انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 15 از 20:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  20  پسین »

ابن حسام خوسفی


زن

 
غزل شماره ۱۴۰

طرفه طوطی ّ شکَّرستانیم
عندلیب هزار دستانیم

طایر آشیان لاهوتیم
تو چه دانی که ما چو مرغانیم

در زوایای قدس معتکفیم
محرم بزم عیش سلطانیم

درد و درمان ما بجوی که ما
گاه دردیم و گاه درمانیم

دیگران گو نبشته برخوانید
زان که ما نا نبشته می خوانیم

جان به ما شاد و ما بجانان شاد
جان جانیم و جان جانانیم

ما چو ابن حسام در رخ دوست
همچو گل تازه روی و خندانیم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل شماره ۱۴۱

بی نیازی تو و ما بهر نیاز آمده ایم
رفته بودیم ز کوی تو و باز آمده ایم

روی دل در طرف زاویه ی تحقیق است
ما بر این رو[ی] نه بر وجه مجاز آمده ایم

دوش الطاف تو چون بنده نوازی می کرد
گفت : باز آی که ما بنده نواز آمده ایم

بی جواز خط تو رفتن ما ممکن نیست
رقعه ای ده که به امید جواز آمده ایم

تا مگر سرو قدت سایه کشد بر سر ما
سر قدم ساخته از راه دراز آمده ایم

بسته احرام ره کعبه اقبال شما
بصفا سعی نموده به حجاز آمده ایم

طاق ابروی تو پیوسته مرا در نظرست
نظری کن که بمحراب نمازآمده ایم

مگذاریم به داغ از تو [چو] شمع از سر سوز
غالب آن است که با سوز و گذاز آمده ایم

تا که محمود شود عاقبتت ابن حسام
جان فدا کرده به دیدار ایاز آمده ایم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره۱۴۲


گر چه بس منفعل از شرم گناه آمده ایم
تکیه بر مرحمت لطف اله آمده ایم

دست در دامن ملاح عنایت زده ایم
ما بدین بحر نه از بحر شناه آمده ایم

رقم جرم و گناه از صفحات عملم
محو فرمای که بس نامه سیاه آمده ایم

دهن از سوز درون خشک و رخ از دیده پر آب
به انابت بدرت با دو گواه آمده ایم

تا به اعزازچو یوسف به عزیزی برسیم
ما بدین مصر به تاریکی چاه آمده ایم

جای آن هست که دریوزه کنیم ابن حسام
بر سر راه چو بی توشه ی راه آمده ایم
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۴۳


سرو دلجویست یا شمشاد یا بالاست آن
راست گویم هرچه من گویم از ان بالاست آن

ابرویت بر قامتت بالا نشینی می کند
راستی کج می نشیند ابرویت با راستان

گفتمش : رویت به زیبایی دل از ما می برد
گفت : هر چه روی زیبا می کند زیباست آن

گفت : بر خاک سر کویم چه ماوی کرده ای
گفتم : آری خاک کویت جنه المأواست آن

گفتمش : با عارضت زلفت تناسب از چه یافت
گفت :ماه روشن است این و شب یلداست آن

گفتمش : خواهم زدن در حلقه زلف تو چنگ
گفت : کوته کن سخن سر حلقه غوغاست آن

آنچه از عشق تو پنهان داشتی ابن حسام
این زمان بر چهره زردش همه پیداست آن
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۴۴

بی نیازی از نیاز ما چه استغناست این
جور کم کن بر دلم کآخر نه از خاراست این

گفتم ای سرو سهی بنشین که بنشیند بلا
گفت بنشینم ولیکن نه بلا بالاست این

گفت رنگت سرخ دیدم این نه رنگ عاشقی است
گفتمش فیض دموع چشم خون پالاست این

گفتم آن مشک سیه بر دامن خورشید چیست؟
گفت بر برگ گل تر عنبر سار است این

گفتم از خون دلم گلگونه رنگین کرده ای
گفت بر نسرین نشان لاله حمراست این

گفتمش چشمت برد از من دل و آرام و هوش
گفت ترک مست را اندیشه یغماست این

گفت کام از لعل من می بایدت ابن حسام
گفتم آری طعنه طوطی شکر خاست این
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۴۵

چه افتادت ای ترک خرگاه من
که بر من نمی تابی ای ماه من

بدین سر بلندی که در سرو تست
بدو کی رسد دست کوتاه من

ز وجهی که نیکوست روی تو خواست
دل رو شناس نکو خواه من

ره صومعه دوش دیدم به خواب
بیا مطرب امشب بزن راه من

چو آیینه گر نیستی سخت دل
اثر کردی اندر دلت آه من

به جز تو نخواهم من اندر دو کون
گواه سخن حسبی الله من

تویی هم حجاب تو ابن حسام
چرا بر نمی خیزی از راه من
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۴۶

ای قامت بلند تو عمر دراز من
محراب ابروی تو محل نماز من

هستم چو شمع شب همه شب در گداز و سوز
و آگه نیی ز گریه و سوز و گداز من

رازم به زیر پرده ز مردم نهفته بود
بر رو فکند اشک من از پرده راز من

گر قسمتم به کوی خرابات کرده اند
با قسمت ازل چه کند احتراز من

من کار خود چنان که بباید نساختم
باید که لطف دوست شود کارساز من

ای سرو خوش خرام بنه سرکشی ز سر
در ناز خود مبین و ببین در نیاز من

یا در کشم به دامن همت که عاقبت
سر بر کشد ز جیب حقیقت مجاز من

ابن حسام را چو محل پیش بار نیست
خیز ای نسیم و عرضه کن از من نیاز من

باشد به نیم جرعه کند کار من تمام
ساقی میر مجلس مسکین نواز من
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۴۷

رخسار تو بی نقاب دیدن
یک شب نتوان به خواب دیدن

رویی که حجاب آفتاب است
کی شاید بی حجاب دیدن

در دیده ی ما خیال رویت
چون مه بتوان در آب دیدن

در روی تو چشم خیره گردد
نتوان رخ آفتاب دیدن

چشم تو خراب کرده دل را
تا چند توان عتاب دیدن

آخر بتوان بعین رحمت
یکبار بدین خراب دیدن

باریک دقیقه ای ست اینجا
در موی تو پیچ و تاب دیدن
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۴۸

طراز طُّره مشکین پر شکن بشکن
دل شکسته مجروح صد چو من بشکن

ز چین زلف گرهگیر نافه ای بگشای
به بوی مشک خطا رونق ختن بشکن

بخنده زان لب شیرین عبارتی بگشای
به نکته منطق طوطی خوش سخن بشکن

چو لعبتان چمن باغ را بیارایند
به باغ بگذر و آرایش چمن بشکن

برنگ عارض گلرنگ ، آب لاله بریز
ببوی سنبل تر نکهت سمن بشکن

اگر ز پسته تنگ تو غنچه لاف زند
به دست باد صبا غنچه را دهن بشکن

ز گوی غبغبت ار سیب می زند ز نخی
چو وضع خویش نداند ورا ذقن بشکن

بیار لؤلؤ منظوم شعر ابن حسام
هزار در ثمین را ازو ثمن بشکن
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۴۹

ترا که گفت که بر برگ گل کلاله فکن
بنفشه تاب ده و بر رخ چو لاله فکن

به غمزه صید دل عاشقان کن و آنگه
بهانه بر نظر نرگس غزاله فکن

میار باده تلخم که عیش من تلخ است
ز لعل خویش می ناب در پیاله فکن

چو درد نامه عشاق خویشتن خوانی
کرشمه ای کن و چشمی برین رساله فکن

مقال ابن حسام آتشی دل آشوبست
ز دیده آب سرشکی بر بن مقاله فکن
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 15 از 20:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  20  پسین » 
شعر و ادبیات

ابن حسام خوسفی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA