Nursexi:
شاید باورت نشه... نوشته هات باعث میشه بیام تو سایت

الان شیفتم.عجیبه که تو شیفتا هیچوقت خوابم نمیگیره ولی پشت فرمون شدیدا خوابم میگیره! الان بیمار و پرستار و همراه همه دارند خرناس میکشند ولی من مثل روح سرگردانم!
از تو اورژانس صدای گریه یه زن میومد.رفتم فوضولی.
عصر یه پسره رو آورده بودن که سوار موتور یه پراید بش زده بود و فرار کرده بود.نمیدونم پسره پاش لای چی چیه موتور رفته بود که انگشتای پاش رو چرخ کرده بود!
دو تا انگشتای پاش رو هم تقریبا قطع کرده بود و مابقی هم واویلا...
سوپروایزر از عصر به هر چی دکتر جراح اینکاره که میشناخت زنگ زده بود بلکه یه تیم جراحی پیوند تشکیل بشه و انگشتای پسره رو پیوند بزنه.
هر چند شانس موفقیت در حد چند درصد بود ولی تلاش زیادی کرد چون تا صبح حداقل اون دو تا انگشتای پسره از بین میره.
اما خوب فایده ای نداشت و هیچ دکتری هم برای پیوند تشریف نیاورد.
مادره هم دوزاریش افتاده بود و های های زار میزد.یک زن خیلی جوانم بود با یه مانتو خفاشی! عجیب بود که پسر تو این سن و سال داشت.تقریبا هم سن من بود!
از اون طرف هم صدای پسره بلند بود.درد وحشتناکی داشت و بش مرفین زدن اما آروم نمیگرفت.حرفها رو هم شنیده بود و وحشت کرده بود.
پدرش یه مرد میانسال شکسته بود.چیزی نمیگفت اما صورتش پر از غم بود.دیدمش دلم گرفت...
سوپروایزره من رو دید و اصرار که تو به فلانی زنگ بزن و یک نگاهی کرد که یعنی...
خلاصه یعنی زنگ بزن به عاخای دوهتور فلانی و با ناز و ادا و چند تا اسلحه مخفی و آشکار بکشونش به بیمارستان.
البته پسره ۱۴ سالشه و اگه انگشتاش رو بشه حفظ کرد که واقعا ارزشش رو داره که منم یه حرکتی بزنم بعلاوه مادرشم ناآرومی میکنه و گناه داره.هر چند مادره به نظرم پاچه پاره اومد...
اما در کل لعنت به آدم فوضولی که سر کار نمیخوابه! حالا انشاالله عاخای دوهتور ماجرا نشه برام و کارم به اینجا و اونجا و...نکشه!
سلباط عنایت بفرمایید.
ویرایش شده توسط: Streetwalker