انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
کامپیوتر
  
صفحه  صفحه 22 از 24:  « پیشین  1  ...  21  22  23  24  پسین »

Steve Jobs | استیو جابز


مرد

 
جابز در تعطیلات کریسمس ١٩٩٥، در دهکده ی کُنای هاوایی با دوستش لَری اِلیسون رئیس مهارنشدنی اراکل برای قدم زدن به ساحل رفت. بر سر این بحث کردند که چطور اپل را تملیک و جابز را مدیرعاملش کنند. اِلیسون می گفت که ٣ میلیارد دلار جور خواهد کرد: «بعد اپل را می خرم و تو برای پذیرش مدیرعاملی، بلافاصله ٢٥٪ از سهام را دریافت می کنی. با هم اپل را به دوران اوجش بر می گردانیم.» ولی جابز مهلت خواست: «نخواستم مثل آن دشمن هایی باشم که شرکتی را تصاحب می کنند. اگر خود آنها از من دعوت می کردند اوضاع فرق می کرد.»

در ١٩٩٦، سهم اپل از بازار به زیر ٤٪ سقوط کرد حال آنکه در اواخر دهه ی ١٩٨٠، ١٦٪ بود. مایکل اسپیندلر آلمانی مدیر اجرایی اپل در اروپا، به سال ١٩٩٣ جایگزین اسکالی شد و کوشید شرکت را به سان مایکروسیستمز، آی.بی.اِم، یا هیولیت-پکارد بفروشد ولی میسر نشد. وی در فوریه ی ١٩٩٦ اخراج و گیل آملیو، مهندس و محقق علمی با سابقه ی مدیریت اجرایی در شرکت ملی نیمه هادی ها، جایگزینش شد. در اولین سال حضورآملیو، اپل ١ میلیارد دلار از دست داد و قیمت سهام که در ١٩٩١ حدود ٧٠ دلار بود، به ١٤ دلار سقوط کرد و این در حالی بود که حباب تکنولوژی داشت قیمت سهام سایر شرکت ها را از جو زمین هم بالاتر می برد.

آملیو هوادار جابز نبود. اولین دیدارشان به سال ١٩٩٤ بر می گشت. درست بعد از عضویت او در هیئت مدیره، جابز طی تماسی گفت: «می خواهم ببینمت.» آملیو او را به دفترش در شرکت ملی نیمه هادی ها دعوت کرد. از ورای دیوار شیشه ای اتاق کارش، آمدن جابز را تماشا کرد و به خوبی به یاد می آورد که: «بیشتر شبیه یک بوکسور بود، خشن ولی از روی خدعه دلپذیر. یا شاید شبیه یک گربه ی جنگلی زیبا که آماده ی پریدن روی شکارش می شد.» بعد از چند دقیقه خوش و بش - چیزی فراتر از آنچه که معمولاً از جابز دیده می شد- بلافاصله دلیل آمدنش را گفت. او کمک آملیو برای بازگشت به اپل در مقام مدیرعاملی را می خواست. می گفت: «فقط یک نفر قادر به تهییج کارمندان اپل است. فقط یک نفر می تواند اوضاع شرکت را سر و سامان بدهد.» به نظر جابز، دوران مکینتاش گذشته بود و اکنون زمان ساختن چیزی نو و جدی بود، چیزی سرشار از نبوغ.

آملیو پرسید: «بعد از مرگ مکینتاش، قرار است چه چیزی جایگزینش شود؟» پاسخ جابز او را قانع نکرد: «به نظر می رسید خود استیو هم جواب مشخصی نداشت. انگار برای آن روز، یک سری شوخی یک خطی از بر کرده بود.» آملیو احساس کرد که دارد دایره ی تحریف واقعیت جابز را با دو چشم خود می بیند و به مقاومت در برابر آن افتخار می کرد. آن روز بدون تشریفات، جابز را از دفتر کار خود بیرون انداخت.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
آملیو در تابستان ١٩٩٦، بالأخره متوجه یک مشکل جدی شد. اپل تمام امیدش را به ساخت سیستم عامل جدیدی به نام کُپلند گره زده بود، ولی او بلافاصله پس از انتصاب به سمت مدیرعامل اپل، متوجه شد که کُپلَند محصولی از پیش شکسته خورده است و نیازهای اپل از جمله قابلیت های شبکه ای بیشتر و محافظت بهتر از حافظه را برآورده نمی کند. علاوه بر این، تا سال ١٩٩٧ هم آماده ی عرضه نمی شد. سپس در حضور جمع، قول داد که به زودی یک جایگزین مناسب خواهد یافت.

اما مشکل اینجا بود که چیزی در آستین نداشت. از این رو اپل را نیازمند یک شریک دید. شریکی که سیستم عامل پایداری داشته باشد، ترجیحاً چیزی شبه یونیکس با لایه ای از برنامه های کاربردی موضوع محور (شیءگرا). مشخصاً تنها یک شرکت (نکست) توان تأمین چنین نرم افزاری را داشت، ولی مدتی طول کشید تا توجه اپل به آن جلب شود.

اپل ابتدا به سراغ شرکت ژان لوئی گاسه رفت، شرکت بی. گاسه مذاکرات فروش بی به اپل را شروع ولی در آگوست ١٩٩٦ در ملاقاتش با آملیو در هاوایی، زمین بازی را عوض کرد و گفت که می خواهد ٥٠ نفر از کارمندان بی را به اپل بیاورد. علاوه بر این، ١٥٪ از شرکت به ارزش تقریبی ٥٠٠ میلیون دلار را هم می خواست. آملیو حیرت کرد، چون بر طبق محاسباتش، بی تنها حدود ٥٠ میلیون می ارزید. بعد از رد و بدل شدن پیشنهادهای طرفین، گاسه به کمتر از ٢٧٥ میلیون دلار رضایت نداد. فکر می کرد اپل جایگزینی نخواهد یافت ولی دست آخر رفتارش به آملیو بر خورد، به خصوص که گفته بود: «من تمام برگ های برنده را در دست دارم و آنقدر بازی را کش می دهم تا به غلط کردن بیافتند.»

الن هنکاک مدیر ارشد تکنولوژی در اپل، پیشنهاد دیگری داشت؛ سولاریس، سیستم عامل شرکت سان که هسته ی یونیکس داشت ولی رابط گرافیکی اش چندان کاربرپسند نبود. از بین همه ی انتخاب ها، آملیو دست گذاشته بود روی ویندوز NT مایکروسافت و به گمانش می شد ظاهر آن را شبیه به مک کرد؛ تازه، برنامه های متعدد ویندوز هم در دسترس کاربران قرار می گرفت. بیل گیتس که مشتاق به انجام چنین کاری بود، شخصاً با آملیو تماس گرفت.

در این میان، پیشنهاد دیگری هم بود. دو سال قبل، نویسنده ی معروف مجله ی مک ورد (و فدایی سابق نرم افزارهای اپل) گای کاواساکی، یک مطلب طنزآمیز نوشته بود و در آن به شوخی گفته بود که اپل در حال خرید نکست است و جابز به زودی مدیرعامل اپل می شود. در متن، مایک مارک کولا با مسخرگی به جابز می گفت: «تو می خواهی باقی عمرت را صرف فروختن یونیکس شکری بکنی یا می آیی با هم دنیا را عوض کنیم؟» جواب جابز در آن مقاله ی فُکاهی این بود که: «من به یک منبع درآمدی پایدار نیاز دارم، چون الآن پدر شده ام.» همین طور آمده بود که: «به خاطر تجربیاتش در نکست، انتظار می رود بتواند حس فروتنی را به اپل باز گرداند!» در مقاله، نقل قولی هم از گیتس به چشم می خورد که می گفت با بازگشت جابز به اپل، اختراعات جدیدی از راه می رسد و بالتبع دست مایکروسافت برای تقلید از اپل، بازتر از قبل می شود. البته که خط به خط آن مقاله شوخی و طنز بود، ولی دنیای پیرامون ما عادت عجیبی دارد؛ محقق ساختن هجویات.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
*سلانه سلانه به سمت کوپرتینو

یک روز آملیو از همکارانش پرسید: «کدام تان آنقدر با استیو آشنا است که بهش زنگ بزند؟» از آنجایی که مذاکره اش با جابز -دو سال پیش- بد تمام شده بود، نمی خواست شخصاً این تماس را بگیرد. ولی اوضاع طوری پیش رفت که نیازی به این کار نبود. اپل همان موقع هم پیام هایی از نکست دریافت می کرد. یکی از بازاریابان رده میانی در نکست، به نام گارت رایس ، خیلی ساده گوشی تلفن را برداشت و بدون اطلاع جابز به الن هنکاک –در اپل- زنگ زد. می خواست ببیند او علاقه ای به دیدن نرم افزار نکست دارد یا نه. هنکاک نیز یک نفر را به ملاقاتش فرستاد.

مصادف با روز شکرگزاری سال ١٩٩٦، مسئولان رده میانی دو شرکت در حال مذاکره بودند. از اینجا به بعد، جابز وارد ماجرا شد و در تماسی مستقیم به آملیو گفت: «من دارم به ژاپن می روم ولی یک هفته ای بر می گردم. به محض برگشت باهات قرار می گذارم. لطفاً تا آن موقع هیچ تصمیمی نگیر.» آملیو بر خلاف تجربه ی قبلی اش با جابز، از شنیدن صدای او سر ذوق آمد. خودش می گفت: «آن مکالمه با استیو، برای من مثل استنشاق بوی خوش یک مشروب گیرا بود.» لذا به جابز اطمینان داد که قبل از دیدن او، هیچ توافقی با بی یا هر شرکت دیگری نخواهد کرد.

برای جابز، رقابت با بی، هم شخصی بود و هم حرفه ای. دورنمای خریده شدن نکست در حال سقوط توسط اپل، رؤیایی بود. به علاوه، جابز هنوز برخی کینه ها را در دل زنده نگه داشته و گاسه جزو نام های اول فهرست انتظارش بود، درست بر خلاف آن صلح ظاهری. جابز بعدها مصرانه و غیرمنصفانه ابراز داشت: «گاسه در سال ١٩٨٥ از پشت به من خنجر زد، واقعاً آدم کثیفی بود.» از منظر او، اسکالی حداقل خیلی نجیبانه از جلو خنجر را در قلبش فرو کرده بود!

جابز در ٢ دسامبر ١٩٩٦، بعد از ١١ سال، دوباره به مقر اصلی اپل در کوپرتینو قدم گذاشت؛ در اتاق کنفرانس مدیران، با آملیو و هنکاک بر سر نکست رایزنی کرد. دوباره بر روی تخته سفید آنجا، تند تند مطلب نوشت و نظراتش راجع به چهار موج پیوسته ی دنیای کامپیوتر، که معرفی نکست آخرین شان بود، را بیان کرد. با اینکه از آن دو نفر دل خوشی نداشت ولی هر چه جادو و اغوا در چنته داشت، بروز داد. به خصوص در تظاهر به فروتنی، زبردستانه عمل کرد. مثلاً می گفت: «این به نظر یک ایده ی احمقانه است» ولی چه می شد اگر آنها می پسندیدند؟ «من پای هر معامله ای که بخواهید را امضا می کنم -اعطای لیسانس نرم افزار، فروش شرکت به شما، هر چیزی.» ولی در واقع، اولویتش با فروش نکست بود. به آنها گفت: «به نکست بیایید و همه چیز را از نزدیک ببینید. مطمئنم به کمتر از خرید شرکت و استخدام کل کارکنانش راضی نخواهید شد.»

چند هفته بعد، جابز و خانواده اش برای تعطیلات به هاوایی رفتند و لَری اِلیسون هم مثل سال قبل آنجا بود. جابز در حالی که خط ساحل را پیاده می پیمودند، گفت: «می دانی لَری، فکر می کنم بالأخره راهی برای بازگشت به اپل و به دست گرفتن قدرت پیدا کرده ام تا دیگر نیازی به اجبار تو به خریدش نباشد.» الیسون می گفت: «استراتژی اش از این قرار بود که اپل را به خرید نکست ترغیب کند و بعد به هیئت مدیره برود و از آنجا هم فقط یک گام تا مدیرعاملی فاصله داشت.» الیسون فکر می کرد که جابز از یک نکته ی اساسی غفلت کرده: «ولی استیو، چیزی هست که من نمی فهمم،» پرسید: «اگر شرکت را نخریم، چطور پول در بیاوریم؟» این یک یادآوری بود. یادآوری این که چقدر علایق آن دو با هم فرق داشت. جابز دست روی شانه ی چپ اِلیسون گذاشت و به او نزدیک شد، طوری که تقریباً دماغ هاشان به هم خورد: «لَری، به همین خاطر است که دوستی من با تو اینقدر مهم است. تو که نیازی به پول بیشتر نداری.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
الیسون به خاطر می آورد که با ناله گفته بود: « خب شاید من به پول نیاز نداشته باشم، ولی چرا باید پول ها به جیب یک مشت مدیر سرمایه در فیدلیتی سرازیر شود؟ چرا یکی دیگر ببرد؟ چرا ما نبریم؟»

جابز جواب داد: «به گمانم اگر بدون داشتن هیچ سهمی به اپل بر گردم و تو هم هیچ سهمی در آن نداشته باشی، وجهه ی اخلاقی بهتری خواهم داشت.»

الیسون گفت : «استیو این خیلی معامله ی گرانی است، وجهه ی اخلاقی را می گویم. ببین، تو بهترین دوستم هستی، صاحب واقعی اپل. بنابراین حرف حرف تو است.» گرچه جابز بعدها گفت که در آن برهه نقشه ای برای تسلط بر اپل نداشته، ولی اِلیسون فکر می کرد که این اجتناب ناپذیر است. او بعدها گفت: «هر کسی با سابقه ی نیم ساعت گفتگو با آملیو می فهمید که طرف کاری جز خودتخریبی بلد نیست.»

مسابقه ی بزرگ آشپزی بین نکست و بی، در هتل گاردن کرت پالو آلتو، به تاریخ ١٠ دسامبر برگزار شد. در حضور آملیو، هنکاک و شش نفر از دیگر مدیران اپل، ابتدا نکست دستاوردهایش را ارائه کرد. اَوی توانیان نرم افزار را تشریح و جابز هم با آن توانایی نمایشی بی نظیرش حضار را هیپنوتیزم کرد. قابلیت های سیستم عامل در پخش چهار ویدیوی همزمان، تلفیق و ساخت محتوای صوتی و تصویری، و اتصال به اینترنت را نشان دادند. آملیو می گفت: «معرفی تجاری استیو خیره کننده بود. طوری به ستایش از ویژگی ها و توانایی های سیستمش می پرداخت که انگار داشت اجرای لاورنس اولیویه از مکبث را تقدیس می کرد.»

اما گاسه طوری عمل کرد که انگار معامله در چنگش است. بدون معرفی هیچ ویژگی جدیدی، خیلی ساده گفت که مدیران اپل قابلیت های سیستم عامل بی را می دانند و خواست که اگر سؤالی هست مطرح کنند. جلسه ی او خیلی کوتاه بود و در حین برگزاری آن، جابز و توانیان در خیابان های پالو آلتو قدم زدند. بعد از مدتی برگشتند و به سراغ یکی از مدیران اپل که در جلسه حضور داشت رفتند. او مژده داد: «برد با شما است.»

توانیان بعدها گفت که این اصلا غافلگیرکننده نبود: «تکنولوژی برتر را در اختیار داشتیم که یک راه حل کامل برای اپل بود. البته استیو را هم داشتیم.» آملیو می دانست که بازگشت جابز به اپل شمشیری دو لبه است، ولی بازگشت گاسه هم از این قاعده مستثنی نبود. لَری تسلر از قدیمی های مکینتاش ، به آملیو گفت که نکست را انتخاب کند و البته افزود: «انتخاب هر چه که باشد، داری یک نفر را می آوری که جایت را بگیرد، استیو یا ژان لوئی.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
آملیو جابز را برگزید. در تماسی، به او خبر از کسب مجوز هیئت مدیره برای خرید نکست داد و پرسید که آیا می خواهد در جلسه حضور داشته باشد؟ جابز تصمیم گرفت که برود. با ورودش به اتاق کنفرانس و دیدن مایک مارک کولا، لحظه ای احساسی شکل گرفت. از ١٩٨٥ (یعنی زمانی که مارک کولا طرف اسکالی را گرفت،) تا آن روز با هم حرف نزده بودند. جابز به سمت مرشد قدیمی اش رفت و دست او را به گرمی فشرد.

بعد نوبت جابز بود که از آملیو دعوت کند تا برای مذاکره ای دوستانه به خانه اش در پالو آلتو بیاید. وقتی آملیو با مرسدس کلاسیک ١٩٧٣ خود از راه رسید، جابز کیف کرد؛ ماشین را خیلی پسندید. در آشپزخانه - که بالأخره نوسازی شده بود- یک کتری روی گاز گذاشت تا چایی درست کند و بعد، پشت میز چوبی، مقابل تنور چوب سوز بلند نشستند. بخش مالی مذاکرات به آرامی پیش رفت؛ جابز نمی خواست اشتباه گاسه را تکرار کند پس پا را فراتر از حد خود نگذاشت. پیشنهاد او ١٢ دلار به ازای هر سهم نکست بود. رقمی نزدیک به ٥٠٠ میلیون دلار. آملیو گفت که خیلی بالا است. او روی ١٠ دلار به ازای هر سهم حساب کرده بود، رقمی در حدود ٤٠٠ میلیون دلار. زیرا برخلاف بی، نکست هم فروش بازاری و درآمد واقعی، و هم یک عده متخصص بی نظیر داشت. جابز که هرگز تا این حد از یک پیشنهاد متقابل خوشحال نشده بود، بلافاصله با رقم او موافقت کرد.

جابز می خواست مبلغ را به صورت نقد دریافت کند، ولی آملیو اصرار داشت که او "از خودش در بازی مایه بگذارد" و مبلغ را به صورت سهام با تعهد تملیک یک ساله دریافت کند. جابز مقاومت کرد. سرانجام به این توافق رسیدند: ١٢٠ میلیون دلار نقد و ٣٧ میلیون دلار سهام با تعهد تملیک برای حداقل ٦ ماه.

به درخواست جابز، بخشی از مذاکرات حین پیاده روی انجام شد. در گردشی اطراف پالو آلتو، جابز درخواست عضویت در هیئت مدیره را مطرح کرد. آملیو کوشید بحث را عوض کند. گفت که آنقدر ماجرا پشت سر استیو هست که عاقلانه نیست عجله کنند. جابز گفت: «گیل این واقعاً آزاردهنده است. این شرکت مال من بود. مرا بعد از آن روز وحشتناک با اسکالی، به حال خودم رها کردید.» آملیو این را درک می کرد ولی هنوز از موضع هیئت مدیره مطمئن نبود. در ضمن از همان ابتدای مذاکره با جابز، این را با خودش شرط کرده بود که «با منطق پیش می روم» و «کاریزمایش را نادیده می گیرم.» با این حال در حین پیاده روی با جابز، مثل خیلی های دیگر در دایره ی نفوذ او گیر افتاد. به قول خودش: «داخل گرداب انرژی و اشتیاق استیو فرو رفتم.»

بعد از چند بار چرخیدن در یک مسیر طولانی، به خانه ی جابز برگشتند. لورین و بچه ها تازه آمده بودند. همه با هم، موفقیت مذاکرات را جشن گرفتند و بعد آملیو سوار بر مرسدسش رفت. به خاطر می آورد که: «استیو با من مثل یک دوست مادام العمر رفتار کرد.» اما بعدها که جابز اخراج او از اپل را مهندسی کرد، آملیو با نگاهی به منش دوستانه ی او در آن روز و با جملاتی دقیق گفت: «بعدها با اندوه دریافتم که این تنها نمودی کوچک از یک شخصیت به غایت پیچیده بوده.» به راستی هم که جابز استاد افسونگری بود.


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
آملیو بعد از توافق با نکست، گاسه را در جریان گذاشت ولی مأموریت دشوارتر، اطلاع به گیتس بود. آملیو می گفت: «بیل سر گیجه گرفته بود.» از نظر او، این توافق مضحک بود و کودتای دوباره ی جابز چندان غیرمنتظره نبود. از آملیو پرسید: «تو واقعاً فکر می کنی استیو چیزی در چنته دارد؟ من تکنولوژی اش را می شناسم، چیزی نیست جز یک یونیکس بزک شده که هیچ وقت نمی توانید روی کامپیوترهای اپل نصبش کنید.» گیتس (مثل جابز) بلد بود چطور خودش را بالا بکشد و به خالی کردن زیر پای جابز ادامه داد: «گیل تو متوجه نیستی؟ استیو اصلاً چیزی از تکنولوژی سرش نمی شود، فقط یک تبلیغات چی است. باورم نمی شود که داری چنین اشتباهی را مرتکب می شوی... او که چیزی بارش نیست، ٩٩٪ از چیزهایی که می گوید و فکر می کند، غلط است. برای چی داری این آشغال دونی را می خری؟»

سال ها بعد که موضوع را با خود گیتس مطرح کردم، یادش نمی آمد آنقدرها هم به هم ریخته باشد. می گفت خرید نکست، سیستم عامل جدیدی را در اختیار اپل قرار نداده بود: « آملیو خیلی پول بالای نکست داد. صادقانه باید گفت هیچ وقت هم از سیستم عامل نکست استفاده نشد.» در عوض، با آن معامله اَوی توانیان به اپل آمد؛ کسی که در بهینه سازی سیستم عامل اپل در آن زمان عالی عمل کرد، طوری که سرانجام با هسته ی تکنولوژی نکست سازگار شد. گیتس می دانست که این معامله منجر به بازگشت جابز به رأس قدرت می شود. می گفت: «این دست تقدیر بود. خرید اصلی آنها، در واقع مردی بود که اکثر ما پیش بینی نمی کردیم یک مدیرعامل موفق بشود، چون تجربه ی چندانی در این کار نداشت. ولی استیو یک نابغه ی بی نظیر با سلیقه ی طراحی و مهندسی فوق العاده بود. بالأخره هم توانست دیوانگی خودش را اندکی مهار کند و مدیرعامل موقت اپل شد.»

برخلاف تصور اِلیسون و گیتس، جابز درگیری های عمیقی با خودش داشت و نمی دانست که آیا واقعاً خواهان بازگشت به نقش اجرایی در اپل هست یا خیر. حداقل تا زمان حضور آملیو که چنین چیزی را نمی خواست. چند روز قبل از اعلان رسمی خرید نکست توسط اپل، آملیو از جابز خواست که به طور تمام وقت به اپل بپیوندد و مسئولیت توسعه ی سیستم عامل را بر عهده بگیرد. اما جابز پاسخ به درخواست آملیو را مسکوت گذاشت.

سرانجام در روز اعلان خبر بزرگ، آملیو جابز را به حضور طلبید. به یک جواب رک نیاز داشت: «استیو، تو فقط می خواهی پولت را بگیری و بروی؟» و اضافه کرد: «اگر این را می خواهی مشکلی نیست.» جابز جوابی نداد؛ ساکت به او خیره شد. آملیو دوباره پرسید: «می خواهی در فهرست حقوق بگیرها قرارت بدهم؟ مثلاً به عنوان مشاور.» جابز همچنان ساکت ماند. آملیو بیرون رفت و گیر داد به وکیل جابز، لَری سانسینی و از او خواسته ی جابز را جویا شد. سانسینی گفت: «خبر ندارم.» آملیو دوباره به پشت درب های بسته برگشت تا از او حرف بکشد: «استیو، چی توی ذهنت می گذرد؟ حست چه می گوید؟ خواهش می کنم، من الآن به یک جواب نیاز دارم.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
جابز جواب داد: «من دیشب اصلاً نخوابیدم.»

«چرا؟ مشکل چی بود؟»

داشتم به تمام کارهایی که باید انجام بشود فکر می کردم، و همین طور به معامله مان. توی مغزم همه چیز قاطی شده. واقعاً خسته ام، فکرم کار نمی کند. فقط بیش از این سؤال پیچم نکن.»

آملیو گفت که این غیرممکن است. استیو باید چیزی می گفت.

بالأخره جواب داد: «ببین، اگر مجبوری یک چیزی بهشان بگویی، فقط بگو: مشاور رئیس شرکت.»

مراسم در همان روز عصر - ٢٠ دسامبر ١٩٩٦- با حضور ٢٥٠ نفر از کارمندان پر شور اپل در مقر اصلی شرکت برگزار شد. آملیو همان طور که جابز خواسته بود عمل کرد و او را به عنوان مشاور پاره وقت رئیس شرکت معرفی کرد. جابز به جای اینکه از کنار روی صحنه بیاید، از انتهای تالار وارد شد و راهرو را تا جلو طی کرد. آملیو به حضار گفته بود که جابز خیلی خسته است که بخواهد سخنرانی کند، ولی او از دیدن کارمندان پر شور اپل سر ذوق آمده بود. گفت: «من خیلی هیجان زده ام. انتظار دارم بعضی از همکاران قدیمی را اینجا ببینم.» بعد از او، لوئیس کیهو از فایننشال تایمز روی صحنه آمد و پرسید که آیا این ماجرا به تسلط جابز بر اپل خواهد انجامید، این سؤال مثل یک اتهام جلوه کرد. جابز گفت: «اُه نه لوئیس، الآن خیلی چیزها توی زندگیم هست. خانواده دارم. در پیکسار مشغولم. وقتم محدود است، ولی امیدوارم بتوانیم ایده هایی را به اشتراک بگذاریم.»

جابز فردای آن روز به پیکسار رفت. او که عاشق این محفل هنرمندانه بود، می خواست بچه های پیکسار هم بدانند که همچنان رئیس شان خواهد ماند و دست از همراهی شان نخواهد کشید. ساکنین پیکسار هم از اینکه می دیدند او به طور پاره وقت به اپل می رود، خوشحال بودند؛ اندکی تمرکز کمتر از طرف جابز، چیز خوبی بود. در مذاکرات بزرگ حضورش خیلی مفید بود، ولی اگر از قضا وقت آزاد پیدا می کرد، موجود خطرناکی می شد. آن روز در بدو ورود به پیکسار، یک راست به دفتر لستر رفت و گفت که حضورش در اپل به عنوان مشاور، وقت زیادی از او خواهد گرفت. خود را محتاج دعای لستر می دانست. گفت: «مدام به این فکر می کنم که این تصمیم چقدر از وقتی را که می توانستم کنار خانواده ام باشم خواهد گرفت و چقدر از وقتی را که می توانستم با خانواده ی دیگرم در پیکسار باشم. ولی تنها علت انجام این کار، این است که دنیا با اپل جای بهتری برای زندگی خواهد بود.»

لستر با لبخندی نجیبانه گفت: «دعای من به همراهت.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 

آملیو وازنیاک را به روی صحنه می آورد و جابز عقب می ایستد، ۱۹۹۷

*حضور در پشت صحنه

جابز در سی سالگی گفته بود: «واقعاً خیلی نادر است که یک هنرمند در سی یا چهل سالگی قادر به خلق چیز شگفت انگیزی باشد.»

این در دهه ی سوم زندگی خودش به حقیقت پیوست، دهه ای که با اخراج او از اپل در ١٩٨٥ آغاز گردید و او بعد از چهل سالگی، به سال ١٩٩٥، تازه شکوفا شد. اکران داستان اسباب بازی در همان سال بود. سپس خرید نکست توسط اپل، راه را برای بازگشت او به شرکت خودش باز کرد. در این بازگشت، جابز توانست نشان دهد که حتی افراد بالای چهل سال هم می توانند مبتکران بزرگی باشند. او که در دهه ی سوم عمرش صنعت کامپیوترهای شخصی را متحول کرده بود، حالا به کمک می آمد تا تحولی مشابه را برای دستگاه های پخش موسیقی، مدل تجاری صنعت موسیقی، تلفن های همراه، برنامه های کاربردی، تبلت های کامپیوتری، کتاب ها و روزنامه نگاری، به ارمغان بیاورد.

به لَری الیسون گفته بود که استراتژی بازگشتش، فروش نکست به اپل ، ورود به هیئت مدیره و انتظار برای لغزش آملیو است. الیسون احتمالاً با دیدن اصرار جابز مبنی بر عدم وجود انگیزه های مالی برای بازگشت به اپل گیج شد، ولی این تقریباً واقعی بود. او نه تجمل گرایی آشکار اِلیسون را در خود داشت، نه انگیزه های بشردوستانه ی گیتس را، و نه میل به رقابت برای کسب رتبه های بالای فهرست فوربس را. بلکه نیازهای درونی و امیال شخصی اش او را به طلب غایت کمال و خلق میراثی سترگ وا می داشت. میراثی حیرت انگیز برای همه، که دو وجه دارد: "تولید محصولات مبتکرانه" و "بر پا کردن شرکتی ماندگار." او می خواست در معبد خدایان جای بگیرد، حتی بالاتر از کسانی مثل ادوین لَند، بیل هیولیت و دیوید پکارد. بهترین راه برای رسیدن به تمام این آرزوها، بازگشت به اپل و احیای پادشاهی رو به افولش بود. با این حال، وقتی جام قدرت بین لبانش نشست، به طرز غریبی مردد، بی میل و شاید حتی خجالتی شد.

طبق حرفی که به آملیو زده بود، در ژانویه ی ١٩٩٧ رسماً به عنوان مشاور پاره وقت به اپل برگشت و خود را وقف انگیزه های شخصی کرد، و علی الخصوص به دفاع از افرادی که از نکست آورده بود برخاست. اما در سایر زمینه ها منفعل باقی ماند. عدم راهیابی به هیئت مدیره او را آزرد و پیشنهاد ریاست بر بخش توسعه ی سیستم عامل نیز موجب حقارتش شد. آملیو شرایطی باب میل خود خلق کرده بود؛ جابز، هم زیر خیمه بود و هم بیرون خیمه، ولی این چاره ی آرامش پایدار نبود. جابز بعدها اینگونه از آن دوران یاد کرد:

«گیل نمی خواست من آن اطراف بپلکم. من هم او را دلقکی بیش نمی دانستم. این اختلاف نظر حتی قبل از فروش نکست هم برای من روشن بود. فکر می کردم فقط قرار است در رویدادهایی مثل مک ورد ظاهر شوم، تنها برای نمایش ها. و این خوب بود، به خاطر اینکه مشغله ی پیکسار را هم داشتم. آن دوران، چند روز هفته را در دفتری پایین پالو آلتو روی مسائل اپل صرف می کردم و یکی دو روز را هم در پیکسار می گذراندم. واقعاً زندگی نازی بود. هم استراحت کافی، هم با خانواده بودن؛ هر دو را داشتم.»

در واقع، جابز فقط برای رویداد مک ورد ابتدای ژانویه بازی داده شد که این، باور او به حماقت آملیو را دو چندان کرد. نزدیک به ٤٠٠٠ صندلی در سالن رقص هتل ماریوت در سان فرانسیسکو برای مشتاقان شنیدن سخنرانی آملیو تدارک دیده شد و جف گلدبلوم بازیگر، او را با این جملات به روی صحنه دعوت کرد: «من نقش یک متخصص تئوری آشوب را در فیلم "دنیای گمشده: ژوراسیک پارک" بازی کرده ام. فکر می کنم این برای حضور در یک رویداد اپل کافی باشد.» سپس نوبت را به آملیو سپرد که با یک کت اسپورت پر زرق و برق، و پیراهن بدون یقه ی تمام دکمه تا زیر گردن، روی صحنه آمد. به قول خبرنگار وال استریت ژورنال، جیم کارلتن: «مثل یکی از کمدین های وگاس،» یا به قول نویسنده ی اخبار تکنولوژیک، مایکل مالون: «درست شبیه عمویی که سر اولین قرار عاشقانه ی بعد از طلاقش حاضر شده باشد.»


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
مشکل اصلی، رفتن آملیو به تعطیلات، کشمکش با نویسندگان متن سخنرانی اش، و امتناع از تمرین مراسم بود. در پشت صحنه، جابز از اشاره به تئوری آشوب ناراحت بود و هم زمان که آملیو داشت سخنرانی نامربوط و کش دار خود را پیش می برد، او هم جوش آورده بود. آملیو در انجام سخنرانی طبق مطالبی که نمایشگر کوچک روبرویش نشان می داد، ناتوان بود و خیلی زود کوشید سر و ته آن را هم بیاورد. مکرراً سر خط افکار خود را گم می کرد و بعد از یک ساعت، حضار گیج شده بودند که "اصلاً معلوم هست این بابا چه می گوید؟!" البته چند نمایش فرعی در وسط کار به کمکش آمد: مثل لحظه ای که از پیتر گابریل برای معرفی یک برنامه ی موسیقی جدید دعوت به عمل آورد، یا اشاره ای که به حضور محمد علی کلی - در ردیف اول- کرد؛ اسطوره ی بوکس برای معرفی وب سایتی در مورد بیماری پارکینسون آمده بود، ولی آملیو بدون دعوتش به روی صحنه یا گفتن علت حضورش، مراسم را ادامه داد.

بعد از دو ساعت پریشان گویی آملیو، بالأخره نوبت به آمدن کسی رسید که همه منتظر تشویقش بودند. کارلتن در این باره نوشت: «جابز، تراوش صمیمیت، سلیقه و جذبه ی محض است. درست نقطه ی مقابل آملیوی خام دست که روی صحنه همه را زجر می دهد. بازگشت الویس به روی صحنه هم اینقدر احساسات را بر نمی انگیخت.» جمعیت برای بیش از یک دقیقه سر پا ایستادند و او را تشویق کردند. دهه ی کابوس وار برای همه رو به پایان بود. بالأخره جابز با تقاضای سکوت حضار، به قلب این چالش بزرگ یورش برد. گفت: «ما بایستی بارقه های امید را برگردانیم. مک در این ١٠ سال پیشرفت چندانی نداشته، سلطه ی ویندوز از همین رو است. بنابراین باید با سیستم عاملی به صحنه برگردیم که حتی از آن هم بهتر باشد.»

سخنرانی چالاک جابز، رهایی بی قید و شرط از دست نمایش خسته کننده ی آملیو بود. متأسفانه بازگشت آملیو به صحنه و مزخرف گویی اش، همه را برای یک ساعت دیگر روی صندلی های شکنجه نگه داشت. دست آخر، سه ساعت از آغاز می گذشت که آملیو مراسم را این طور به پایان رساند؛ با دعوت جابز و (در عین غافلگیری همه) استیو وازنیاک به روی صحنه، دوباره غوغایی به پا شد ولی جابز که به وضوح دلخور شده بود، از پیوستن به این سه نفره ی شورانگیز خودداری کرد و خیلی آرام به عقب صحنه رفت. آملیو بعدها در این باره گفت: «بی شعوری او اختتامیه ی مراسم را خراب کرد. غرور مسخره اش را به یک نمایش خوب برای اپل ترجیح داد.» فقط هفت روز به آغاز سال مالی جدید باقی مانده و کاملاً مشخص بود که مرکز تصمیم گیری در حال تغییر است.

جابز بلافاصله افراد معتمد خود را در رأس امور قرار داد: «می خواستم مطمئن شوم که افراد خبره ی نکست توسط افراد نالایقی که پست های اصلی اپل را اشغال کرده بودند، از پشت خنجر نمی خورند.» اِلن هنکاک که قبلاً پیشنهاد داده بود سیستم عامل سولاریس سان به جای نکست برگزیده شود، در صدر فهرست دلقک ها قرار داشت؛ به خصوص که از اصرار برای استفاده از کرنل سولاریس در سیستم عامل جدید اپل دست بر نمی داشت و در پاسخ به سؤال خبرنگاری در مورد نقش جابز در رابطه با این تصمیم سازی، خیلی خلاصه گفته بود: «هیچ.» ولی اشتباه می کرد. اولین کار جابز، کسب اطمینان از قبضه شدن وظایف هنکاک توسط دو نفر از دوستان خود در نکست بود.

برای ریاست بخش نرم افزار، اَوی توانیان را برگزید و برای هدایت بخش سخت افزار، جاناتان رابینشتین را خبر کرد؛ کسی که قبل از فروش بخش سخت افزار نکست، وظیفه ای مشابه را بر عهده داشت. رابینشتین در جزیره ی اسکای تعطیلاتش را می گذراند که جابز زنگ زد: «اپل به کمک احتیاج دارد. می آیی روی عرشه؟» او هم به موقع برگشت تا در کنفرانس مک ورد شرکت کند و افتضاح آملیو روی صحنه را از دست ندهد. اوضاع بدتر از تصورشان بود. نگاه رابینشتین و توانیان در جلسات به هم، مثل نگاه دو تا آدم سالم بود که در تیمارستان روانی گیر افتاده باشند؛ دیگران مدام تأییدهای اغراق آمیز نثار هم می کردند و آملیو مثل خرفت ها در انتهای میز نشسته بود.

به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
مرد

 
جابز معمولاً به دفتر آملیو نمی رفت ولی اغلب روی خط تلفن او بود. پس از کسب اطمینان از حضور توانیان، رابینشتین و دیگران معتمدینش در پست های کلیدی، تمرکز را روی خط تولید گذاشت. یکی از موارد تنفرش نیوتُن بود؛ یک دستیار شخصی دیجیتال که قابلیت تشخیص دست خط آن، مورد مباهات شرکت بود. گویا به آن بدی که در جک ها و کمیک استریپ های دونزبری نشان داده می شد نبود، ولی جابز تحملش نکرد. ایده ی داشتن قلم مخصوص برای نوشتن روی صفحه ی لمسی را مسخره می کرد و با چرخاندن انگشتانش در هوا می گفت: «خداوند به ما ده قلم عالی داده. بیایید یکی دیگر از خودمان اختراع نکنیم.» از این گذشته پروژه ی نیوتن یکی از ابتکارات اصلی جان اسکالی بود؛ پروژه ی محبوب پپسی فروش سابق! و در نظر جابز همین به تنهایی گناهی نابخشودنی بود.

یک روز پشت تلفن به آملیو گفت: «باید نیوتُن را حذف کنی.»

پیشنهادی بالاتر از سقف آسمان، که آملیو از آن جا خورد. گفت: «یعنی چه که حذفش کنم؟ استیو، تو اصلاً می دانی چقدر برای اپل آب خورده؟»

جابز گفت: «تعطیلش کن، خطش بزن، از شرش خلاص شو. مهم نیست که چقدر هزینه داشته. مطمئن باش وقتی خلاصش کنی، همه برایت کف می زنند.»

اما آملیو گفت: «من نیوتُن را بررسی کرده ام و به گمانم محصول پرفروشی خواهد شد. از تعطیلی این پروژه حمایت نمی کنم.» اما بالأخره در ماه می برنامه های تعطیلی بخش نیوتن را در دستور کار قرار داد؛ آغازی بر فرآیند دفن یک ساله ی پروژه ی نیوتن.

توانیان و رابینشتین برای ارائه ی گزارش به خانه ی جابز می رفتند و به زودی همه در دره ی سیلیکن فهمیدند که او وارد جنگ قدرت با آملیو شده. این رفتار آنقدر که جابزی بود، ماکیاولیستی نبود. میل به کنترل امور با شخصیت او ممزوج شده بود. لوئیس کیهو خبرنگار فایننشال تایمز که این را در مصاحبه با جابز و آملیو در مراسم دسامبر دیده بود، اولین جرقه را در عرصه ی مطبوعات زد. وی در اواخر فوریه گزارش داد: «آقای جابز به قدرت پشت صحنه بدل شده است. تصمیم تعطیلی برخی از بخش های عملیاتی اپل به او منتسب است. وی به برخی از همکاران قدیمی خود در اپل اصرار کرده به شرکت برگردند و طبق گفته ی آنها، این نشانه ای از میل او برای به دست گرفتن قدرت است. بر طبق شنیده ها از یکی از نزدیکان آقای جابز، ایشان به این نتیجه رسیده که نجات اپل از وضع موجود توسط آقای آملیو و منصوبین او کاری است بس بعید، لذا مصمم به جایگزینی آنها است تا از نجات "شرکت خودش" اطمینان حاصل کند.»

در همان ماه، آملیو باید در جلسه ی سالیانه ی سهام داران اپل شرکت می کرد و به توضیح دلایل سقوط ٣٠ درصدی فروش فصل آخر سال ١٩٩٦ نسبت به مدت زمان مشابه سال گذشته می پرداخت. سهام داران برای تخلیه ی خشم خود پشت میکروفون ها صف بسته بودند. آملیو اصلا متوجه ضعف خود در اداره ی جلسه نبود. بعدها نوشت: «این جلسه یکی از بهترین جلساتی بود که برگزار کردم» ولی اِد وولارد، مدیرعامل اسبق دوپنت و رئیس وقت هیئت مدیره ی اپل، خیلی وحشت زده شد. همسرش در میانه ی جلسه در گوش او گفت: «این فاجعه است.» وولارد هم موافق بود: «گیل عالی لباس می پوشید ولی مثل احمق ها به نظر می رسید و حرف می زد. نمی توانست به سؤال ها جواب بدهد. نمی دانست دارد چه می گوید. اعتماد هیچ کس را جلب نکرد.»

وولارد بلافاصله به جابز زنگ زد. پیش تر هرگز دیداری نداشتند. بهانه، دعوت او به دلاوار برای سخنرانی در جمع مدیران دوپونت بود. جابز نپذیرفت، همان طور که وولارد هم بعدها گفت: «اصل تماس برای حرف زدن راجع به گیل بود.» بنابراین صحبت را به این سمت هدایت کرد تا نظر صریح جابز راجع به آملیو را بداند. وولارد به خاطر می آورد که جابز محتاطانه از قرار گرفتن آملیو در جایگاه شغلی نامناسب –مدیر عامل- سخن گفته بود. خود جابز خیلی بهتر ماجرا را به خاطر داشت:


به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
     
  
صفحه  صفحه 22 از 24:  « پیشین  1  ...  21  22  23  24  پسین » 
کامپیوتر

Steve Jobs | استیو جابز

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA