انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 18 از 20:  « پیشین  1  ...  17  18  19  20  پسین »

ابن حسام خوسفی


زن

 
غزل شماره ۱۷۰

مباد دیده روشن چو در نظر تو نباشی
بصر مباد کسی را که در بصر تو نباشی

مباد پسته و شکر چو از دهان و لب خویش
درون مجلس دل پسته و شکر تو نباشی

مرا به مجلس مستان شراب ناب نباید
اگر ز چشم و ز لب نقل ماحضر تو نباشی

کجا علاج پذیرد جراحت دل ریشم
شفای سینه ی مجروح من اگر تو نباشی

طبیب کرد دوای مشام من به ریاحین
چه جای بوی سپر غم چو غم سپر تو نباشی

نیاز و زاری ابن حسام کی بپذیرند
گرم به شب غرض از ناله سحر تو نباشی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۷۱

خوشا آن دل که جانانش تو باشی
خنک باغی که ریحانش تو باشی

به رشک آید قد طوبی در آن باغ
که سرو ناز پستانش تو باشی

علاج درد بی درمان نجوید
دوا جوئی که درمانش تو باشی

خبر ها می دهد هدهد دگر بار
سبا را تا سلیمانش تو باشی

در آن مجلس شکر ریزد به خروار
که طوطی سخن دانش تو باشی

مرا ابن احسام این مرتبت بس
که جانانش تو و جانش تو باشی

سزد گر بر همه خوبان کند ناز
بتی کالحق غزلخوانش تو باشی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل شماره ۱۷۲

چون ذرّه به خورشید تو داریم هوایی
در فهم نیازیم به جز روی تو رایی

از باغچه وصل تو بی برگ و نواییم
باشد که ز گلرنگ تو یابیم نوایی

آن غمزه که دی وعده وفا کرد به امروز
آه ار نکند عمر من امروز وفایی

ما عمر دراز قد چون سرو تو جوییم
گر چه نبد از جانب اوطال بقایی

در راه بسی دست زنان بی سر و پاییم
ما هم بزنیم آنچه توان دستی و پایی

با زلف تو حیف است که در بند خطاییم
چون چین سر زلف تو کو نافه گشایی

هجر تو کشیدیم به سودای وصالی
درد تو چشیدیم به امید دوایی

شب ناله من دامن افلاک بگیرد
آخر رسد این ناله شبگیر به جایی

در پای تو مردن هوس ابن حسام است
هیهات که شاهیست تمنَّای گدایی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۷۳

شب وداع و غم هجر و درد تنهایی
دل شکسته و محزون کجا شکیبایی

سواد دیده ی من روشنی ز روی تو یافت
مرو مرو که ز چشمم برفت بینایی

چنان که عمر گرامی به کس نمی ماند
تو نیز عمر عزیزی از آن نمی پایی

حدیث قد تو نسبت به سرو ناید راست
و گر به سرو کنم نسبتش تو بالایی

دوای درد دل دردمند من لب توست
مفَّرَح است علاج مزاج سودایی

گره ز کار پریشان بسته بگشاید
اگر گزه ز سر زلف بسته بگشایی

به بوی زلف تو دل در پی صبا می رفت
بخنده گفت چه بر هرزه باد پیمایی

نگار کرده ام از خون خیال خانه چشم
مگر به خانه رنگین دمی فرود آیی

بیان حسن تو ابن حسام با گل گفت
که بلبلان به چمن واله اند و شیدایی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۷۴

بر گرد مه ز غالیه پرگار می کشی
بر طرف روز نقش شب تار می کشی

آن روز شد که راز نهان داشتم که باز
رازم چو روز بر سر بازار می کشی

زنار زلف آتش عشقت بلا شدند
زین باز می کُشی و به زنَّار می کَشی

دل چند گه ز فتنه چشم تو رسته بود
بازش بدام طُّره ی طَّرار می کشی

زآشوب چشم توست که ابن حسام را
از صومعه به خانه خمّار می کشی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۷۵


از نرگس خوش خواب تو در عین سیاهی
ماه رخ تو آینه صنع الهی

سودا زده چشم تو صد جادوی بابل
در چاه زنخدان تو صد یوسف چاهی

در وصف تو هر کس به تصور سخنی گفت
اوصاف کمال تو نگفتند که ماهی

بخت من و زلف تو مرا کرده پریشان
ای بخت سیاه از من سرگشته چه خواهی

چون شمع بسوز تو همی کاهم و پیداست
زین اشک روان من و رخساره کاهی

از گریه این دیده خونبار ملولم
ترسم که ز چشمم ببرد رنگ سیاهی

گر محضر منشور جمالت بنمایند
خوبان همه بر وی بنویسند گواهی

با ابن حسام ار نظر لطف تو باشد
در ملک معانی بنهد مسند شاهی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  ویرایش شده توسط: nazi220   
زن

 
غزل شماره ۱۷۶

آن زلف مشَّوش وش اندر خم و تاب اولی
وآن نرگس خوش منظر مخمور و خراب اولی

چون مشک و گل و نسرین خوش منظر و خوش بویند
بر عارض گلگونت بر مشک و نقاب اولی

در دیده من چهرت در سینه من مهرت
هم دیده و هم سینه بی این دو کباب اولی

چون فصل بهار آید گل در صف یار آید
خوش گوی غزل خواند در چنگ و رباب اولی

در وجه می صافی سجاده من بفروش
کاین خرقه که من دارم در رهن و شراب اولی

این نامه بی ناموس در خم می اندارید
کاین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی

هان ابن حسام امشب خوش گفتی و دُر سفتی
شعر تر حافظ را اینگونه جواب اولی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۷۷

ای روی تو آیینه انوار تجلّی
بنمای که یابد دل عشّاق تسلّی

در هر سری از عشق و تمنا و هوائیست
ماییم و هوای تو ز اسباب تمنَّی

از صورت خوب تو چه معنی بنماید
آن قوم که صورت نشناسد ز معنی

تا جر رخ زیبای تو صورت نپرستند
گو حسن تو بگشای نقاب از رخ دعوی

مأوای حریفان اگر از جنَّة خلدست
ما را سر کوی تو به از جنَّت مأوی

بر خاک رهت ابن حسام ار ننشیند
در دیده غم دیده او خاک ره اولی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
غزل شماره ۱۷۸

کدام زهد و چه تقوی که خالی از خللی
نکرده ام من مسکین به عمر خود عملی

عجب مدار ز لخشیدنم به حشر که من
نرفته ام قدمی بر بساط بی زللی

نَشُسته ام به همه عمر بر خلاف هوی
سواد خال خجالت ز چهره املی

به گرد موکب چابک رکاب ره نرسد
عنان به دست هوی داده ای چو من کِسِلی

نظر چگونه فتد بر تجلِّیات جلال
چو در مباصره باشد بهر طرف سبلی

عروس حسن عمل زینت آن زمان یابد
که هم ز کسوت تقوی درو کشی حللی

عنایت ار نبود دستگیر ابن حسام
چگونه راه رود پای بسته در وحلی
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
زن

 
رباعیات
آشفته سریم !
شانه‌ی دوست کجاست ؟
     
  
صفحه  صفحه 18 از 20:  « پیشین  1  ...  17  18  19  20  پسین » 
شعر و ادبیات

ابن حسام خوسفی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA