای کیفر دارم.»
سپس متهم پشت تریبون دفاع ایستاد و گفت: «در شهرداری کار میکردم اما بیکار شدم و همسرم سر ناسازگاری گذاشت. او قهر کرد و به خانه پدرش رفت. پسرم هم به تازگی نامزد کرده بود و وضع مالی خوبی نداشتم. به همین خاطر تصمیم گرفتم کنار یک خیابان بساط جگرکی را برپا کنم و از این طریق زندگیام را بگذرانم.»
او ادامه داد: «صبح دوازدهم آبان ماه سر کار بودم که سهیل تماس گرفت و گفت پای برادر کوچکش شکسته و او را به بیمارستان برده است و برای درمان نیاز به پول دارد. به پسرم گفتم چون صبح است و هنوز کاسبی نکردهام پول کافی ندارم. باید چند ساعتی صبر کند تا بتوانم پول را آماده کنم. سهیل اما گفت فرصت زیادی ندارد و برادرش در بیمارستان منتظر است. سهیل بعد به محل جگرکی آمد و به من سرکوفت زد و گفت به خاطر بیکاری من زندگیمان به هم ریخته و مادرش قهر کرده و به خانه پدرش رفته و پسر کوچکم هم با پای شکسته در بیمارستان چشمانتظار است. من از شنیدن سرزنشهای پسرم عصبانی شدم و با هم درگیر شدیم. پسرم به سمت من حمله کرد و من با چاقویی که جگرها را با آن آماده میکردم یک ضربه به پهلویش زدم.» او در حالی که گریه میکرد، گفت: «باور کنید من قصد کشتن پسرم را نداشتم. وقتی سهیل غرق خون روی زمین افتاد او را به بیمارستان رساندم اما کار از کار گذشته بود. ناسازگاری همسرم و قهر او از خانه باعث شد تا زندگیمان آشفتهتر شود. او هم در این ماجرا بیتقصیر نیست. من در مدتی که در زندان هستم هر شب کابوس میبینم و در زندگیام آرامش ندارم. حالا از هیات قضایی تقاضا دارم تا در مجازاتم تخفیف قائل شود.» در پایان این جلسه هیات قضایی وارد شور شد تا طبق ماده 220 قانون مجازات اسلامی که میتواند پدر یا جد پدری را در صورت کشتن فرزند از مجازات قصاص معاف کند برای او حکم صادر کند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#669
Posted: 3 May 2015 16:12
دامادی که برای فراری دادن پدرهمسرش،مامور زندان را کشت
دامادی که در صحنه فراری دادن پدر زن اعدامیاش از خودروی زندان دست به قتل زده است در یک قدمی چوبهدار قرار گرفت.
«علیرضا مرادخانی» مأمور بدرقه زندانیان 22 آذرماه سال 90 هنگام انتقال زندانیان به دادسرا با شلیک گلوله گروهی مهاجم به قتل رسید. عامل این جنایت در حالی که تصور میشد به لحاظ حمله مسلحانه به مأمور دولت محاکمه و در قالب افساد فیالارض با محکومیت مرگ مواجه شود به خاطر قتل با قصاص نفس روبهرو شد. ساعت 9 صبح 22 آذرماه خودروی حامل زندانیان از ندامتگاه مرکزی کرج به سمت دادگاه انقلاب میرفت که در پل محمدشهر کرج با یک تصادف ساختگی دچار حادثهای مرگبار شد. راننده پیکان که قصد داشت پدر زن خود را فراری دهد با تفنگ کلاشنیکف به خودروی زندان نفوذ کرد و به تیراندازی پرداخت. مرد خطرناک وقتی مقاومت علیرضا مرادخانی مأمور بدرقه زندان را دید بیرحمانه به سوی وی تیراندازی کرد و پس از ناکامی در اجرای نقشهاش با گذاشتن خودروی پیکان با کمک همدستانش از صحنه گریخت.
با مخابره این حادثه مرگبار تیمی از مأموران کلانتری 21 مهرشهر خود را به محل جنایت رساندند. وقتی عمق فاجعه پیش روی مقامات قضایی و پلیسی قرار گرفت اقدامات اطلاعاتی ویژهای کلید خورد و کارآگاهان پی بردند مهاجمان سه مرد بودند که سوار بر خودروی تندرویی پا به فرار گذاشتهاند.
وقتی مشخص شد عاملان جنایت اهل یکی از استانهای غربی کشور بوده و در سرآسیاب ملارد زندگی میکردند مأموران دریافتند آنان بعد از تیراندازی مرگبار خانههایشان را ترک کرده و پنهانی زندگی میکنند. ردیابیهای تخصصی ادامه داشت تا اینکه روز 29 آذرماه سال 90 مخفیگاه جنایتکاران در جاجرود ردیابی شد و همهشان به دام افتادند.
«فرود» 29 ساله که از مجرمان قدیمی است و تیرانداز صحنه حمله مرگبار به خودروی زندان بود، در بازجوییها گفت: عبدالحمید پدرزنم است که به خاطر قاچاق موادمخدر به اعدام محکوم شده است و آن روز در خودروی حامل زندانیان بود. برای فراری دادن وی با همدستی برادر زن 20 سالهام به نام یونس و دوستش که میثم نام دارد نقشه کشیدیم. صبح همان روز تصمیم گرفتم با تفنگی که از چند ماه پیش با پرداخت یک میلیون و 200 هزار تومان خریده بودم به خودروی زندان حمله کنم به همین خاطر با یک تصادف ساختگی سد راه آنان شدم، تصور میکردم کارم راحت است اما یکی از زندانبانان مقاومت کرد و به ناچار او را هدف گلوله قرار دادم و با خودروی دیگرم فرار کردیم.
وی در ادامه گفت: میخواستم پدرزنم را نجات دهم اما خودم گرفتار شدم و حالا نگران دختر 5 سالهام هستم. یونس نیز در بازجوییها گفت: پدرم یکبار به خاطر قاچاق مواد مخدر دستگیر شده بود و در حالی که محکومیتش رو به پایان بود در مرخصی از زندان وقتی خودرویش را به دوستش امانت داد در زمان پس گرفتن مأموران پدرم را دستگیر کردند و در بازرسی از خودرویش دو کیلو هرویین کشف کردند، چون نمیتوانستیم ثابت کنیم پدرم بیگناه است او به اعدام محکوم شد و من و دامادمان تصمیم گرفتیم او را فراری بدهیم.
میثم که راننده خودروی زانتیا بود و در زمان حادثه مرد جنایتکار را فراری داد نیز در بازجوییها گفت: من به خاطر بیگناهی پدر دوستم خواستم به آنها کمک کنم و هرگز فکر نمیکردم جنایتی رخ دهد.
وی ادامه داد: پس از فرار با شناسنامه مادرم در جاجرود خانهای اجاره کردیم و همانجا مخفی شدیم اما یک هفته بعد ویلایمان محاصره شد و به دام افتادیم.
اعدام در ملأعام
با اعترافات داماد جنایتکار، 5 قاضی شعبه اول دادگاه کیفری استان البرز 5 اردیبهشت سال 91 «فرود» را به خاطر قتل مأمور بدرقه زندان به قصاص نفس – اعدام – در ملأعام و در محل وقوع جنایت محکوم کردند. همچنین از آنجایی که وی تفنگ جنگی نگهداری کرده بود براساس ماده 6 و 8 قانون مجازات اسلامی این تیرانداز به دو سال زندان محکوم شد.
یونس نیز با سه سال زندان و اما میثم نیز بیگناه شناخته شد.
دلگویههای پدر مقتول
غلامرضا مرادخانی هنوز بغض دارد، وی به روزنامه ایران گفت: با وجود گذشت سه سال از قتل پسرم عامل جنایت هنوز اعدام نشده است و نمیدانم چرا این مرد که به خودروی دولت حمله مسلحانه کرده نباید مفسدفیالارض شناخته شود، خصوصاً اینکه پسرم مأمور دولت بود و به خاطر جلوگیری از فرار زندانیان کشته شده است.
وی افزود: خانواده قاتل به جای التماس برای بخشش دائم ما را تهدید میکنند، با اینکه پسرم علیرضا پاسیار بود و به همراه 9 سرباز در حال انجام وظیفه برای تأمین امنیت جان مردم شهید شد و حالا باید چشمانتظار مجازات قاتل باشم در حالی که تصورم این بود قاتل یک مأمور دولت خیلی زودتر مجازات شود تا درس عبرتی برای دیگران باشد.
پدر قربانی جنایت گفت: مرتب تهدید میشوم و دست و دلم میلرزد، اگر قاتل مسلح محارب شناخته میشد دیگر هدف تهدید خانوادهاش قرار نمیگرفتم و امیدوارم هرچه سریعتر وی را به مجازت برسانند تا از این کابوس نجات پیدا کنم.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#670
Posted: 3 May 2015 16:16
انتقام عجیب یک زن از شوهرش در اینترنت
زن جوان که از طلاق عاطفی رنج میبرد برای انتقام از همسرش عکسهای خصوصیشان را منتشر کرد.
سرهنگ «یزدان نیکنام» رئیس پلیس فتای استان البرز به شوک گفت: سیام فروردین ماه سالجاری مرد جوانی با مراجعه به پلیس فتا اظهار داشت عکس خصوصی وی و همسرش در شبکههای اجتماعی منتشر شده است.پلیس به دنبال شناسایی عامل انتشار عکسهای خانوادگی بود که مشخص شد همسر این مرد جوان به نام «ندا» خودش عکسهای خصوصیشان را منتشر کرده است. بدینترتیب مرد جوان از همسرش شکایت کرد و او در بازجویی کارآگاهان پلیس فتا، انگیزه خود را انتقام عنوان کرد.این زوج جوان مدتها بود که در گرداب طلاق عاطفی به سر میبردند و متأسفانه زن جوان که از این مسأله خسته شده بود، برای انتقامگیری از شوهرش عکسهای خصوصیشان را منتشر میکند.
چند سال داری؟
27 سال.
چند وقت است ازدواج کردی؟
سه سال.
بچه هم دارید؟
نه بچهای نداریم.
علت اصلی انتشار عکسهای خصوصی و خانوادگیات چه بود؟
برای انتقام از شوهرم.
چرا تمایل داشتی از شوهرت انتقام بگیری؟
چون او هیچ علاقهای به من نداشت و از طرفی مرا هم طلاق نمیداد. من در خانه پدرم بودم و چند ماه در تنهایی زندگی میکردم که چنین کاری کردم.
با انتشار عکسهای خودت، آیا فکر نکردی حیثیت خودت هم زیر سؤال میرود؟
آنقدر میلم برای انتقام شدید بود که اصلاً به این چیزها فکر نمیکردم.
الان که در بازداشت هستی چه احساسی داری؟
پشیمان هستم، چون به خودم ضربه زدم.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟