ارسالها: 14491
#11
  Posted: 26 Jan 2017 07:52
 
 
 کوچه
کوچه  
در ازدحان پر اضطراب خود 
به خلوت اتاق کوچکی قکر می کرد 
که حصار پرده های حصیریش 
سوزندگی خورشید را 
پس می زد و
کدورت آسمان را 
نیز .
اتاقی کوچک 
که ارامشش را 
از ایمان می گرفت 
روشناییش را 
ازصمیمیت چراغ گرد سوز 
و طراوتش را 
از حیات سبز دو گلدان شمعدانی 
بر پشت پنجره 
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
 
 ارسالها: 14491
#12
  Posted: 2 Feb 2017 07:13
 
 
 رهگذر
رهگذر  
شب ، تمام درازایش را
 روی زمین نقش کرده است 
روی زمان نیز ، گویی
رهگذر آواز می خواند 
از ته دل ، با فریاد 
و خیابان  بن بست را می پیماید 
نا دانسته 
بلندی آواز 
دهان پنجره های خواب آلود را 
به دشنام می گشاید 
-«هی ، مست ولگرد ، هی »
رهگذر 
همچنان آواز می خواند 
حزین ، بافریاد ، از ته دل  
اسمان بغض دارد 
مرد عابر نیز، گویی
آسمان باریده 
مرد عابر نیز گویی ساعتی پیش 
و خیابان بن بست را می پیماید 
نادانسته 
 
 
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟