انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 11 از 20:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  19  20  پسین »

ابن حسام خوسفی


زن

 
غزل شماره ۱۰۰

دانی چه گفت سالک خمّار خانه دوش
بشنو نصیحت از نفس پیر می فروش

با درد ما بساز و ز درمان سخن مگوی
صوفی شو و ز راه صفا دُرد ما بنوش

یا حسن ما مشاهده کن یا نظر ببند
یا یاد دوست کن به زبان یا به لب خموش

انکار سالکان طریقت صواب نیست
در سلک ما درآی و در انکار ما مکوش

اینجا ریا و دلق مزوّر نمی خرند
بیزارم از عبادت زهّاد خودفروش

تا عیب تو بپوشی به زیر خاک
بنیان غیب،عیب ترا کرد خاکپوش

چون پنبه گشت موی بناگوش ما سپید
تا بر کشیم پنبه ی غفلت ز گوش هوش

ابن حسام قافله از پیش می روند
وز پس به الرحیل ندا می کند سروش

واپس چه خفته ای که فغان می کند درای
در پیش راه دور،جرس می زند خروش
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره۱۰۱

بیا که مجلس انس است و دلستان جان بخش
همی کند ز گلزرا قدس ریحان بخش

بیا که هدهد هادی به لحن داوودی
حدیث می کند از منطق سلیمان بخش

آیا رسیده به سر چشمه ی زلال وصال
به عاشقان جگر تشنه آب حیوان بخش

به رهروان بیابان وادی ایمان
ز طور قرب شب تیره نور غرفان بخش

ز فیض لم یزلی آنچه عین بهبودست
کرشمه ای کن و از لطف خود مرا آن بخش

چو ما به درد و دوای تو از تو خرسندیم
تو خواه درد بیفزای و خواه درمان بخش

سیاهکاری ابن حسام سرگردان
به جعد تافته ی طرّه پریشان بخش
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۰۲

مرا به قبله ی روی خود آشنایی بخش
زهر چه غیر تو باشد مرا جدایی بخش

هوای عشق تو بر سر زد این هوایی را
هوای های هویّت بدین هوایی بخش

ز ظلمت شب یلدای زلف خویش مرا
به نور طلعت رخشنده روشنایی بخش

اگر مراد تو حاصل به بی نوایی ماست
ز گنج فقر مرا گنج بی نوایی بخش

متاع کاسد ابن حسام کان سخن است
به آب تربیتش رونق روایی بخش
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۰۳

دلا چو شیوه ی رندی نمی رود از پیش
بجوی گنج سلامت ز کُنج خانه ی خویش

چه شکوه ها که ندارم ز دست نوش لبان
که نوش می ندهند و همی زنندم نیش

چو خار نیزه شد این دشمنان طعنه گذار
چو گل دو رویه شد این دوستان دشمن کیش

به زیر خرقه چه زنّارها که پنهان است
فغان ز شیوه ی این صوفیان نا درویش

جراحت دل ما گر نمی کنی مرهم
روا مدار فشاندن نمک مرا بر ریش

طریق اگر به سیاهی است گر به آب حیات
خیال زلف و لبت می روند پیشاپیش

تصوری که به وصل تو دارد ابن حسام
برون نمی رودش زین دل محال اندیش
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۰۴

نگاری دلبری دارم چو زلف خود ز من سرکش
به جان قربان شدم او را نمیگیرد دلم ترکش

ز حد بگذشت مشتاقی به جام باده ی باقی
لبالب کن قدح ساقی به یاد لعل او درکش

بر آن سرو سیم اندام اگر در بر کشی روزی
نه قد سرو دلجو جو و نه ناز صنوبر کش

گر آن آیینه روی از روی مهرت روی بنماید
نه روی ملک دارا بین و نه حکم سکندر کش

برو ای زاهد خودبین مه دایم عیب می بینی
قلم در حرف رندان پریشان قلندر کش

بزن چرخی و زین چنبر برون نه پای همت را
کزین بیرون بنه پای و قلم در چرخ و چنبر کش

ترا ابن حسام اول چو در کوی نکونامی
نشد ممکن گذر کردن به بدنامی علم در کش
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۰۵

ای کرده همچو نرگس خوشخواب خواب خوش
بر گل کشیده از خط مشکین نقاب خوش

کتّابیان دور قمر خوش نبشته اند
بر گرد عارض تو ز عنبر کتاب خوش

در چشمه ی عُذوبه ی لعلت نهفته اند
اندر سواد ظلمت زلف تو آب خوش

دوش از عتاب چشم تو کردم شکایتی
چشمت به غمزه گفت مرنج از عتاب خوش

چشم خراب کار تو کارم خراب کرد
خوش وقت آن خراب که باشد خراب خوش

ابن حسام ساقی دور الست ریخت
اندر مذاق جان تو جام شراب خوش

طبعم در این مقاله شکر ریخت تا مگر
طوطی مقالتی بنویسد جواب خوش
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۰۶

ساقی بیار لعل مذاب رحیق خاص
باشد که یابم از غم دل یک زمان خلاص

ما را به آب چشمه ی حیوان چه حاجتست
لعل لب تو چشمه ی نوش است در خواص

آنجا که قید زلف تو دام بلا نهد
لَیسَ المَفَرُّ منتفعاً مِنه و المَناص

قلب مرا رواج به اکسیر مهر توست
کز کیمیای آن زر خالص شود رصاص

ما را بکش به غمزه که مفتی درس عشق
بر خون عاشقان ندهد فتوی قصاص

ابن حسام طبع تو پرسیم کرد نیست
مَلاَّت فَاهشک لولایِیَ الخَصاص
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل شماره ۱۰۷


به وقت فصل بهار از چمن مکن اعراض
جهان ز لاله و گل بین به رنگ و بوی ریاض

میان حوضه ی چشمم ز خون برست گیاه
چنانکه لاله ی سیراب بر کنار حیاض

شمامه ی سر زلفت که شام رعناییست
چو باد صبح فرح بخش و داف الاَمراض

ز هر خیال و تصور که غیر دوست بود
ضمیر صافی ابن حسام شد مرتاض

مرا ز کعبه و بتخانه کوی اوست غرض
همین وسیله تمامم ز جملگی اعراض
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۰۸

بر گل ترا که گفت ز سنبل برار خط
وز مشک ناب بر ورق گل نگار خط

بی خط به بندگی تو اقرار کرده ایم
آخر چه حاجتست خدا را میار خط

بر عارض چو آب تو حسن دگر فزود
تا سبز شد به دور رخت بر عذار خط

اندر میان خط بنشاند آفتاب را
تا بردمید بر رخت از هر کنار خط

دود دل من است که در عارضت گرفت
یا می کشد ز غالیه مشک تتار خط

خطّت که ناسخ لب یاقوت فام شد
ننوشت ابن مقله چنین آبدار خط

با لطف خط خوب به خطت کجا رسید
ابن حسام اگر بنگارد هزار خط
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۰۹


دل به ره باز نیامد به فسون وعّاظ
زان که چون خشم فسون خوان تواش نیست حفاظ

غمزه هر لحظه به خونریز دلم تیز مکن
قَد کَفانِی قَتَلتَنی زَمَراتِ الالحاظ

چشم خوش خواب تو شد راهزن بیداران
همچنان خواب خوشش باد و مبادش ایقاظ

گر تو نرمی کنی امروز و درشتی نکنی
لایضُرُّونک فی الحَشر شَدادُ و غَلاظ

شبه گر می طلبی بر سخن ابن حسام
اِنَّها خالیةُ عَن شُبهاتِ الاَلفاظ
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 11 از 20:  « پیشین  1  ...  10  11  12  ...  19  20  پسین » 
شعر و ادبیات

ابن حسام خوسفی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA